•°💛🌵’’
[• #حرفای_بزرگو_دلی •]
.
.
#تلنگری💥
مےگفت هر ڪارے مے خواهم بكنم
اول #نگاه میڪنم ببينم #امام_زمان
از اين ڪار راضيه؟🌱
مےگفت اگر مے بينيد امام زمان
از ڪاری ناراحت مےشود انجام ندهيد .
#شهید_نادر_مهدوی
.
.
↯.🌻.↯یک جرعه حالِ خوب...
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
📌نماز یکشنبه های ماه ذی العقده
یه فرصت طلایی عه!
یه قرارِ هفتگی عاشقانه با #حضرت_دوست!
از دست ندیدش!
👤|#خـــــــــــــــادم_الحســـــــــــــــین
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
[• #توصیہهای_مجردانه♥️•]
💐••در جلسه خواستگارے در
اتاق ۲ نفره:
⇦از تکرار مواردے که توسط
خانواده ها بررسے شده، بپرهیزید؛
مگر آنکه نیاز به حلاجے جزئیات
داشته باشد.
⇦صادق باشید.
⇦در طول جلسه متانت و حجب
خود را حفظ کنید.
⇦خوب و کامل صحبت کنید و
سعے کنید در مقابل، شنونده خوبے
نیز باشید.
⇦هدف خود را از ازدواج، اعلام
نمایید.
#دانستنےهاےپیشازازدواج
#خوشبختےنصیبدلهاےپاکتون
#بهحقحضرتمعصومهسلاماللهعلیها💚
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
⸤• #رزق_روزانه🌻
°
°
•\• فقطخداپشتتہ...
پسبیخودیواسھبقیه
دستوپانزن(:💔🖐🏼
والسلام
.
.
+⚠️
↫ #التماستفڪر✋🏻
.
.
| #تقبلالله
#دلتو_بهخدا_بسپار|💚
#حرفاےدرگوشے😌☝️
°
°
تۅ فقط ۅاࢪد شۅ ࢪفیق بقیش با من🙃
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
14000203-11-hale-khoob-Low.mp3
6.83M
🔉 مجموعه سخنرانی بسیار زیبای
#حال_خوب¹¹
📅 جلسہیازدهم|#استادپناهیان🎤
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
💠قسمت چهاردهم: تاوان خیانت⚠️
بچه ها همه رفته بودن ... اما من پای رفتن نداشتم ... توی حیاط مدرسه بالا و پایین
می رفتم ... نه می تونستم برم ... نه می تونستم ...
از یه طرف راه می رفتم و گریه می کردم ... که خدایا من رو ببخش ... از یه طرف دیگه
شیطان وسوسه ام می کرد ...
- حالا مگه چی شده؟ ... همه اش 1/5 نمره بود ... تو که باالخره قبول می شدی ... این
نمره که توی نتیجه قبولی تاثیری نداشت ...
باالخره تصمیمم رو گرفتم ...
- خدایا ... من می خواستم برای تو شهید بشم ... قصدم مسیر تو بود ... اما حاال ... من
رو ببخش ...
عزمم رو جزم کردم و رفتم سمت دفتر ... پشت در ایستادم...
- خدایا ... خودت توی قرآن گفتی خدا به هر که بخواد عزت میده ... به هر کی نخواد،
نه ... عزت من از تو بود ... من رو ببخش که به عزت تو خیانت کردم و با چشم هام
دزدی کردم... تو، من رو همه جا عزیز کردی ... و این تاوان خیانت من به عزت توئه .
و در زدم ...
رفتم داخل دفتر ... معلم ها دور هم نشسته بودن ... چایی می خوردن و برگه تصحیح
می کردن ... با صدای در، سرشون رو آوردن بالا ...
- تو هنوز اینجایی فضلی؟ ... چرا نرفتی خونه؟ ...
- آقای غیور ببخشید ... میشه یه لحظه بیاید دم در؟ ...
سرش رو انداخت پایین ...
- کار دارم فضلی ... اگه کارت واجب نیست برو فردا بیا ... اگرم واجبه از همون جا بگو
... داریم برگه صحیح می کنیم نمیشه بیای تو ...
بغض گلوم رو گرفت ...جلوی همه ...؟... به خودم گفتم ...
- برو فردا بیا ... امروز با فردا چه فرقی می کنه ... جلوی همه بگی ... اون وقت ...
اما بعدش ترسیدم ...
اگر شیطان فردا نزاره بیای چی؟!
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوی🌼✨
💠قسمت پانزدهم: امتحان خدا یا ...📚🖋
- آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ ... کارمون واجبه ..
معلوم بود خسته و بی حوصله است ...
- یا بگو ... یا در رو ببند و برو ... سرده سوز میاد ...
چند لحظه مکث کردم ...
- مهران ... خودت گند زدی و باید درستش کنی ... تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود ...
نیومدن آقای غیور امتحان خداست...
امتحان خدا؟ ... یا امتحان علوم؟ ...
- آقا ما تقلب کردیم ...
یهو سر همه معلم ها با هم اومد بالا ... چشم هاشون گرد شده بود
... علی الخصوص
مدیر و ناظم ... که توی زاویه در... تا اون لحظه ندیده بودم شون ...
- برو فضلی ... مسخره بازی در نیار ... تو شاگرد اول مدرسه ای ...
چرخیدم سمت مدیر ...
سالم آقا ... به خدا جدی میگیم ... من سوال سوم رو یادم نمی اومد ... بلند شدن
برگه ام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی ... بعدشم دیگه ...
آقای رحمانی ... یکی از معلم های پایه پنجم ... بدجور خنده اش گرفت ...
- همین یه سوال؟ ... همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم ... که الان گفتم کل برگه ات
رو با تقلب نوشتی ... برو بچه جون...
همه فکر کردن شوخی می کنم اما کم کم با دیدن حالت من... معلوم شد اصلا شوخی
نیست ... خیلی جدی دوباره به معلم مون نگاه کردم ..
- آقا اجازه ... لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید ... از ما گفتن بود آقا ...
از اینجا گناهی
گردن ما نیست ... ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید ... حق الناس گردن هر دوی
ماست ...
- عجب پر رویی هم هست ها ... قد دهنت حرف بزن بچه...
سرم رو انداختم پایین ... حتی دلم نمی خواست ببینم کدوم یکی از معلم ها بود ...
- اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ...
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوی🌼✨
💠قسمت شانزدهم: نامه های بی شاید .
- با خودت فکر نکردی ... اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم
چی؟ ..
ترسیدم جواب بدم ... دوباره یکی، یه چیز دیگه بگه ... اما سکوت عمیقی فضا رو پر کرد
... یهو یاد حرف حضرت علی افتادم که روی دیوار مدرسه نوشته بودن ...
- آقا ما اونقدر از شما ... چیزهای باارزش یاد گرفتیم که بنده شما بشیم ... حقی از ما
وسط نیست ... نمره علوم رو ثلث آخر هم میشه جبران کرد ... اما ...
دیگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم ... و سرم رو انداختم پایین... دوباره دفتر ساکت شد
...
- برو ... در رو هم پشت سرت ببند ...
کارنامه ها رو که دادن ... علوم 20 شده بودم ... اولین بار بود که از دیدن نمره 20 اصال
خوشحال نشدم ... کارنامه ام رو برداشتم و رفتم مسجد ... نماز که تموم شد ... رفتم
جلو ... نشستم کنار امام جماعت ...
- حاج آقا یه سوال داشتم ...
از حالت جدی من خنده اش گرفت ...
- بگو پسرم ...
- حاج آقا ... من سر امتحان علوم تقلب کردم ... بعد یاد حرف شما افتادم که از قول
امام گفتید ... این کار حق الناس و حرامه و بعدا لقمه رو حرام می کنه ... منم رفتم
گفتم ... اما معلم مون بازم بهم 20 داده ... الان من هنوز گناه کارم یا نه؟... پولم حروم
میشه یا نه؟ ...
خنده اش محو شد ... مات و متحیر مونده بود چه جوابی به یه بچه بده ... همیشه می
گفت ...
- به جای ترسوندن بچه ها از جهنم و عذاب ... از لطف و رحمت و محبت خدا در
گوششون بگید ... برای بعضی چیزها باید بزرگ تر بشن و ...
حاال یه بچه اومده و چنین سوالی می پرسه ... همین طور دونه های تسبیحش رو توی
دستش باال و پایین می کرد ...
- سوال سختیه ... اینکه شما با این کار ... چشمت مال یکی دیگه رو دزدیده ... و حق
الناس گردنت بوده ... توش شکی نیست ... اما علم من در این حد نیست که بدونم ...
آینده شما چی میشه ... آیا توی آینده تو تاثیر می گذاره و لقمه ات رو حرام می کنه ...
یا نه ...
اما فکر کنم وظیفه از شما ساقط شده ... چون شما گفتی که این کار رو کردی ... و در
صدد جبران براومدی ...
ناخودآگاه ... در حالی که سرم رو تکان می دادم ... انداختمش پایین ...
- ممنون حاج آقا ... ولی نامه عمل رو ... با فکر کنم و حدس میزنم و ... اما و اگر و شاید
... نمی نویسن ..
و بلند شدم و رفتم ..
تا شنبه دل توی دلم نبود ... سر نماز از خدا خجالت می کشیدم ... چنان حس عذابی
بهم دست داده بود ... که حس می کردم اگر الان عذاب نازل بشه ... سبک تر از حال و
روز منه ...
شنبه زودتر از همیشه از خونه اومدم بیرون ... کارنامه به دست و امضا شده ... رفتم
جلوی دفتر ... در زدم و رفتم تو ...
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوی🌼✨