#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_چهل_و_پنجم
اشکام کم کم بند اومد اما هنوز دل میزدم.دلم به جای بغل زهرا،بغل شوهرمو میخواست اما اون نامرد ازم دریغ کرده بود.
خیلی دلم میخواست بهش زنگ بزنم و ازش گله کنم اما غرورم اجازه نمیداد.
دیگه حالم داشت از ضعف خودم بهم میخورد.
زهرا سرمو گذاشت رو پاش و آرومم کرد.اصلا نفهمیدم چطور خوابم برد.
وقتی بیدارشدم رو تختم بودم و پتو هم روم بود.
برگشتم سمت در که از دیدن کارن تعجب کردم.
اون اینجا چیکار میکرد؟یعنی دلش به رحم اومده بود؟چه جالب!
_صبح بخیر.
رو تختم نشستمو بدون توجه بهش موهامو مرتب کردم.
_زهرا گفت دیشب خیلی حالت خوب نبوده اومدم حالتو بپرسم.
پوزخندی زدم وگفتم:هه جدا؟چه زود به فکر افتادی؟تازه یادت اومد لیدایی هم هست؟!
از روتخت بلندشدم و رفتم سمت در که دستمو گرفت و کشید.
_ولم کن.
منو با زور برگردوند طرف خودش و گفت:به من نگاه کن!
نگاهمو ازش گرفته بودم و حاضر نبودم به هیچوجه ببینمش.
_میگم نگام کن.
از لحن محکمش ترسیدم و نگاهش کردم.
_بار آخرت باشه برای چیزای الکی گریه میکنی.
_الکی نبود من...
_اره میدونم به من احتیاج داشتی..به اینکه آرومت کنم..اما من..من..
_تو نمیتونی.همینو میخواستی بگی دیگه نه؟علتشو خودتم نمیدونی این خیلی جالبه.
_میدونم فقط..نمیتونم بگم.
_خیلی یخت نیست که بگی دوسم نداری!
دیگه صبرنکردم تا غرورم بیشتر شکسته بشه.دستمو از دستش درآوردم و از اتاقم بیرون رفتم.
یکسره رفتم تواتاق زهرا.طبق معمول مشغول درس خوندن بود.
اتقدر از دست کارن عصبی بودم که انگار کسی رو جز زهرا گیر نیاوردم که عصبانیتم رو روش خالی کنم.
_با اجازه کی زنگ زدی به کارن؟
از جاش بلندشد وگفت:س..سلام.
_سلام بی سلام.جواب منوبده.مگه من بهت گفتم زنگ بزنی بیاد اینجا؟چرا اینکارو کردی؟اگه لازم بود خودم زنگ میزدم.
طفلی بغض کرد وگفت:اما آبجی من...
_لطفا دیگه دایه مهربون تر از مادر نباش برام.منم قسم میخورم به اونخدایی که میپرستی هیچ حرفی دیگه به تو نزنم.نه وکیل،نه وصی،نه خواهر..
بعدم از اتاقش بیرون رفتم و در رو محکم بهم کوبوندم.
مامان با ترس اومد و گفت:چه خبرتونه شماها؟اون از شوهرت که در حیاطو اونجوری بهمکوبوند اینم از تو.معلومه چتونه؟
دندونامو بهم ساییدم و بدون جواب باز به اتاقم پناه آوردم.
کاش باهاش ازدواج نمیکردم که اینجوری نمیشد.
کاشبخاطر یک عشق،زندگیمو خراب نمیکردم.
کارن دوسم نداشت و این توهین بزرگی بود به شخصیت و غرورم.
چرا همون اول که گفت نمیتونه علاقه ای به من توخودش پیدا کنه مخالفت نکردم؟
چرا جلو رفتم؟
چرا عقب نکشیدم که زندگیم تباه نشه؟
گیج بودم و نمیدونستم دیگه چیکار کنم.
ناگهان کاغذ سفیدی رو روی تختم دیدم.
برش داشتم و تاش رو باز کردم.
دست خط شکسته اما قشنگی بود.
"سلام ویداجان.
متاسفم اگه اذیتت کردم و تو همین روز اول عقدی اینجوری اذیتت کردم.
دست خودم نیست من۲۷سال محبت ندیدم از هیچکس.برای همین محبت کردنو بلد نیستم.
امیدوار بودم بتونم با وجود تو حسی رو توقلبم پیدا کنم که سالهاست دنبالشم اما پیدا نشد.
امیدوارم پیدا بشه و تو هم کمتر اذیت بشی.
این روزا هم تموم میشه مطمئن باش.
خدانگهدار"
#نویسنده_زهرا_بانو✍
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است ‼️
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_چهل_و_ششم
"زهرا"
بعد از رفتن محدثه و بعد از شنیدن حرفاش، بغض بدی گلومو گرفته بود.
بهخودم قول داده بودم برای چیزای بی ارزش اشک نریزم اما واقعا حرفای محدثه برام گرون تموم شد.
خیلی سنگین بود برام وقتی گفت دایه مهربون تر ازمادر نباش.
من وقتی حال دیشبشو دیدم واقعا ازخودم و احساسم بدم اومد چون خواهرم داشت بخاطر مردی که من دوسش داشتم اشک میریخت.
چون اونم مثل من،شایدم بیشتر ازمن دوستش داشت.
از کارن خیلی دلخور بودم که این بل و بشو رو راه انداخته فقط بخاطر اون دل سنگ مسخره اش.
دلی که انگار برای زنده موندن فقط میتپه.
کاش دلش به رحم میومد و خواهرمو اذیت نمیکرد.اخه اون دیگه زنشه چطور دلش میاد دلشو بشکنه؟
انقدر باخودم کلنجار رفتم و بغضموخوردم تا آروم شدم.اما آرامش قبل طوفان بود انگار.
خودم. مشغول درس خوندن نشون دادم تا کسی فکر نکنه اتفاقی افتاده و از چیزی ناراحتم.
بعد که دیدم درس نمیفهمم سی دی قرآنمو گذاشتم تو ضبط و روشنش کردم.
واقعا با صوت قرآن دلم آروم میگرفت.
کلام خدا با گوشت وپوستم عجین شده بود و تا به گوشم میخور بدجور آرومم میکرد.
مخصوصا آیه"الا بذکر الله تطمئن القلوب"
دستموگذاشتم رو قلبم و چند بار این آیه رو تکرار کردم تا از آخر آروم شدم.
ظهر از ساعت۱۲تا۲کلاس داشتم.
بدون اینکه چیزی بخورم ساعت۱۱رفتم بیرون و تا دانشگاه یکم پیاده رفتم و یکم با اتوبوس.
آتنا کلاسا رو نمیومد و به قول بچه ها میپیچوند.منم تک و تنها توکلاس مینشستم و درس رو گوش میدادم و آخرم میرفتم.
ظهر خیلی گشنه ام شد برای همین یک ساندویچ از بوفه گرفتم و نصفشو خوردم.
بقیشو گذاشتم تو کیفم و رفتم بیرون دانشگاه.
بادیدن کارن دم در دانشگاه نزدیک بود از تعجب شاخ دربیارم.
چرا اومده بود اینجا؟چی میخواست ازم؟نکنه منتظر کسی دیگه بود؟
چادرم جلو صورتم گرفتم تا منونبینه.
زود از جلوش رد شدم و رفتم سمت ایستگاه اتوبوس.
تا وقتی سوار اتوبوس شدم،کارن همونجوری ایستاده بود و انگار منتظر کسی بود.
رسیدم خونه که گوشیم زنگ خورد.
شماره ناشناس بود.
_بله؟
_کارنم.امروز نیومدی دانشگاه؟
_سلام.
_گیرم که سلام جوابمو بده.
_مگه طلبکارین؟
_آره.
_طلبتون؟
_یکگوش شنوا واسه حرفام.
_من حوصله گوش کردن به حرفاتونو ندارم.
_مجبوری؟
_چرا اونوقت!؟
_چون نادانسته باعث قضاوت شدی.
_من کسیو قضاوت نکردم.
_ببینمت حل میشه.
_ببخشید من وقتم پره.وقت آزادم برای شما ندارم متاسفم خداحافظ
تماس رو که قطع کردم فوری یک پیام اومد برام.
"من باید ببینمت زهرا."
ازاین خودمونی شدنش بیزار بودم برای همین جوابشو ندادم و گوشیمو خاموش کردم.
#نویسنده_زهرا_بانو✍
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است ‼️
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#منبر_ازنوع_مجازے |≡📜≡|
.
.
🍂آیٺاللّٰھ فاطمے نیا:
حضرت اميرالمومنيڹ{؏} به ڪميل مي فرمايند:
هر وقت از چيزي ترسيدي😰 بگو :
﴿ لا حول و لا قوة الا بالله﴾☺️💖
چقدر اين فرمايش زيبــ🦋ــاست!
اين يعني باور ڪ🌸ـن
كه هيچ برگـ🍁ــے هم
بدون اذن خدا از درخٺ🌳 جدا نميشود!
همه چيز به اذݧ💞اللّٰھ💞است
اين شناخت خـ✨ــداسټ...!
#اگه_ترسیدی_اینو_بگو
.
.
- خدایانَـزارازدَستِـتبِـدَمـ...
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
✨🌸✨
عید میلاد یازدهمین چراغ پر فروغ ولایت، و امامت حضرت امام حسن عسکری (ع)، بر آقا صاحب الزمان (عج) و همه دوستداران اهل بیت علیهم السلام مبارک باد.💐
.
.
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊 ولادت امام حسن عسکری (ع) رو خدمت فرزند بزرگوارشان، حضرت مهدی(عج)
🌹و خدمت شما تنهامسیری های نازنین تبریک وتهنیت عرض میکنیم
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
#اندکےحرف📱🔗
توی این دنیای مجازی
که بودن آدما به یه اکانت
و نبودنشون به یه دیلیت اکانت
بستگی داره ،
به چی دلبسته و وابسته میشیم ما ؟!
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
tanha_masir_25.mp3
17.23M
جلسھ بیستوپنجم !🌱
#استاد_پناهیان 🎤
🌸#تنها_مسیر 🌸
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
جلسھ بیستوپنجم !🌱 #استاد_پناهیان 🎤 🌸#تنها_مسیر 🌸
- مرور و خیلی خلاصه
فلسفه همه رنجها در مسير مبارزه با نفس، تذلل نفس در برابر خداست
«فناءفي الله» يعنی
نهايت ذلت درمقابل خدا
ذليل
شدن در مقابل خدا👇
#تنها_راه_عزيز_بودن در مقابل غير خدا است.
زشتي كلمه تكبر در مورد خدا وجود ندارد و خداوند رسماً خودش را #متكبر معرفي ميكند. خداوند با ما رابطه كبريايي دارد و ما رابطه
ذليلانه با خدا داريم.
اولين بيمارياي كه ما بايد در خودمان از بين ببريم، تكبر است👌🏻
اغلب كساني كه متكبر هستند، باور نميكنند كه متكبر هستند
تكبر، روزانه رشد ميكند و به راحتی
نميتوان آن را از بين برد
مبارزه با تكبر بسيار مهم است، چون ابليس هم فقط يكبار به خدا گفت: نه!
خدا در موردش فرمود: او تكبر كرده و جزء كافران
است🔥
نماز، مهمترين برنامه تربيتی برای از بين بردن تكبر در مقابل خدا است🌱
اگر
انسان خودش را در نهايت كوچكی ببيند، به بزرگ متصل ميشود
حسادت، بخل، طمع و .....گاهی هست و گاهی نيست؛ ولی تكبر مشكل هميشگی ما است.
لحظه ای نيست كه ما از تكبر جدا باشيم. و آن را نخواهيم و در حسرت آن نباشيم.
تكبر، مادر
همة رذائل است.
درجه ذلت ما نزد خدا يكسان نيست
ولی خوش به حال كسی كه در جمع ما ذليلترين فرد
در خانه خدا باشد ...
بايد ذلت پيدا كنيم تا با پروردگار عالم #تناسب پيدا كنيم
چگونه ميشود از «محبت» به «ذلت» رسيد؟🤔
اگر
محبت عميق شود، عاشق ذليل معشوق ميشود❤️
بايد
بی«من» بشويم كه همان فناء في االله است
محبت، عاشق را ذليل ميكند
👈تا منت بكشد.
محبت، عاشق را آنقدر خوار و خفيف ميكند كه اگرچه ليلی، ظرف او را شكسته و در مقابل
جمع او را سرافكنده و ذليل كرده است ميگويد:
💕 «اگر با ديگرانش بود ميلي/ چرا ظرف مرا بشكست ليلي؟!»
راه ميانبر مبارزه با نفس، كمك گرفتن از محبت اهل بيت(ع) است
محبت به اولياء خدا نفس را در مقابل
خدا ذليل ميكند
از محبت اهل بيت(ع) بايد كمك گرفت.
وقتی كسی را به خاطر خدا دوست داريم، مانند اين است كه خود خدا را دوست داريم
🌹در سوره حمد بعد از تقاضای «ما را به صراط مستقيم راهنمايی كن»، خداوند به اولياء خودش اشاره ميكند تا ببيند حال تو چگونه
است؟
وقتی سوره حمد را ميخوانيد به اولياء خدا تواضع ميكنيد.
خداوند به راه اولياء
خودش اشاره ميكند و به هيچكدام از ديگر صراطها اشاره نميكند، بلكه ميگويد ابتدا از كنار ولّي من عبور كن ببينم
وضع و حال تو نسبت به برتری ولی من چگونه است؟
صوتکاملروگوشکنید🎧
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸