کوه باش.mp3
5.24M
فقط یادت نره
تو واینستادی یه نفره
یکی داره شبیه خودت
از این کوه و دره میگذره.
Chnl : @GOM_IR
شايد رفتار منفی ديگران رو نتونی كنترل كنی،
اما مدت زمانی كه درگيرش میشی رو ميتونی كنترل كنی ...
گفت باید قربانی کنی تا عبور کنی
گفتم قربانی می کنم
گفت باید وابستگی هایت را قربانی کنی
گفتم قربانی می کنم
گفت کافی نیست باید قربانی کنی
گفتم "مَن" هایم را قربانی می کنم
گفت باز هم کم است باید قربانی کنی
گفتم قربانی می کنم
خودم را، جسمم را، وجودم را
گفت نه نشد باید قربانی کنی
گفتم دیگر مگر چیزی مانده؟
گفت باید دل دادگی ات را قربانی کنی
ساکت شدم
اشک هایم سرازیر شدند
فهمیدم چه میخواهد
از من میخواهد شَمسَم را قربانی کنم
گفتم آخر مگر میشود؟
این شمس بود که چشم مرا به نور تو روشن کرد
نه نمیتوانم!
گفت باید قربانی کنی وگرنه عبور نمی کنی؟
گفتم آخر چگونه عشق را قربانی کنم او ریسمان بین منو توست؟
گفت باید ریسمانت را پاره کنی...
بند بند وجودم به التماس افتاده است
آخر چگونه می توانم؟
از من چیز دیگری بخواه
اما او همچنان اصرار داشت که باید قربانی کنی...
نگاهم را به شمس دوختم
موهایش سپید شده بود از بس که برایم از عشق گفته بود وچشمانش مثل همیشه عاشقانه به من لبخند میزد...
فریاد زدم و اشک ریختم:
من نـــمــیتوااانـــم...
شمس گفت من به تو درس پرواز را آموختم باید قربانی کنی
حیرت کردم
او چه می گوید؟
از من چه میخواهد؟
او خود، به قربانگاه آمده است!
ای وای من
ای شمس من
من تاب این درس را ندارم...
لبخند زد
باید قربانی کنی
من آماده ام
تیغ را از نیام کشید و به دستم داد...
فریاد زدم:
الهی او ریسمان بین منو توست
چشمانم را بستم...
او گفت درس اول: تسلیم باش
اشکهایم را قورت میدادم
گفتم قربانی می کنم
و ریسمان را پاره کردم
چشمانم را گشودم
خود را در آغوش او یافتم
لبخند میزد...
گفت من تو را بی واسطه میخواهم
گفتم شمس!
شمس چه شد؟
گفت شمس در آغوش من بود
این تو بودی که او را رها نمی کردی
سکوت کردم
سرود عاشقانه ی او و شمس ملکوت را پر کرده بود....
هرکه ماراکند آزاد زخود ، قبله ی ماست!
«عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم.»
«خدا را از سست شدن ارادههای قوی، گشوده شدن گرههای دشوار و درهم شکسته شدن تصمیمها شناختم.»