+صِدای [یاحُسین] می پیچد
و دَست ها بالا میرود تا تابوت شَهید
را در آغوش بگیرد...
دقیقا همینجا و همین لحظه زمان دیگر
برای من ایستاده است و در خیالم گاهی به
گذشته می روم وگاهی به آینده:)
آنقدر شیرین که
وقتی نِگاهم به تابوتِ شَهید گره میخورد
زندگی کردن را فراموش میکنم
و نَفس کِشیدن برایم سَخت میشود...💔
#دلوامونده...
حالَم می شود شبیه پَرنده ای پر شِکسته
که با حَسرت پرواز دسته پرنده ها را نِگاه میکند...:)
+تباه...💔
به گُواه چشم های بارانی و دل پَریشانم،
من پُشت دوربین میسوزم در این حَسرت
که کاش من هم روی دست می رفتم در یک تابوت
که روی آن نوشته اند [شَهید]💔
+آه...