فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آرزوی حاج قاسم در جشن تولدش که بالاخره برآورده شد
#جان_فدا
#حاج_قاسم
#قرارگاه_منتظران
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش همان قدر که دوستت داریم و با تمام وجود به تو عشق میورزیم
تفکر و اعتقاداتت را نیز از اعماق قلب دوست داشته باشیم و به آن ایمان بیاوریم 💓
قهرمان ها با تفکراتشان قهرمانند‼️
#جان_فدا
#حاج_قاسم
#قاسم_سلیمانی
#قرارگاه_منتظران
@gharargahemontazeran
17 آبان 94 شب من در آشپز خانه مشغول آماده کردن شام و جلیل محو نوشتن متنی در دفترش بود که حتی صدای گریه فاطمه را نشنید ،چند بار صدایش زدم نگاهی به من کرد دفتر را زمین گذاشت و به سراغ فاطمه رفت
بعد از شهادتش متوجه شدم که وصیت نامه اش می نوشت،همان شب به مسجد رفت زیارت عاشورا خواند و برگشت ساکش را پیچید و آماده رفتن
شهید جلیل خادمی
#عاشقانه_شهدایی😍
#قرارگاه_منتظران
@gharargahemontazeran
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۸۷)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و هشتاد و هفتم:شادی روحم صلوات
🍂بعد از چند روز با اجازه نگهبان خوش اخلاق اردوگاه "امجد" رفتم بند دو به ملاقاتش(همشهریم)داخل آسایشگاه بود. تا از پشت پنجره چشمش به من افتاد منو شناخت و داد زد محمد بیا اینجا. خودشو معرفی کرد: من محمود منصوری هستم و با داداشات دوستم. گفت محمد من تو مجلسِ ختمت شرکت کردم و خرما و حلواتو خوردم و قرآن و فاتحه برات خوندم. حالا می بینم سُر و مُر و زنده ای. از خوشحالی میخندید. گفتم: آقای منصوری راستشو بگو پدر و مادرم، برادرام، پسرم، همسرم زنده اند. گفت آره بابا نگران نباش همه زنده و سلامتن.
🔸️باورم نشد. قسم خورد تا زمانی که من ایران بودم همه الحمدلله سالم و زنده بودن. از همسرم پرسیدم که رفته یا مونده؟ گفت بابا قدر زنتو بدون، خیلی نجیب و باخانواده است. همه بهش افتخار میکنن و بچه ات رو داره مثل دسته گل بزرگ میکنه و همیشه بهش میگه بابات رفته مسافرت، بابات میاد. حاج محمود میگفت مادرت هیچوقت باورش نشده که#شهید شدی و همیشه میگه محمدم زندهاست و برمیگرده.
♦️بعد از ۳۰ ماه از اسارات این#اولین خبری بود که از خونواده و سلامتی اونها بدستم رسید. خدا میدونه اون روز چقدر خوشحال بودم. از سلامتی عزیزانم. از اینکه برام مجلس ختم گرفتن و تا حدودی زیادی خیالشون از بابت شهادتم راحت شده و خیلی چشم انتظارم نیستن. هر چند مادرم باورش نشده بود، ولی اینو به حساب این گذاشتم که بخاطر مهر مادریه و چون جنازهام به دستش نرسیده داره به خودش دلخوشی میده.
🔸️راستش اینقدر خوشحال بودم انگار خبر آزادیم رو بهم دادن. حالا دیگه خیالم بابت خونواده، حداقل تا این زمان راحت شده بود.
🔸️گاهی خندهام میگرفت که من حی و زنده، اونها نشستن و برام فاتحه خوندن و اعلامیه پخش کردن. از تجسم اون صحنهها و اینکه اگه مثلاً یهویی از در وارد میشدم و یه گوشه مینشستم و برای خودم فاتحه میخوندم چه وضعی میشد؟ توی این فکر و خیالات یهو مثل دیوونه ها میخندیم و وقتی به خودم میومدم دور و برمو نگاه میکردم یه وقت کسی منو ندیده باشه بگن فلانی روانی شده و داره با خودش بی جهت میخنده! حسابی گرم صحبت بودیم که نگهبان عراقی گفت یالله خلاص، کافی! و بهم گفت راه بیفت بریم وقت ملاقات تموم شد. با هم خداحافظی کردیم و حاج محمود رفت سر جاش و منم برگشتم بند یک.
💥قرار گذاشتیم که اگه عراقیها یه وقتی اجازه دادن دوباره بیایم ملاقات هم ، ولی هیچوقت دیگه تا آخر اسارت همچین فرصتی فراهم نشد. این دید و بازدید شیرینترین#ملاقات من در طول تمام#چهار_سال اسارت بود. البته حاج محمود به من گفت که یکی دیگه از بچههای ایلامی بنام عبدالله دل افروز اونم با من اسیر شده و توی ختمت شرکت کرده بود و خیلی دوست داره ببینتت. منم گفتم اگه عراقیها اجازه دادن میرم ملاقاتش و میبینمش...
#رمان
#داستان_دنباله_دار
#قرارگاه_منتظران
@gharargahemontazeran
زندگی نامه خود نوشت
#جان-فدا
#حاج_قاسم
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f