هدایت شده از کانال اطلاع رسانی پایگاه محدثه🕊🕊
#قرارگاه_فرهنگی
#نشست_کارگاهی_سبک_زندگی
#تحکیم_بنیان_خانواده
#قرارگاه_تعالی_زن_وخانواده
✍نشست کارگاهی تحکیم بنیان خانواده به مدت ده شب با صحبتهای شیخ سعید آذرباد به همت خواهران پایگاه بسیج محدثه برگزار گردید.
#اصفهان
#ناحیه_مقاومت_آران_و_بیدگل
#حوزهحضرتزهراسلاماللهعلیها
#جامعه_زنان_استان_اصفهان
#پایگاه_بسیج_محدثه
#مسئول_فرهنگی_هنری
#۰۷خ۰۱
#محلات_اسلامی
وان یکاد .mp3
497.7K
👆🟩✨ آیه: و ان یکاد
┏━🍃🌼🍂━┓
❤️❤️❤️❤️❤️
┗━🍂🌼🍃━┛
🌸 سلام
🌼 صبحتون بخیـر
امروزتان پراز زیبایی
روزتان پرانرژی
چهره تون شـاد و خنـدان
لبت تون پراز تبسـم
قلب تون پراز نورالهی
وزندگیتون پراز
رحمت ونعمت های خدا🌷
🟩🟩🟩🟩🪴
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد
گفت: بابا من عروس دارم من و میبری سالن
گفتم: اره دخترم میبرم
وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود..
ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ رفتم دخترم و رساندم و برگشتم
دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه.
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم.
در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز خوبى؟
يه لحظه تشريف بيار.
خيلى شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد:
«سلام. در خدمتم مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم.
نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم.
"خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم"
بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف اومد داخل و نشست.
اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟».
گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه».
كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟»
گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد!
« فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟».
با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. »
از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم
دو تا علی کافه انداختم
رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که متوجه نميشم
اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟».
نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم
و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى.
در مورد شما و روانشاد پسرتونم هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.
امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.
جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره.
به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛
ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم
هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»
چند لحظه سكوت فضای بین ما رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود.
استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش.
بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد.
قدر باباتم بدون.
خيلى آدم درست و مهربونیه..
✍️ سپهرخمارلو
👈🏻چقدر خوبه قدر شناس باشیم😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
❥❥❥
#قرارگاه_فرهنگی
#فعالیت _جهادی
#روضه_خانگی
✍گزارش تصویری: برگزاری فعالیت جهادی وبرپایی موکب توسط بانوان همراه باپذیرایی دوغ و توزیع بین عزاداران حسینی
#اصفهان
#ناحیه_مقاومت_آران_و_بیدگل
#حوزهحضرتزهراسلاماللهعلیها
#جامعه_زنان_استان_اصفهان
#پایگاه_بسیج_عفت
#مسئول_فرهنگی_هنری
#۰۷خ۰۱
#محلات_اسلامی
#قرارگاه فرهنگی
سه شنبه های مهدویت
#شروع جلسه با تلاوت قرآن توسط کودکان
#قرائت دعای فرج به صورت همگانی
#خواندن شعر سوره توحید توسط دو تن از کودکان
#قرائت سوره فلق از حفظ توسط دو تن از کودکان
#قصه گویی از کتاب بهترین شغل دنیا (مادر بودن)
#دست بوسی مادران حاضر در جلسه توسط فرزندانشان
#آشنایی با مشاغل همراه با اسباب بازی های مرتبط با بعضی شغل ها
#اصفهان
#ناحیه_مقاومت_آران_و_بیدگل
#حوزهحضرتزهراسلاماللهعلیها
#جامعه_زنان_استان_اصفهان
#پایگاه_بسیج_عفت
#مسئول_فرهنگی_هنری
#۰۷خ۰۱
#محلات_اسلامی