eitaa logo
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
203 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
428 ویدیو
27 فایل
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅┄ تأسیس‌کانال:97/5/17 |• #خوش‌امدےرفیق☺️•| |• #تودعوت‌شدهٔ‌شهدایے‌🥀•| . . ←بہ‌وقت‌شام‌مےتونست‌بہ‌وقت‌ تهران‌باشہ شرایــط : @sharait_j گوش جان☺️👇🏼 @bi_nam_neshan حرفتو ناشناس بزن🙂❤️ https://harfeto.timefriend.net/149743141
مشاهده در ایتا
دانلود
||•°•||بـھ نـامـ خـُدا🌺 ||•°•||بـھ یـاد خُـدا🌸 ||•°•||بـراے خـُدا🌺
‌ 🔴حق النـــاس چــــقدر مهم است؟! اگــر شما دارید نــماز مےخوانید .. طرف آمـــد گفتـــ : حـــــق مــــرا بده ‼️ اگـــــر جدی اصرار کرد که حــــق من را بده و شما سر نماز پــــ💵ـول جیبتـــــ نبود اســـــلام مےگوید: نــــمازت را بشكن❕😳 بــــ🚶ــرو حــق مـــردمــ را بده، بـــــرگرد... نــماز را باید شڪستــــ تا آدمـــ حــــق مـــــردم را بدهد. ◀️استـــــاد قــرائتی 📌ترک گناه(تمرین بندگےخدا) @G_IRANI
نمے رود از اﯾﻦ ﻓﻀﺎ ﺑﻪ آﺳﻤﺎن هــــوای ﺗﻮ صــــدای ﺗﻮ نــــدای ﺗﻮ ﺗﻤﺎم ﺧﺎﻃــــرات ﺗﻮ❤️ تــــﻮ ﺑﺎ منے و ﺑﻮدﻧﺖ ز ﯾﺎد ﻣﻦ نمے رود ﺗﻮ رﻓﺘﻪ اے و روح ﺗﻮ از اﯾﻦ دل ﺷﮑﺴﺘﻪ ام دمی ﺑﺮون نمی‌رود...🍃 🌷 🕊 🌷°•| @G_IRANI
توصیـه‌های استاد پناهیان🎤 1_ 🌸 اربعینےهـا یادتـان باشد...☝️ ... @G_IRANI
🌸🍃 خدایـღـا سـرِ بزنگاهـ رسیدے،  دستم را گرفتے🖐~° تاجــے مشـ‘‘|ــڪے بر سـرم نھـادے|😇•• و گفتـے:↓^^ ←اشـرف مخلوقات بودنت بھ ڪنار ..👌| تو دُردانھ عالَمـے ..🎀| دختـرے خودت را نمایان نڪـن🚫🍃 تمـام مےشـوے✋ ^^ ♥️.. ^^ 💕.. 🍃🌸🌼🍃 ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ↧ ♚❀ @G_IRANI
بیابان 🌪 هم که باشی ... حسین ❤️ ابادت میکند ... 🌹 درست مثل کربببلااا ... 🌟🌟🌟 ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ • ♚♡| @G_IRANI
•.• || •.• جلســہ ڪہ تمام شـدزودسوارتاکسے شــدم ڪہ بہ خانه برسم،حسابے ضعف کــرده بــ😢ــودم ولے تاسالادشیــرازی اے ڪہ حمـیددرست ڪردهــ بود رادیــدم همہ اشتهایم ڪــــورشد،رنگ سالادڪہ کاملا زردبود😞،تمام خیاروگوجه هاهم وارفتــه بود😒 حمیدوقتے دیدلب بہ سالادنمے زنم، شروع کردبہ تعریف کردن ماجرا، گفت:((اول داخل سالادنمڪ ریختم ،بعدبراے امتحان دارچین وفلفل وزردچوبہ هم زدم مے خواستم یہ چیزے درست ڪنم ڪہ همہ طعم هاروباهم داشتہ باشــد!)) خلاصہ همہ سرویس ادویہ راداخل سالادخالے ڪرده بود،گفــتم: ((این چیزهایی ڪہ گفتے براے رنگ ومزهه سالادقبول،اماخیاروگوجــہ هاچرااینطورے شــده؟؟ چرااین همہ وارفتن؟)) خودش رازدبہ مظلومــیـ😢ــت وگفت: ((جونم برات بگہ کہ بعدش رفتم سراغ آبلیمــووآبغوره،ازدستم دررفت آنقدرزیادریختم کہ خیاروگوجــہ توے آبلیمووآبغوره گم شــد،وفتے دیدم اینطورے شده همہ سالادروریختم داخل آبڪش، دوســہ بارڪامل شستمـــ😖ـــش،این ڪہ الان میبینے بہ زردے میزنہ خیلے ڪم شــده ،الان دیگہ بے خطره!))😉 کاری کرده بودکہ خودش هــم تمایلے بہ خوردن این سالادنداشت،مــنے ڪہ سالادشــیرازے خیــلے دوست داشتم تامدت ها نمے توانستم هیچ سالادے بخورم! •_• 💕بہ نقل ازهمــسرشهــیدحمیدسیاهڪالے مرادے💕 🍃🌸🌼🌸🍃 ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ↧ ♚❀ @G_IRANI
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠پارت مهیا سر ڪلاس نشسته بود اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت... دیشب اصلا نخوابیده بود همه وقت را صرف طراحی سه تا پوستر ڪرده بود خیلی روی آن طرح ها حساسیت نشان داده بود... حتی برای طرح های استاد صولتی هم اینگونه وسواس نداشت با ضربه ای که زهرا به پهلویش وارد ڪرد از خواب پرید تا می خواست به زهرا بدوبیراه بگوید زهرا با ابرو به استاد اشاره ڪرد _خانم رضایی حواستون هست _نه استاد خواب بودم با این حرفش دانشجوان شروع به خندیدن ڪردند رو به همه گفت _چتونه حقیقتو گفتم خو _خانم رضایی بفرمایید بیرون مهیا بدون هیچ بحثی وسایلش را جمع کرد _خدا خیرت بده استاد قبل از اینڪه از ڪلاس خارج شود استاد گفت _خانم رضایی لطفا قبل اینڪه برید منزل استراحت ڪنید برید درس منو حذف ڪنید _چشم استاد سوار تاکسی شد و موبایلش را دراورد یڪ پیام از همان شماره ناشناس داشت _زبون دراز هم ڪه هستی زیاد اهمیت نداد حدس می زد ڪه یڪی از بچه ها دانشگاست ڪه دوست داره یڪم تفریح ڪنه شماره مریم را گرفت نگاهی به اسمی ڪه برای شماره مریم سیو ڪرده بود انداخت و ریز خندید اسمش را "خواهر مجاهد" سیو ڪرده بود _سلام مهیا خانم _سلام مریم جان ڪجایي _پایگام عزیزم _خب من طرحارو آماده ڪردم بیارم برات _واقعا؟؟وای دختر تو دیگه کی هستی _ما اینیم دیگه هستی بیارم _آره هستم بیار منتظرتم مهیا احساس خوبي نسبت به مریم داشت.... اصلا مریم نظرش را در مورد آن تصویری ڪه از دخترای محجبه در ذهنش ساخته بود تغییر داد _ممنون همینجا پیاده میشم بعد حساب کردن کرایه پیاده شد فاصله ی خیلی کمی تا مسجد بود به پایگاه رسید بدون آنڪه در را بزند وارد شد ولی با دیدن صحنه روبه رویش شوڪه شد و سرجایش ایستاد... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ✍ @G_IRANI
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠پارت همزمان سارا و نرجس وارد شدند سارا با دیدن مهیا خرماها را روی زمین گذاشت و به طرف مهیا آمد محکم بغلش کرد _سلام مهیا جونم خوبی _خوبم سارا جون تو خوبی وبرای نرجس سری تڪان داد که نرجس با اخم رفت و گوشه ای نشست _خب مریم جان پوسترو ڪی می خوای _واقعیتش مهیا جان ما برناممون پس فرداس یعنی فردا باید پوسترارو بزنیم به دیوار _فردا؟؟ _آره میدونم وقت نیست ولی دیگه سعی خودتو بکن توروخدا سارا از جایش پرید و به سمت میز رفت و فلشی اورد مریم با دیدنش گفت _نگا داشت یادم می رفت شهاب خودش یه مقدارشو طراحی کرده بود گفت بزنم رو فلش بدم بهت تا بتونی زودتر آمادشون ڪنی مهیا فلش را از دست سارا گرفت _اینطوری میتونم تا فردا به دستت برسونم _مرسی عزیزم _خب دیگه من برم _کجا تازه اومدی _نه دیگه برم تا کارمو شروع کنم _باشه گلم _راستی حال سید چطوره همه با تعجب به مهیا خیره شدند مریم با لبخند روبه مهیا گفت _خوبه مرخص شد الان تو خونه داره استراحت میکنه مهیا سرش را تکان داد بعد از خداحافظی با سارا همراه مریم به سمت در رفت _مریم چرا همه از حرفم تعجب کردن مریم ریز خندید _آخه داداش بنده یکم زیادی جذبه داره کسی سید صداش نمیکنه همه خانما «آقای مهدوی» صداش میکنن تو اینو گفتی تعجب کردند _اها خب من برم _بسلامت گلم مهیا سریع از آنجا دور شد خداروشڪر همانطور ڪه برنامه ریزی ڪرده بود قبل از شروع مراسم به خانه رفته بود وارد خانه ڪه شد... پدرش در حال نماز خواندن بود به آشپزخونه رفت و مقداری خوراڪی برداشت و به اتاقش رفت... لباس راحتی تن خود ڪرد و لب تاپ خودش را روشن ڪرد روی تخت نشست فلش مشڪی را در دست گرفت یڪ آویز فیروزه ای داشت فلش را وصل ڪرد و مشغول بررسی طرح ها شد وقت نداشت باید دست به کار می شد دوست داشت طرح هایش بی نقص باشد دست بہ ڪار شد گوشیش را خاموش ڪرد دوست نداشت ڪسی مزاحم ڪارش باشد... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد... ✍ @G_IRANI
🔸مرحله یک شانزدهم نهایی جام حذفی فوتبال؛ 🔹ماشین سازی صفر - پرسپولیس ۱/ پایان دیدار جنجالی جام حذفی به سود سرخ پوشان تهرانی 💌🎈. @G_IRANI