فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق❤️❤️
پروردگارا 🙏
بر دلم آرامشی فرو ریز✨
که هر آنچه مرا
به درد می آورد
را نادیده بگیرم😔
خدایا🙏
از تو برای همه آرامش تمنا دارم✨
ذهن خالی از دغدغه
و غم و اندوه قسمت همه گردان🙏
آمیــن یا رَبَّ 🙏
✨امشب دعا کنیم برای دل های شکسته💔
برای کسانی که مشکل افتاده تو زندگیشون😔
شبتون بدون غم و اندوه✨
@Ganje_arsh
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ غـــربــــــــــــــــــ ●❣ ※◽◆🔘◆◽※ قسمت ⏪ 〖27〗
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖پایانی〗
♦️ دلم به درد آمد و با خود گفتم: چه خوب بود که آدم در حال حیات به فکر عاقبت و چنین روزی که در پیش داشت، میبود و همه اوقات خود را صرف هوسها و خواهشهای زن و بچّه نمیکرد. عجب دنیا دار غفلت و جهالت است! چقدر ننگآور است، احتیاج مرد به زن و بچه خود، که همیشه چشم طمع به سوی مرد باز داشتهاند! و چقدر بیوفایی است که مثل چنین روزی که دستم از زمین و آسمان کنده شده، به یاد من نمیافتند.
◽️ پیغمبر صلی الله علیه و آله خوب آدم را بیدار و هوشیار ساخت که فرمود:
✨ هلاک الرجل فی آخر الزّمان بِیَد زوجته، و إن لم تکن له زوجة، فبِیَد أقربآئه وأولاده؛
⇦ در آخرالزمان مرد به دست همسر خود تباه و گمراه میگردد و اگر همسر نداشت، به دست خویشان و فرزندان خود به هلاکت میرسد.
☑️ ولی چه فایده! بیدار و هوشیار نشدیم و به فکر عاقبت خود نیفتادیم. ناگهان دیدم در بالای خانه رو به رو، پسر و دختری تازه داماد از نبیره های من نشسته و میوه میخورند و صحبت میکنند، تا آنکه یکی گفت: همین میوهها را حاج آقا کاشت و الآن در زیر خاکها متلاشی شده است و ما میوه او را میخوریم.
🔹دیگری گفت: بدبخت! او الآن در بهشت بهتر از این انگورها را میخورد، خدا رحمتش کند! در بچّگی چقدر با ما شوخی میکرد.
🔸دیگری گفت: راستی راستی، ما را دوست داشت. گاهی پول میداد و ما را خوشحال میکرد، خدا خوشحالش کند.
🔹دیگری گفت: ما هر وقت کتاب و کاغذ و قلم میخواستیم برای ما میخرید، پدر و مادرمان که اعتنایی نداشتند.
🔸دیگری گفت: ما را، در واقع او ملّا کرد، چون خودش ملّا بود، از ملّایی خوشش میآمد. حالا شب جمعه است خوب است هر کدام یک سوره قرآن برایش بخوانیم. من هل أتی (سوره انسان) میخوانم، تو هم سوره دخان را بخوان.
🔺من در همانجا ایستادم تا سورهها را تمام نمودند و چقدر مسرور شدم و برایشان دعای برکت نمودم و پرواز کردم و آمدم و دیدم که هادی اسب را آورده و خورجینی نیز روی اسب بسته و مهیّای حرکت است.
☜ گفتم: این خورجین از کجاست؟ گفت: مَلَکی آورد و گفت: در یک پلّه آن (کفه ترازو) هدیهای است از حضرت زهرا علیها السلام که در اثر تلاوت سوره دخان که منسوب به او است، فرستاده است و در پلّه دیگر، هدیهای است از علی بن ابی طالب علیهما السلام که در اثر سوره هل أتی که منسوب به او است و سفارش کردهاند که از راه دورتر از برهوت، حرکت کنیم که سموم آن ما را نگیرد.
★ گفتم: هادی! ما نباید سر خورجین را باز کنیم، ببینیم هدیه آنها چه چیز است؟
گفت: اجمالاً از مایحتاج این راه است و هر وقت احتیاج افتاد، باز خواهد شد؛ اگر میخواهی حرکت کنیم.
⚡️گفتم: زهی سعادت!
گفت باید برویم وتا روز رستاخیز و برپائی دادگاه الهی منتظر بمانیم
پایان........💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
❤️ @Ganje_arsh
🌹یک سلام
💗پرازحس خوب
🌹یک سلام پرازمحبت
💗یک سلام پراز
🌹انرژی به دوستان گل
💗امروزتون پرازمهربانی
🌹زندگیتون
💗منور به نور الهی
🌹و دلتون به زیبایی گلها
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
#داستان_های_اخلاقی
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🔸فرمانده تیپ هجدهم جوادالائمه
⭕️نان حلال
✍بحث تقسیم اراضی که پیش آمد، عبدالحسین گفت: «دیگه این روستا جای زندگی نیست، آب و زمین رو به زور گرفتن و می خوان بین مردم تقسیم کنند، بدتر اینکه سهم چندتا بچه یتیم هم قاطی این هاست.»
🔸رفتیم مشهد؛ خانه یکی از اهالی که خالی بود. موقتا همان جا ساکن شدیم. مانده بود کار. دو ماه شاگرد سبزی فروشی شد و پانزده روز شاگرد لبنیاتی؛ اما سر هیچ کدام دوام نیاورد.
🔹می گفت: «سبزی فروشه که سبزی ها رو خیس می کنه تا سنگین تر بشه، لبنیاتیه هم جنس خوب و بد رو قاطی می کنه و غش و کم فروشی داره. از همه بدتر اینه که می خوان منم مثل خودشون بشم.»
🔸بعد از آن یک بیل و کلنگ برداشت و رفت سر گذر. بعد از سه چهار روز یک بنا پیدا شده بود که عبدالحسین را با خودش ببرد.
🔹جان کندن داشت، مزدش هم روزی ده تومن بود ولی به قول عبدالحسین «هیچ طوری نیست، نون زحمت کشی نون پاک و حلالیه، خیلی بهتر از اون دو تاست.»
📚کتاب خاکهای نرم کوشک، ص26-24
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔎 #کلام_نور
📣امام علی(ع)
✍️ چه عظیم و پرشکوه است آنچه از آفرینش تو می بینم! و چه حقیر است آنچه ما می بینیم در برابر قدرت و سلطنت ناپیدای تو از دیدگان ما!
👈 میزان الحکمه جلد 3 صفحه 414
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
🔶 نقل می کنند که یک نفر از کسبه بازار بود و او هم به بیماری وسواس مبتلا بود و هر وقت که به دستشویی محل کارش که نزدیک مسجد بود می رفت آفتابه را از حوض مسجد پر می کرد و با خود به دستشویی می برد ، وقتی که آب آفتابه تموم میشد، مردم را صدا میزد که بی زحمت این آفتابه رو پر کنید و این عمل را چندید بار تکرار می کرد شخصی گفت :
🔷 من این آقا رو معالجه می کنم، وقتی آن وسواسی صدا زد که آفتابه ام رو پر کنید ، آن شخص به همراه آب یک شیشه روغن زیتون هم در آفتابه ریخت و کاملا به هم زد و داد به دست آن شخص وسواسی
🔶 و او هر چه خود را تطهیر می کرد ، و آب می طلبید فایده نداشت و باز می دید که چرب است ، آخرالامر خسته شد و رها کرد و بیرون آمد.
🔷 و گویند بعد از آن جریان دیگر کسی نشنید که این آقا در دستشویی تقاضای آب کند.
🔶 اما دوای وسواسی این است که ، سوره ناس را زیاد بخواند، لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم، زیاد بگوید. و متوسل به اهل بیت شود، زیرا
🔷 حضرت امیرالمومین علی علیه السلام فرمودند: یاد ما اهل بیت شفا و علاج از وسواس شک است.
❤️ @Ganje_arsh
#رزق_و_روزے
✍ کسی ڪہ اسم
《یا سُبُوح یا قُدُوس》
را ۲۶۸۰ مرتبہ بگوید صفاے باطن
پیدا مےڪند و رزقش از عالم
غیب مےرسد ❀
Ⓜ️ بحر الغرائب ۱۴۸
@Ganje_arsh
✅روایتی تکان دهنده و زیبا
🔴شب اول قبر آیتالله حائری و عنایت امام رضا علیه السلام
بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم.
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!
پرسیدم:
آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، شروع کرد به تعریف کردن:
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت.
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعبآور وحشتناک!
به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود!
بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند.
تمام وجودشان از آتش بود.
آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد.
بدجوری احساس بیکسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.
صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.
آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم،
اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که:
بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند.
راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.
وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم.
آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبهاش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد..
📘ناقل آیتالله العظمی سیدشهابالدین مرعشی نجفی(ره)
❤️ @Ganje_arsh
#ذکردرمانی
🍃🍂 ثروت و روزی 🍃🍂
🖊 هر کس در ساعات اولیه روز
۳۰۸ مرتبه یا رزاق گوید روزی او
فراوان خواهد شد
🔻بسیار مجرب
@Ganje_arsh
انسان شناسی ۲۴٠.mp3
12.24M
#انسان_شناسی ۲۴۰
#آیتالله_حائری_شیرازی
#استاد_شجاعی
✘ چطور میشود بعضیها اینقدر واضح روی عالَم غیبی که نمیبینند، حساب میکنند و قادرند امدادهایی را از آن جذب کنند، که دیگران نمیتوانند؟
✘ و چطور میشود که بعضیها از سادهترین تغییرات میترسند و نمیتوانند بسمت جلو حرکت کنند؟
@Ganje_arsh
#ممنونم_خدا 🙏
🍯 وقتی یه چیز مقوی میخورم؛
- تو کربوهیدرات و چربی و ویتامینهایی که جذب کردم، از طریق یه سیاهرگ خونی بزرگ میبری سمت کبدم؛
- توی این کارخونه کوچیک، این مواد پیچیده، تبدیل میشن به مواد سادهتری که برای بدنم قابل استفاده است.
- تو هر کدوم از این واکنش ها رو توی بخش خاصی از کبدم انجام میدی و یه مقدار از انرژی رو فورا میفرستی توی خونم.
- اما باقی موادی که فعلا بهشون نیاز ندارم رو توی انبار کارخونه کوچیکم ذخیره میکنی تا وقتی لازم شد، آزادشون کنی و من دوباره بانشاط بشم.
♨️ تو کبد من رو شبیه یک حساب پسانداز ساختی، تا همیشه خیالم راحت باشه که اندوختۀ انرژی دارم.
ممنونم ازت خدا...🙏
❤️ @Ganje_arsh