eitaa logo
قصه های کودکانه
34.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
913 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاله ريزه 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🐸🦎 قورباغه و مارمولکه🦎🐸 مارمولکه گفت: من از تو تندتر می دوم. قورباغه گفت : من از تو بیش تر می پرم مارمولکه گفت : پس بیا با هم مسابقه بدهیم قورباغه گفت : باشه مارمولکه گفت : آماده باش! یک – دو – سه! وقتی گفت سه، تندی دوید و رفت و از قورباغه جلو زد. اما قورباغه جستی زد و پرید جلوتر از مار مولکه. ولی مارمولکه هم نایستاده بود و هنوز داشت می دوید. بنابراین دوباره از کنار قورباغه رد شد و از او جلو زد. قورباغه یک جست دیگر زد و باز افتاد جلوتر از مارمولکه. ولی مارمولکه باز داشت می دوید و دوباره از قورباغه جلو زد. و قورباغه هم جستی زد و پرید جلوتر از او. هی مارمولکه دوید، قورباغه پرید. مارمولکه دوید، قورباغه پرید این جلو زد آن جلو افتاد. این جلو افتاد، آن جلو زد. آخرش خسته شدند. مارمولکه دیگر نای دویدن نداشت. قورباغه هم زور پریدن نداشت. هر دو تایشان داشتند نفس نفس می زدند. وایستادند تا خستگی در کنند. وقتی نفسشان جا آمد، قورباغه گفت چقدر تند می دوی خسته شدم مارمولکه گفت : چقدر زیاد می پری، نفسم بندآمد. قورباغه گفت : تو از من تندتر می دوی مارمولکه گفت : تو هم از من بیشتر می پری بعد خنده شان گرفت و دو تایی با هم خندیدند و راه افتادند که بروند و کمی آب بخورند. 🦎 🐸🦎 ╲\╭┓ ╭ 🐸🦎 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک کار خوب_صدای اصلی_380251-mc.mp3
9.36M
🌼عنوان قصه: یک کار خوب امروز توی محله‌‌ی «باصفا» جشنه. اهالی محله به آدم‌‌هایی که لباس و غذا و پول کافی ندارن، کمک می‌‌کنن تا اونها هم خوشحال بشن. هدی هم یکی از عروسک‌‌های سالم خودش رو (که خیلی هم دوستش داشت)، به جشن آورده... . 🌼کودکان با شنیدن این داستان با مفهوم «انفاق» آشنا می‌‌شن. 🌸در این قسمت از برنامه‌‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه‌‌ی ۹۲ سوره‌‌ی مبارکه‌‌ی «آل عمران» اشاره می‌‌کنه. 🍃خداوند در این آیه می فرماید: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ۚ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ ؛ شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان خدا نخواهید رسید؛ مگر از آنچه دوست می‌‌‌دارید و محبوب شماست، در راه خدا انفاق کنید و آنچه انفاق کنید خدا بر آن آگاه است.» 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عروسک های فانتزی با استفاده از دستمال کاغذی و گوش پاک کن😘😍 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💟برای کودک، پدر و مادر دو نیمه بدنش هستند، پس با گله و شکایت از همسرتان آرامش و شادی کودک را از بین نبرید. این بابات همیشه جورابهاش اینجا ریخته! این مامانت همیشه دیر می‌کنه! مسائلتان را، بدون حضور کودک حل کنید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐒 دروغگویی میمون 🐒 یکی بود یکی نبود مثل خدای مهربان کسی نبود. سال ها قبل چند دریانورد با هم سوار یک کشتی شدند تا به مسافرت دریایی بروند. یکی از دریانوردها میمونش را با خود آورد تا در این مسافرت طولانی حوصله اش سر نرود. چند روزی بود که آن ها در سفر بودند. ناگهان طوفان وحشتناکی آمد و کشتی آن ها را واژگون کرد. همه در دریا افتادند و میمون هم که در آب افتاده بود مطمئن بود که به زودی غرق می شود.میمون که از نجاتش ناامید شده بود ناگهان دلفینی را دید که به طرف او می آید. خیلی خوشحال شد و پشت دلفین سوار شد. وقتی آن ها به یک جزیره رسیدند دلفین میمون را پیاده کرد. دلفین از میمون پرسید:« قبلاً به این جزیره آمده ای، اینجا را می شناسی؟» میمون جواب داد:« بله. می شناسم. راستش پادشاه این جزیره بهترین دوست من است. آیا تو می دانستی من جانشین پادشاه هستم؟» دلفین که می دانست کسی در این جزیره زندگی نمی کند، گفت:« خب، پس شما جانشین پادشاه هستی! پس خوشحال باش، چون تو از این به بعد می توانی خود پادشاه باشی!» میمون از دلفین پرسید:« چطوری؟» دلفین که داشت از ساحل دور می شد جواب داد:« کار سختی نیست. چون تو در این جزیره تنها هستی و کسی جز تو اینجا زندگی نمی کند، پس تو پادشاه هستی... 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃مرغ ماهی خوار و خرچنگ 🌼این قصه زیبا را در مطلب قبل بخوانید👆 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_کلیله_و_دمنه 🍃مرغ ماهی خوار و خرچنگ #قسمت_دوم خرچنگ این خبر رو به ماهی ها گفت و ماهی ها
🍃مرغ ماهی خوار و خرچنگ پس ظرفی از پوست هندونه درست کردن و نخی بهش بستن و هر روز چندتا ماهی تو اون ظرف مینشستن و ماهیخوار پرواز کنان ماهی هارو میبرد بالای تپه ایکه در اون نزدیکی بود و بعد اونارو میخورد و استخون هاشونم همونجا میذاشت و با ظرف خالی برمیگشت. ماهی ها هم که از کار ماهیخوار خبر نداشتن و فریب و گول اون روخورده بودن هر دفعه سر اینکه اول تو ظرف بشینن و برن با هم بحث میکردن. تا چند روز ماهیخوار با این کلک و بدجنسی شکم خودشو از گوشت ماهیها سیر کرد. بعد از چند روز خرچنگ به ماهیخوار گفت :”من میخوام دریاچه جدید رو ببینم و خبر خوبی و خوشحالی ماهیای اونجا رو برای دوستاشون ببرم تا خیالشون راحت بشه، خوب میشه که امروز منو به اونجا بری” ماهیخوار با خودش فکر کرد :” حالا که این نگران سلامتی ماهیها شده ممکنه بقیه ماهیهارو هم نگران وناراحت کنه پس بهتره از دست این هم راحت بشم بنابر این به خرچنگ گفت :” خیلی فکر خوبیه بیا پشت من سوار شو تا همین الان تو رو به اون دریاچه ببرم، هم پرواز میکنی هم ماهیها رو میبینی” بعد فوری خرچنگ رو پشت خودش سوار کرد و شروع کرد به پرواز کردن بالای بیابان و میخواست خرچنگ رو به جای دوری ببره تا دیگه نتونه به دریاچه و خونش برگرده. اما خرچنگ باهوش وقتی از بالای تپه میگذشتن همین که استخونهای ماهیها رو روی تپه دید فهمید که ماهیخوار چه نقشه ای کشیده بوده وداستان از چه قراره و دونست که ماهیخوار حیله گر به ماهیها کلک زده و ماهیها رو نابود کرده و حالا جون خود خرچنگ هم در خطره. بعد با خودش گفت :” بهتره با اون بجنگم و انتقام ماهیهارو ازاون بگیرم ، هر جور شده تلاشم رو میکنم تا اونو از بین ببرم و هیچ کوشش و تلاشی بی فایده نیست” بعد از این فکر تصمیم خودش رو گرفت و همونطور که بر پشت ماهیخوار سوار بود ناگهان خودش رو به گردن ماهیخوار انداخت و با چنگکای خودش گلوی مرغ ماهیخوار رو فشار داد، ماهیخوار بیهوش شد و هر دو با هم به زمین افتادن.خرچنگ با عجله خودش رو به ماهیها رسوند و خبر کلک و حیله ماهیخوار رو به اونا داد و گفت :” ماهیخوار فکر نکرده بود که کلک و حیله به قیمت از دست دادن جونش تموم میشه” بعد ماهیها از فداکاری و دوستی خرچنگ خیلی تشکر کردن و خوشحال بودن که مرغ ماهیخوار به سزای کار بد خودش رسیده و با خودشون قرار گذاشتن که دیگه خبری رو که از دشمن به گوششون میرسه باور نکنن و از دشمن خودشون توقع دوستی نداشته باشن. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نشانه «واو‌ ساکن» درس 6_صدای اصلی_423063-mc.mp3
12.11M
🍃با آقاجون و نورا کوچولو همراه بشید و قصه‌به‌‌‌قصه، روخوانی قرآن رو با برنامه‌ی زنگ قرآن یاد بگیرید. 😍آموزش روخوانی قرآن برای اولین بار در قالب قصه‌ی صوتی. 🌸شما که دوست داری قرآن خوندن رو یاد بگیری، باید این برنامه رو گوش کنی و با آقاجون و نورا کوچولو درس‌ها رو بشنوی و تکرار کنی. 🌼در این برنامه نورا با علامت واو ساکن آشنا می‌شود. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
جوجه كوچولوی تنبل.MP3
34.54M
🐥جوجه کوچولوی تنبل 🐥 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔻 کودکان تا قبل از ۸سالگی نباید در ورزش‌های رقابتی شرکت کنند. • کارشناسان و روانشناسان توصـیه می‌کنند کودک قبل از این سن نباید در ورزش‌های رقابتی که در آن امتیاز محاسبه می‌شود شرکت کند چون احتمال فشار روانی و یأس ناشی از باخت آنها زیاد است. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🐒🐇 میمون و خرگوش 🐇🐒 ♧موضوع ترک عادت ♧ خرگوش کوچولو و دوستش زیر درخت یا هیجان داشتند با هم حرف می زدند. همینطور که حرف می زدند، آقا میمونه هی خودش را می خارند، و خرگوش کوچولو هم که همیشه می ترسید، دشمنانش به او حمله کنند هی به این طرف و آن طرف نگاه می کرد هیچ کدام نمی توانستند راحت یکجا بنشینند . خرگوش گفت : واقعا جالب است که نمی توانی یک دقیقه بدون خاراندن خودت اینجا بشینی میمون گفت : عجیب تر از کار تو نیست که هی سرت را به این طرف و آن طرف می چرخانی خرگوش گفت من اگر بخواهم می توانم جلوی خودم را بگیرم میمون گفت : ببینیم و تعریف کنیم. بیا هر دو سعی کنیم بی حرکت بمانیم. هر کس تکان خورد، باخته آن ها سعی کردند بی حرکت بمانند . طولی نکشید که طاقت هر دو تمام شد . میمون چنان خارشی گرفته بود که سابقه نداشت و خرگوش هم چون نمی توانست دور و برش را نگاه کند خیلی نگران شده بود. مدتی بعد خرگوش که دیگر نمی توانست تحمل کند گفت میمون من حوصله ام سر رفت بیا برای هم خاطره تعریف کنیم. این که دیگر اشکال ندارد میمون که قصد داشت از این موقعیت حسابی استفاده کند گفت نه چه اشکالی ؟ فکر خوبی است خرگوش گفت خب من شروع می کنم . در فصل خشکسالی در یک دشت وسیع داشتم قدم می زدم که یه هو سگ ها به من حمله کردند. میمون گفت عجیب است همین اتفاق برای من هم افتاد. خرگوش ادمه داد: یک گله سگ وحشی پارس کنان به طرف من می دویدند. به هر طرف که نگاه می کردم می آمدند راست چپ جلو عقب از هر طرف صدای سگ می آمد از این طرف از آن طرف همینطور که داستانش را تعریف می کرد به هر طرف چرخید داستان خرگوش تمام شد. میمون شروع کرد . یک روز چند تا آدم به من حمله کردند و به طرفم سنگ پرتاپ کردند . یک سنگ خورد اینجا و پهلوی راستش رو نشان داد و خاراند. یکی خورد اینجا پهلوی چپش را خاراند. یکی به کمرم خورد. یکی به ران پایم. یکی به سرم و هر قسمت از بدنش را که اسم می برد با یک حرکت سریع آنجا را می خاراند. خرگوش دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد. یک دفعه زد زیر خنده. میمون هم با دیدن خرگوش از ته دل خندید و گفت ببین دوست من ، بهتر است همینجا بس کنیم . هیچ کدام نه برنده شدیم نه بازنده . قبول ؟ و دوباره مشغول حرف زدن شدند. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4