eitaa logo
دانلود
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پویانمایی طنز بگو مگو 📼 این قسمت : مکان عمومی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
@nightstory57.mp3
10.35M
ا﷽ و ستاره✨ ༺🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویــکـــــرد: به دوستامون خوبی کنیم و کسی رو ناراحت نکنیم 😊 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌹 گل زیبا یه گل دارم قشنگه خوشبو و رنگارنگه با بیلچه ای که داشتم اونو تو باغچه کاشتم هر روز بهش آب دادم گرمای آفتاب دادم بزرگ شد و قشنگ شد یه گل رنگارنگ شد گیاه بدون ریشه هرگز بزرگ نمیشه آب و غذای گیاه از خاک میره تو ریشه ریشه میده به ساقه ساقه به برگ و شاخه میگیره نور آفتاب تا باشه سبز و شاداب برگ های رو درختاش عاشق نور و گرماست 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
💝 گروه ختم قرآن 🌸 ✅ هر روز با ✅ حتی با یک آیه از ✅آثار دنیوی و اخروی ❤️ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ❤️ ارتباط با خادم👇 ╔═.🌱🌸.═════════╗ @AdmineKhob ╚═════════.🌱🌸.═ اگه میخوای حتی با خوندن یک آیه😳 تو شریک بشی حتما روی لینک زیر کلیک کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3829531466C7cd59b84b3
🌺ویژه ی ولادت حضرت علیه السلام 🌸امام اوّل , علی 🌱یار پیمبر , علی 🌸ساقی کوثر , علی 🌱شافع محشر , علی 🌸فاتح خیبر , علی 🌱صفدر و حیدر, علی 🌸سرور و مولا , علی 🌱همسر زهرا , علی 🌸گوهرنایاب , علی 🌱مهر جهانتاب , علی 🌸منبع رحمت , علی 🌱نور حقیقت , علی 🌸گنج فضیلت, علی 🌱شیر شجاعت , علی 🌸گوهر ایمان , علی 🌱آیت رحمان , علی 🌸هادی انسان, علی 🌱کلام قرآن , علی 🌸حجّت یزدان , علی 🌱مظهر سبحان , علی 🌸یار فقیران , علی 🌱یار ضعیفان , علی 🌸دلبر دلها , علی 🌱همسر زهرا ، علی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
message-1705254139-25.mp3
6.26M
6️⃣0️⃣6️⃣ قصه شب 💠 «مرد فقیر، خاک عجیب!» 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: شکرگزاری و شناخت مقام امام 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر رفتگر 🌸من آقای رفتگرم 🌱زباله‌ها رو می‌برم 🌸هرشب میام در خونه‌ها 🌱واسه بردن زباله‌ها 🌸اون‌ها رو من برمی‌دارم 🌱داخل ماشین میذارم 🌸اگه زباله جمع نشه 🌱باعث بیماری می‌شه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
: مرد مغرور و کشتی‌بان   روزی، روزگاری، کشتی‌بانی بود پیر و باتجربه. سال‌های سال با کشتی‌اش روی دریاها کار کرده و مسافرهای زیادی را به این طرف و آن طرف برده بود. بارها و بارها در توفان گیر کرده؛ امّا با تجربه‌ای که به دست آورده بود، کشتی را از دل موج‌ها به سلامت بیرون برده بود. مردمی که این کشتی‌بان را می‌شناختند، هر وقت سوار کشتی او می‌شدند، با خیال راحت به سفر می‌رفتند و از توفان و موج‌ها ترسی نداشتند. روزگار گذشت. تا این‌که روزی از روزها، مسافری وارد کشتی شد؛ مسافری که با همۀ مسافرهای دیگر فرق داشت مردی بود چاق، با شکمی بزرگ و برآمده و لباس‌های نو و گران‌بها. دست‌های چاق و تمیزش نشان می‌داد که در تمام عمرش کار نکرده و فقط یک جا نشسته و کتاب خوانده است؛ چون حتّی وقتی وارد کشتی هم شد، کتاب بزرگ و قطورش را همراه خود داشت. گه‌گاهی هم آن را ورق می‌زد و می‌خواند. این مسافر مغرور و از خود راضی، وقتی از کنار کشتی‌بان رد می‌شد، رو به او کرد و پرسید: «ای کشتی‌بان، شنیده‌ام ناخدای خیلی واردی هستی. آیا از صرف و نحو و لغت چیزی نمی‌دانی؟» کشتی‌بان گفت: «نه،‌ من از صرف و نحو و کلمه‌ها و لغت‌ها چیزی نمی‌دانم.» مسافر پوزخندی زد و گفت: «اگر چیزی از صرف و نحو نمی‌دانی، نصف عمرت را فنا کرده‌ای! کسی که این علم را بلد نباشد، انگار هیچ چیز نمی‌داند.» کشتی‌بان که جلو دیگران تحقیر شده بود، حرفی نزد و رفت دنبال کار خودش؛ چون می‌بایست کشتی را به حرکت در می‌آورد. کشتی حرکت کرد و هر کس سرگرم کار خود بود. وقتی به وسط دریا رسیدند، کم‌کم هوا ابری شد و ابرهای سیاه، آسمان را پوشاند. بعد باد هم شروع به وزیدن کرد و موج یکی بعد از دیگر خود را به کشتی می‌کوبیدند. در مدّت کوتاهی، باد شدیدتر شد و باران تندتر. رعد و برق، همۀ مسافرها را ترسانده بود. توفان آن قدر شدید شد که کشتی بالا و پایین می‌رفت. این بالا و پایین رفتن‌ها، شدید و شدیدتر شد.موج‌های بلند به بدنۀ کشتی می‌خوردند و آب را داخل کشتی می‌ریختند؛ طوری که کف کشتی پر از آب شد. کشتی که سنگین شده بود، در آب فرو رفت و خطر غرق شدن آن نزدیک شده بود. در این زمان، کشتی‌بان، به فکر نجات جان مسافرها افتاد. به همه هشدار داد که آماده باشند؛ چون کشتی در حال غرق شدن بود. کشتی‌بان به همه سفارش می‌کرد که هر طور شده، شنا کنند و جان خود را نجات دهند. او به مرد مغرور که رسید، از او پرسید: «ای مرد، می‌بینی که توفان شده و ممکن است کشتی ما غرق شود. آیا شنا بلد هستی که خودت را نجات بدهی؟» مرد گفت: «نه، من اصلاً شنا بلد نیستم.» کشتی‌بان گفت: «حالا که شنا بلد نیستی، همۀ عمرت بر باد می‌رود؛ چرا که کشتی در حال غرق شدن است و تو هم غرق می‌شوی!» مرد مغرور، از حرفی که زده بود، پشیمان شد و از کشتی‌بان عذرخواهی کرد؛ امّا عذرخواهی فایده‌ای نداشت. مرد مغرور به فکر فرو رفت... 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
@nightstory57(2).mp3
7.18M
ا﷽ ༺🧣჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویــکـــــرد: شما بچه های نازنینم هم باید توی فصل سرد حتما لباس گرم بپوشید و از خودتون مراقبت کنید. 😊 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6