eitaa logo
قــــصـــه دلــبــری
1.1هزار دنبال‌کننده
624 عکس
434 ویدیو
18 فایل
«روایتگری » 🌱"قِصِّه‌ی دِلْبِرَی" شهداست ✅ کانال انتشار روایتگری راویان سیره شهدا و دفاع مقدس به یاد علمدار روایتگری 🌷 #شَهِیدحٰاج‌ْعَبْدُالله‌ضٰابِط ⛔️تغییر دادن آیدی در فایل‌های صوتی و استفاده از لوگوی پروفایل شرعا جایز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
💥‌پزشکیان خوشبخت ترین رییس جمهور جهان 💥‌هیچ وعده ای نداد 💥هیچ قولی نداد 💥هیچ برنامه ای هم اعلام نکرد 💥رشد ۸ درصد هم گفت نمیتونم 💥مسکن هم گفت نمیتونم 💥بنزینم گفت گرون میکنم 💥‌رای هم آورد ... 😊تبریک به مردم ایران و مخصوصا ترک زبان هایی که با تمام توان به میدان آمدند😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرچم زده‌اند از غم تو کوچه به کوچه🖤🥺 🕊🌹|@Ghese_delbari ┄┅═══✼✼═══┅┄
مظلومیت رئیسی همین بس کسانی که از کانال رفتن چند نفر گفتن میریم چون گفتین چرا شهری که شهید رئیسی اونجا شهید شد به پزشکیان رای دادن😏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برو ای گدای مسکین درِ خانه‌ی رقیه❤️‍🩹 دختر است و خوب دارد ، رگ خواب شاهِ مارا.. 🕊🌹|@Ghese_delbari ┄┅═══✼✼═══┅┄
°•°•°•°°••🖤 دستان کوچک و سفیدش را محکم به دور عروسک حلقه کرده بود . این روزها کارش این بود، کمی که میترسید و میلرزید، به جای بازی فقط عروسکش را در دستانش میفشرد. قطره های عرق سرد، مانند شبنم روی گونه هایش نشسته بودند. لبانش خشک و صدای بی رمقی از حنجره اش شنیده میشد. به افق خیره بود... . آنقدر اشک ریخته بود و ‌ناله زده بود، دیگر توان‌ روی پا ایستادن نداشت. -همه نگران او بودند- ناگهان از جا بلند شد؛ -اینبار همه نگران تر به او خیره شدند- به سختی قدم برمیداشت. رسید و نگاهش خیره ماند... کمی نگاه کرد شاید داخل ظرف آب و غذا باشد! اما، نه... با دستان نیمه جانش پارچه را کنار زد. کمی مکث کرد. سرگردان بود، حیران تر شد. آنچه را میدید باور نمیکرد... -صدای شیون و ناله اطرافیان بلند بود- شاید نمی‌خواست باور کند. تمام تلاشش را میکرد که قبول نکند یک سر در میان ظرف است؛ اما سر چه کسی ؟! آنقدر خونین و پاره‌پاره بود که تشخیص سخت و ناممکن بود. اما دخترها که جانشان به پدر وابسته است! بوی‌تن پدر را از چند فرسخی هم احساس میکنند. حال او در مقابل پدر، سرِ پدر مقابل او... -عمه نگران حال رقیه بود- آری! عزیز دردانه‌ی بابا کنارش نشسته بود و آرام در گوش پدر نجوا میکرد... پدر؟!کجا بودی؟ چرا دیر آمدی؟ پدر چرا موهایت به خونین رنگ شده؟! چرا دندان هایت...؟؟ -عمه دیگر توان تحمل این لحظات را نداشت- هق‌هق کنان ادامه میداد: بابا؟! چرا نبودی که جلوی دستِ بی‌حیایِ شمر را بگیری؟ چادرم...گوشواره ام...دندان هایم... اما نگران نباش، نگذاشتم حجاب از سرم بیفتد! دیدی کمرم را؟ مانند کمر مادرت خم شده چقدر شبیه او شده ام. بابا... تو نبودی به عمه ام جسارت کردند با...با...بابا لکنت زبان گرفته ام... آخ... بابا .. چشمانش را بست‌ که مانند قدیم، خود را در آغوش پدرش تصور کند. زمان از لحظه گذشت به دقیقه رسید، دقایق طولانی شد... -عمه نگران تر شد، ترسید.. - رؤیای رقیه به واقعیت پیوسته بود. حال او با پدر بازی میکرد و... -دور رقیه جمع شده بودند و .... امان از دل زینب- •°[ زن‌غساله‌چه‌میدید‌که‌با‌خود‌میگفت مادرت‌کاش‌به‌جای‌تو‌پسر‌می‌آورد ]°• 🕊🌹|@Ghese_delbari ┄┅═══✼✼═══┅┄
° _شهید‌سیدمرتضی‌آوینی: عاقل درد فراق ندارد ، و عقل در این وادی لایعقل است ؛ و از عشق باز پرس که شرحِ این مشکل را جز او کسی نمی‌داند . @Ghese_delbari
| روضه های مصور ◽️قسمت روضه مصور؛ روز پنجم عبدالله بن حسن علیه السلام 🕊🌹|@Ghese_delbari ┄┅═══✼✼═══┅┄