فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 ابوالقاسم طالبی کارگردان سریال هفت سر اژدها:
🔹مردم! بنزین لیتری ۵۰ تومان الکی نیست، پزشکیان رای بیاره این کارو میکنه
مردم به خودتون رحم کنید
@Ghese_delbari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تماس با صدای شهید رئیسی ....
قشنگه گوش کنید..
این رو نشر بدید تا ان شا الله با این پویش یک میلیون به رای ها اضاف کنیم ....
#قصه_دلبری
🕊🌹|@Ghese_delbari
┄┅═══✼✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر نگران نتایجید،
از شهید آوینی عزیز بشنوید.
#قصه_دلبری
🕊🌹|@Ghese_delbari
┄┅═══✼✼═══┅┄
روستای #آوان در بخش #خاروانا شهرستان #ورزقان - #آذربایجان_شرقی ( محل سقوط بالگرد #شهید_رئیسی )
پزشکیان 163
جلیلی 1
#دلم_برای_رئیسی_سوخت💔
مظلومیت رئیسی همین بس کسانی که از کانال رفتن چند نفر گفتن میریم چون گفتین چرا شهری که شهید رئیسی اونجا شهید شد به پزشکیان رای دادن😏
برو ای گدای مسکین درِ خانهی رقیه❤️🩹
دختر است و خوب دارد ، رگ خواب شاهِ مارا..
#محرم
#قصه_دلبری
🕊🌹|@Ghese_delbari
┄┅═══✼✼═══┅┄
📥📩ارسال نظرات پیشنهادات شما بصورت ناشناس 🔰
🆔https://daigo.ir/secret/3260506963
°•°•°•°°••🖤
#شاید_روضه
#خادم_نویس
دستان کوچک و سفیدش را محکم به دور عروسک حلقه کرده بود .
این روزها کارش این بود، کمی که میترسید و میلرزید، به جای بازی فقط عروسکش را در دستانش میفشرد.
قطره های عرق سرد، مانند شبنم روی گونه هایش نشسته بودند.
لبانش خشک و صدای بی رمقی از حنجره اش شنیده میشد.
به افق خیره بود... .
آنقدر اشک ریخته بود و ناله زده بود، دیگر توان روی پا ایستادن نداشت
-همه نگران او بودند-
ناگهان از جا بلند شد و
-اینبار همه نگران تر به او خیره شدند-
به سختی قدم برمیداشت.
رسید و نگاهش خیره ماند...
کمی بو کشید شاید داخل ظرف آب و غذا باشد!
اما،
نه...
با دستان نیمه جانش پارچه را کنار زد. کمی مکث کرد.
سرگردان بود، حیران تر شد.
آنچه را میدید باور نمیکرد...
-صدای شیون و ناله اطرافیان بلند بود-
شاید نمیخواست باور کند
تمام تلاشش را میکرد که قبول نکند یک سر در میان ظرف است؛
شاید هم سر پدر...
آنقدر خونین و پارهپاره بود که تشخیص سخت و ناممکن بود.
اما دخترها که جانشان به پدر وابسته است!
بوی پدر را از چند فرسخی هم احساس میکنند.
حال او در مقابل پدر، پدر با سر مقابل او...
-عمه نگران حال رقیه بود-
آری رقیه عزیز دردانهی بابا نشسته بود کنارش و آرام در گوش پدر نجوا میکرد...
پدر؟!کجا بودی؟ چرا دیر آمدی؟
پدر چرا موهایت به رنگ خون در آمده؟! چرا دندان هایت...؟؟
هق هق کنان ادامه میداد:
-عمه دیگر توان تحمل این لحظات را نداشت-
بابا؟! چرا نبودی که جلوی دستِ بی حیایِ شمر را بگیری؟
چادرم...گوشواره ام...دندان هایم...
اما نگران نباش، نگذاشتم چادر از سرم بیفتد!
دیدی کمرم را؟ مانند کمر مادرت خم شده چقدر شبیه او شده ام.
بابا...
تو نبودی به عمه ام جسارت کردند با...با...بابا
لکنت زبان گرفته ام...
آخ پدر...
چشمانش را بست که مانند قدیم، خود را در آغوش پدرش تصور کند.
زمان از لحظه گذشت به دقیقه رسید،
دقایق طولانی شد...
-عمه نگران تر شد، ترسید-
رؤیای رقیه به واقعیت پیوسته بود. حال او با پدر بازی میکرد و...
-دور رقیه جمع شدند. و .... امان از دل زینب-
•°[زنغسالهچهمیدیدکهباخودمیگفت
مادرتکاشبهجایتوپسرمیآورد]°•
#محرم
#قصه_دلبری
🕊🌹|@Ghese_delbari
┄┅═══✼✼═══┅┄
°
_شهیدسیدمرتضیآوینی:
عاقل درد فراق ندارد ،
و عقل در این وادی لایعقل است ؛
و از عشق باز پرس که شرحِ
این مشکل را جز او کسی نمیداند .
@Ghese_delbari
#پوستر | روضه های مصور
◽️قسمت #پنجم روضه مصور؛ روز پنجم
عبدالله بن حسن علیه السلام
#محرم
#روضه_مصور
#قصه_دلبری
🕊🌹|@Ghese_delbari
┄┅═══✼✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اندکی تأمل
▪️چه باید کرد...