eitaa logo
جبهه فرهنگی فاطمیون استان مازندران
1.1هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
24 فایل
کانال رسمی جبهه فرهنگی فاطمیون استان مازندران کانالی 🌸 با حضور جمعی از دختران و بانوان فعال فرهنگی استان مازندران 🦋جهت انس بهتر و معرفی شهدا و انقلاب اسلامی 🌺اینجا متبرک به حضور خانواده های معظم شهدا است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 📸 #گزارش_تصویری 🔶 تلاش های خادمان جبهه فرهنگی فاطمیون برای آماده سازی مقدمات برنامه #شهید_سیدمجتبی_علمدار 💠 امروز پنجشنبه ۹۷/۱۰/۲۷ 🌷🇮🇷 @fatemioun110
🍃🌷🍃🌷🍃🌷 📸 #گزارش_تصویری 🔶 آماده سازی مقدمات مراسم بزرگداشت #شهید_سیدمجتبی_علمدار 💠 امروز پنجشنبه ۹۷/۱۰/۲۷ 🌷🇮🇷 @fatemioun110
ای کاش شور جنگ در ما کم نمی شد این نامرادی شیوه ی مردم نمی شد ای کاش رنگ شهر، بازی ام نمی داد در جبهه، یا زهرا(س) مرا بر باد می داد امشب دل از یاد شهیدان تنگ دارم حال و هوای لحظه های جنگ دارم فرسنگ ها دورم ز وادی محبت با یک دل خسته ز نیش سنگ تهمت 🕊🕊 #رسم عاشقی 🌹دقایق قبل از بزرگداشت #شهیدـسیدـمجتبی علمدار 💠 با حضور همسر و دختر شهید 💠 با روایتگری دوست و همرزم شهید؛ آقای کریمی 🗓 زمان: پنجشنبه 97/10/27 - ساعت 15 مکان: بابل،چهارراه شهدا ، مسجد قهاریه #جبهه_فرهنگی_فاطمیون 🇮🇷 @fatemioun110
بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم. 🕊🕊 💐آغاز مراسم بزرگداشت شهید با بیانات مجری محترم و تلاوت کلام الله مجید با صدای آقای رضایی 🇮🇷 @fatemioun110
گرینف گلوله عجیبی دارد، تیرخورد به بازوی مجتبی، بالای آرنج، دست مجتبی را خرد کرد و گلوله عمود فرو رفت به پهلوی مجتبی، بازوی مجتبی شکست، پهلویش را شکافت. مجبتی می گفت: فدای مادرم بشوم، مادرم زهراء(س) که آن نانجیبان، پهلویش را شکستند و بازویش را، هوا تاریک بود، وقتی گلوله خوردم، حس غریبی از همه یازهراء های که گفته بودم ریخت توی دلم. تیرخورد به پهلویم، یاد پهلوی مادرم فاطمه بودم. 💐روایتگری و مرور خاطرات شهید علمدار با بیانات جناب آقای کریمی #جبهه_فرهنگی_فاطمیون 🇮🇷 @fatemioun110
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاک شلمچه نه به همان قداست، اما بوي همان خاک چادر حضرت زهرا(س) را مي داد. تربت شلمچه بوي تربت ابي عبدالله(ع) را مي دهد. خاکش همرنگ خاک ابي عبدالله(ع) است. اگر همه جا، زمين کربلاست، شلمچه قتلگاه است؛ شلمچه مقتل است ... 🕊🕊 💐پخش کلیپ مربوط به شهید سید مجتبی علمدار 🇮🇷 @fatemioun110
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹دغدغه و توصیه جدی ♻️لطفا تا فرصت باقی است برای آنهایی که دوستشان دارید ارسال کنید. کاری از جبهه فرهنگی فاطمیون 🇮🇷 @fatemioun110
حسن ختام مراسم امروز، تجلیل از همسر و دختر شهید سید مجتبی علمدار 🇮🇷 @fatemioun110
🌷ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا🌷 📌خاطرات شهید سید مجتبی علمدار قسمت 1⃣ (زهرا علمدار) 🍃مریم شاگرد ممتاز مدرسه و بسیجی و حافظ هجده جز قرآن بود. چون مسیحی بودم. می ترسیدم جلو بروم و به او پیشنهاد دوستی بدهم. ممکن بود دستم را رد کند. سعی می کردم خودم را به او نزدیک کنم. هر جا می رفت دنبالش می رفتم. توی حیاط ناگهان کسی از پشت چشمانم را گرفت. دستش را برداشت. مریم بود که به من اظهار محبت و دوستی می کرد. خیلی خوشحال شدم. چقدر منتظر این لحظه بودم. او را خیلی دوست داشتم. 🍃یه روز پیشنهاد بریم دعای توسل. وارد نمازخانه شدیم. بچه ها گریه می کردند و دعا می خواندند. منم که چیزی بلد نبودم گوشه ای نشسته بودم و بی اختیار اشک می ریختم. هر روز همراه با مریم به مدرسه می آمدم. اولین چیزی که از او یاد گرفتم حجاب بود. خانواده ام با چادر مخالف بودند. با بهانه هایی مثل اینکه چون عضو گروه سرود مدرسه هستم، گفته اند حتما باید چادر داشته باشی و ... آن ها را مجبور کردم برایم چادر بخرند. مریم اخلاق خوبی داشت، غیبت نمی کرد و ... ، به همین دلیل دوست داشتم در هر کاری از او تقلید کنم. تا آنجا که وقتی عروسی یا جشنی در فامیل برپا میشد، در آن مجالس موسیقی و رقص و ... بود، توانستم همه را کنار بگذارم. 🍃به این فکر افتادم در مورد اسلام مطالعه و تحقیق بیشتری کنم. مریم برایم کتاب آورد و مطالعه می کردم و نکات مهم را یادداشت می کردم. آنقدر مطالعه کردم تا شک و تردید را از خودم دور کنم. از طرفی خانواده بهم فشار می آوردند و علت مطالعه این کتابها را می پرسیدند. باز به ناچار بهانه هایی می آوردم مثلا تحقیق درسی دارم و اگر ننویسم نمره ام کم می شود. مریم هم همراه کتاب ها برایم عکس شهدا و وصیت نامه هایشان را می آورد و با هم آنها را می خواندیم. این گونه راه زندگی کردن را به من یاد می داد. البته از قبل به شهدا ارادت داشتم. آنها برای دفاع از وطن شهید شده بودند. اینگونه دوستی با مریم مرا به سمت اسلام و مسلمان شدن می کشاند. 🍃تا اینکه اواخر اسفند سال 1377 ، مریم به من اصرار کرد که با هم به مناطق جنگی جنوب برویم. خیلی دوست داشتم به این سفر بروم. اما پدر و مادرم مخالف بودند. دو روز قهر کردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم. هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم پیدا نکردم. با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم. وقتی دعا می خواندم در آن غرق شدم و حالم بهتر شد. نمی دانم در کدام قسمت دعا بود که .... 👈🏻ادامه دارد... 📘 کتاب علمدار، صفحه 217 الی 220 🌷 @fatemioun110 🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💠 سی و پنجمین محفل بر بال خاطره بزرگداشت #شهید_سیدمجتبی_علمدار با حضور همسر و دختر گرامی شهید 🇮🇷 تمثال و کتاب شهید علمدار #جبهه_فرهنگی_فاطمیون 🌷🇮🇷 @fatemioun110
💠🌀💠🌀💠🌀 🍀 سی و پنجمین محفل بر بال خاطره 🌷 رسم عاشقی بزرگداشت #شهید_سیدمجتبی_علمدار با حضور همسر گرانقدر و دختر عزیز شهید علمدار 📆 پنجشنبه ۹۷/۱۰/۲۷ #جبهه_فرهنگی_فاطمیون 🌷🇮🇷 @fatemioun110
💠🌀💠🌀💠🌀 🍀 سی و پنجمین محفل بر بال خاطره 🌷 رسم عاشقی بزرگداشت #شهید_سیدمجتبی_علمدار با حضور همسر گرامی و دختر عزیز شهید علمدار 📆 پنجشنبه ۹۷/۱۰/۲۷ #جبهه_فرهنگی_فاطمیون 🌷🇮🇷 @fatemioun110