eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
91.1هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه 💎((اولین ۴۰ نفر)) ◆✍سحرے خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ... رفتم براے نماز شب وضو بگیرم ... بی بی به سختی سعی می ڪرد از جاش بلند شه ... - جانم بی بی؟ ... چی ڪار دارے ڪمڪت ڪنم؟ ...هیچی مادر ... می خوام برم وضو بگیرم ... اما دیگه جون ندارم تڪان بخورم ... زیر بغلش رو گرفتم و دوباره نشوندمش ... آب آوردم و یه پارچه انداختم روے پاش تا لباس هاش موقع وضو گرفتن خیس نشه ...- بی بی ... حالا راحت همین جا وضو بگیر ...دست و صورتش رو ڪه خشک ڪرد ... جانمازش رو انداختم روے میز ... و ڪمڪ ڪردم چادر و مقنعه اش رو سرش ڪنه ... ◆✍هنوز 45 دقیقه وقت براے نماز شب مونده بود ... اومدم برم ڪه متوجه شدم دیگه بدون ڪمک نمی تونه حتی نماز بخونه... گریه ام گرفته بود ... دلم پیش مهر و سجاده ام بود و نماز شبم ... چند لحظه طول ڪشید ... مثل بچه ها دلم می لرزید و بغض ڪرده بود ...رفتم سمت بی بی ... خیلی آروم نماز می خوند ... حداقل به چشم من جوون و پر انرژے ... ڪه شیش تا پله رو توے یه جست می پریدم پایین ... ◆✍زیرچشمی به ساعت نگاه می ڪردم ... هر دقیقه اش یه عمر طول می ڪشید ...- خدایا ... چی ڪار ڪنم؟ ... نیم ساعت دیگه بیشتر تا اذان نمونده ... خدایا ڪمکم ڪن ... حداقل بتونم وتر رو بخونم ...آشوبی توے دلم برپا شده بود ... حس آدمی رو داشتم ڪه دارن عزیزترین داراییش رو ازش می گیرن ... شیطان هم سراغم اومده بود ... ولش ڪن ... برو نمازت رو بخون ... حالا لازم نڪرده با این حالش نمازمستحبی بخونه ... و ...از یه طرف برزخ شده بودم ... و از وسوسه هاے شیطان زجر می ڪشیدم ... استغفار می ڪردم و به خدا پناه می بردم ... از یه طرف داشتم پر پر می زدم ڪه زودتر نماز بی بی تموم بشه ... که یهو یاد دفتر شهدام افتادم ... ◆✍یڪی از رزمنده ها واسم تعریف ڪرده بود ...- ما گاهی نماز واجب مون رو هم وسط درگیرے می خوندیم... نیت می ڪردیم و الله اڪبر می گفتیم ... نماز بی رڪوع و سجده ... وسط نماز خیز برمی داشتیم ... خشاب عوض می ڪردیم ... آرپیجی می زدیم ... پا می شدیم ... می چرخیدم ... داد می زدیم ... سرت رو بپا ... بیا این طرف ... خرج رو بده و ... و دوباره ادامه اش رو می خوندیم ... ◆✍انگار دنیا رو بهم داده بودن ... یه ربع بیشتر نمونده بود ... سرم رو آوردم بالا ... وقت زیادے نبود ...- خدایا ... یه رڪعت نماز وتر می خوانم ... قربت الی الله ... الله اڪبر ...حواسم به بی بی و ڪمک کردن بهش بود ... زبانم و دلم مشغول نماز ... هر دو قربت الی الله ...اون شب ... اولین نفر توی 40 مومن نمازم ... براے اون رزمنده دعا ڪردم ... . ◆✍ادامه دارد.....   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه 💎((اولین ۴۰ نفر)) ◆✍سحرے خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ... رفتم براے نماز شب وضو بگیرم ... بی بی به سختی سعی می ڪرد از جاش بلند شه ... - جانم بی بی؟ ... چی ڪار دارے ڪمڪت ڪنم؟ ...هیچی مادر ... می خوام برم وضو بگیرم ... اما دیگه جون ندارم تڪان بخورم ... زیر بغلش رو گرفتم و دوباره نشوندمش ... آب آوردم و یه پارچه انداختم روے پاش تا لباس هاش موقع وضو گرفتن خیس نشه ...- بی بی ... حالا راحت همین جا وضو بگیر ...دست و صورتش رو ڪه خشک ڪرد ... جانمازش رو انداختم روے میز ... و ڪمڪ ڪردم چادر و مقنعه اش رو سرش ڪنه ... ◆✍هنوز 45 دقیقه وقت براے نماز شب مونده بود ... اومدم برم ڪه متوجه شدم دیگه بدون ڪمک نمی تونه حتی نماز بخونه... گریه ام گرفته بود ... دلم پیش مهر و سجاده ام بود و نماز شبم ... چند لحظه طول ڪشید ... مثل بچه ها دلم می لرزید و بغض ڪرده بود ...رفتم سمت بی بی ... خیلی آروم نماز می خوند ... حداقل به چشم من جوون و پر انرژے ... ڪه شیش تا پله رو توے یه جست می پریدم پایین ... ◆✍زیرچشمی به ساعت نگاه می ڪردم ... هر دقیقه اش یه عمر طول می ڪشید ...- خدایا ... چی ڪار ڪنم؟ ... نیم ساعت دیگه بیشتر تا اذان نمونده ... خدایا ڪمکم ڪن ... حداقل بتونم وتر رو بخونم ...آشوبی توے دلم برپا شده بود ... حس آدمی رو داشتم ڪه دارن عزیزترین داراییش رو ازش می گیرن ... شیطان هم سراغم اومده بود ... ولش ڪن ... برو نمازت رو بخون ... حالا لازم نڪرده با این حالش نمازمستحبی بخونه ... و ...از یه طرف برزخ شده بودم ... و از وسوسه هاے شیطان زجر می ڪشیدم ... استغفار می ڪردم و به خدا پناه می بردم ... از یه طرف داشتم پر پر می زدم ڪه زودتر نماز بی بی تموم بشه ... که یهو یاد دفتر شهدام افتادم ... ◆✍یڪی از رزمنده ها واسم تعریف ڪرده بود ...- ما گاهی نماز واجب مون رو هم وسط درگیرے می خوندیم... نیت می ڪردیم و الله اڪبر می گفتیم ... نماز بی رڪوع و سجده ... وسط نماز خیز برمی داشتیم ... خشاب عوض می ڪردیم ... آرپیجی می زدیم ... پا می شدیم ... می چرخیدم ... داد می زدیم ... سرت رو بپا ... بیا این طرف ... خرج رو بده و ... و دوباره ادامه اش رو می خوندیم ... ◆✍انگار دنیا رو بهم داده بودن ... یه ربع بیشتر نمونده بود ... سرم رو آوردم بالا ... وقت زیادے نبود ...- خدایا ... یه رڪعت نماز وتر می خوانم ... قربت الی الله ... الله اڪبر ...حواسم به بی بی و ڪمک کردن بهش بود ... زبانم و دلم مشغول نماز ... هر دو قربت الی الله ...اون شب ... اولین نفر توی 40 مومن نمازم ... براے اون رزمنده دعا ڪردم ... . ◆✍ادامه دارد.....   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃