eitaa logo
قصه های کودکانه
34.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 💛💜لکه رنگ💜💛 درجعبه ی آبرنگ باز بود. «لَكّه» با خوش حالی به بقیه گفت: «آهای .... بیایید زود از این جا برویم.» رنگ-ها با بی حالی چشم های شان را بازكردند.  به لكه نگاه كردند خمیازه ای كشیدند و دوباره خوابیدند. لكه فهمید كسی نمی خواهد همراه او بیاید. تنها از توی جعبه ی آبرنگ بیرون پرید. «لكه» دختری رادید. رفت و روی  پیراهن دختر نشست. دختر وقتی لكه رادید، ناراحت شد. زود پیراهنش اش را شست و روی بند رخت پهن كرد. آفتاب تابید. «لَكّه» گرم اش شد. از روی پیراهن بلند شد و رفت.  «لَكّه» یك پنجره دید، پنجره ای با شیشه های رنگی. رفت و روی پنجره نشست. پیرزن «لَكّه» را دید. همان طور که غر می زد، یك دستمال برداشت. دستمال را محكم به شیشه كشید.  «لَكّه» فهمید باید برود. پرید و رفت. رفت و  روی گل نشست. گل، اخم كرد. از اَبر خواست تا باران ببارد. باران بارید. «لكه» از روی گل پرید و رفت. گوشه ای نشست. با خودش فكركرد: «جای او روی پیراهن، پنجره وگل نیست.» «لَكّه» دوباره به جعبه ی آبرنگ برگشت.  نقاش، قلم مو را برداشت. «لَكّه» پرید روی  نوك قلم مو. نقاش، قلم مو را روی بوم کشید. روی بوم « لَكّه» دشتی زیبا شد. «لَكّه» روی بوم، تا همیشه باقی موند. 💛 💚❤️ 💜💙💛🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آقای ملخ و تصمیم بزرگش_صدای اصلی_405704-mc.mp3
9.69M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 آقای ملخ و تصمیم بزرگش 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💜✨لالایی✨💜 لالاصحرا پر از رنگه دهان چشمه ها تنگه نگاه آسمون صافه دل کوهها پر از سنگه لالاکه چشم تو نازه دهان درّه ها بازه ببین از خستگی انگار کشیدن باز، خمیازه لالا شب توی باغ اومد باهاش صد تا چراغ اومد حریر خواب هم کم کم به روی چشم زاغ اومد ستاره می زنه سوسو می خوابه بچه راسو می خوابن کفشدوزک ها می خوابه موشی ترسو لالا کن درّه می خوابه کنارش برّه می خوابه گل من شب پره پیشتک می آد یک ذرّه می خوابه لالا کن شیر می خوابه گوزن پیر می خوابه میون درّه ساکت گل انجیر می خوابه   💜 ✨💜 💜✨💜 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🍂🌳 پنجاه و شش تا كلاغ 🌳🍂 پنجاه و شش تا كلاغ رو شاخه‌ی چنارن با همدیگه یک صدا مشغول قارقارن رو گوشي كلاغا پيامكي رسيده: «جوجه‌ی ما گم شده كسي اونو نديده؟ از صبح زود تا حالا از لونه رفته بيرون هر كسي پيداش كنه بهش ميديم يه صابون» كلاغاي محله با عجله رسيدن خيلي جاها رو گشتن ولي اونو نديدن كلاغك اين پايينه پاي چنار پيره زخمي شده دست و پاش خدا کنه نميره زنگ مي‏زنه كلاغه: «الو آتش‌نشانی؟ جوجه‌ی ما گم شده بياين به اين نشاني...» ویو ویو ویو ویو صداي آژير مياد با ماشين قرمزش زود مي‏رسه مثل باد آقاي آتش‌نشان جوجه رو بر مي‏داره پاي چنار كوچه يه نردبون مي‏ذاره وقتي كه جوجه مي‏ره تو لونه پيش مامان اون قالب صابونو ميدن به آتش نشان 👆👆👆 🌳 🍂🌳‌‌ 🌳🍂🌳 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐝کشاورز و زنبورها🐝 روزی روزگاری در یک شهر کوچک، کشاورز مهربانی با همسرش زندگی می کرد. او مزرعه بزرگی داشت و علاوه بر کشاورزی، پرورش عسل هم انجام می داد. به خاطر علاقه همسرش به عسل، کشاورز تصمیم گرفت در گوشه ای از مزرعه کندوی عسل درست کند. او ساعت ها وقت گذاشت تا از چوب مرغوب برای زنبورها کندو بسازد و انها بتوانند عسل های جمع شده را در آن نگهداری کنند و زنبور ها بسیار خوشحال شدند و از کشاورز تشکر کردند. سال های زیادی بود که کشاورز و زنبور ها باهم دوست بودند و مشکلی نداشتند.   هرروز کشاورز و همسرش به شهر می رفتند تا محصولات خود را بفروشند. یک روز که مثل همیشه به شهر رفته بودند و زنبور ها برای جمع کردن عسل به جنگل رفتند. شخصی یواشکی وارد مزرعه شد و تمام عسل های داخل کندوها را برداشت و رفت. بعد از چند ساعت کشاورز و همسرش به مزرعه برگشتند و او طبق عادت هرروز به کندوها سر زد ولی تمام کندوها خالی بودند و کشاورز فهمید کسی انها را دزدیده و بسیار ناراحت شد و در مزرعه شروع به گشتن کرد، شاید بتواند دزد را پیدا کند. در این هنگام زنبور ها از جنگل برگشتند و متوجه شدند که عسل های توی کندو ناپدید شدند. کشاورز زنبور ها را از دور دید، به سمت انها دوید و گفت: شما کسی را این اطراف ندیدید؟ ولی زنبور های عصبی وقتی کشاورز را دیدند به او حمله کردند و او را نیش زدند. کشاورز بسیار تعجب کرد و بلند فریاد و گفت: من چند سال است که از شما مراقبت میکنم ولی شما به من شک کردید و من را نیش زدید. واقعا پاداش خوبی کردن من این بود؟ زنبور ها از کار خود خجالت کشیدند و برای همیشه از مزرعه رفتند. بچه های گلم زنبور ها کار اشتباهی کردند. عصبانیت انها باعث شد که بدون فکر کردن به کشاورز حمله کنند در حالی که کشاورز دوست انها بود. امیدوارم از این داستان درس بگیرید و زمانی که عصبی هستید، سریع تصمیم نگیرید و کار اشتباهی نکنید.   💕 🐝💕 ╲\╭┓ ╭ 🐝💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
احترام به طبیعت سلام به بچه های گل به گل های تُپُل مُپُل سلام به خالقِ بهار خدای دشت و لاله زار خدای دَرّه های سخت خدای جنگل و درخت درختی که اگه نبود دنیا می شد تار و کبود درخت به ما نفس میده هوای تازه پس میده رو شاخه هاش میوه داره چیدنشون شیوه داره باید یه جوری بِکَّنی که شاخه هاش و نَشکنی راستی گُلا رو دوست داری ؟ تو خونَتون پِتوس داری ؟ دیدی چه بَرگایی داره ؟ چه طرح و رنگایی داره ؟ باید تو خونه گُل باشه نِگاش کُنی دِلِت واشه به گل هاتون تو آب بِده سَردِشونه آفتاب بِده به خاکِشون تو کود بِده تا غنچه هاش و زود بِده اگه یه روزی رفتی پارک نَری تو باغچه مثلِ تانک رویِ گُلا هیچ وقت نَشین گُلا رو از ریشه نَچین رویِ درخت با جسمِ تیز اِسمِت رو کَندی خیلی ریز رویِ درختا هَک نکُن درخت و قِلقِلَک نَکُن درخت و با طناب نَبند برای تاپ و سایه بند خودت که این و می دونی تو شاخه هاش و میشکونی خلاصه که عزیزِ من درختا رو آتیش نَزن مراقبِ درختا باش باشی به فکرِ فردا کاش 🍃شاعر : علیرضا قاسمی 🌳 🍂🌳‌‌ 🌳🍂🌳 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قبل از ۹سالگی، کودک تفاوت "کار بدی کردم" و "من بد هستم" را تمیز نمی‌دهد. کودکان زیر ۹سال تفکر منطقی ندارند. منطق آنها این است که اگر کار بدی کردم، پس بد هستم. یا اگر کارم خوب نبود، حتماً خودم خوب نیستم. بعد از ۹سالگی می‌توان از بچه‌ها خواست که قبول مسئولیت کنند و به شکلی اشتباهاتشان را جبران کنند. ۹سال نخست زندگی، دوران معصومیت کودک است و در ۹ سال بعد مسئول بودن را می‌آموزد. وقتی کودک کمتر از ۹ سال سن دارد، پدر و مادر باید اشتباهاتشان را نادیده انگارند و یا با اشتباهات شان بی‌طرفانه برخورد کنند. 💕 🟢💕 ╲\╭┓ ╭ 💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آقا میلاد دندانپزشک   یکی بود یکی نبود. آرتین و آوَش بچه‌های دوقلوی آقا صادق لوله‌کش بودن که هر روز بعد از انجام تکالیف مدرسه با هم دیگه توی حیاط خونه‌شون بازی می‌کردن. یکی از همین روزها که طبق معمول به حیاط رفته بودن و مشغول بازی با دوچرخه‌هاشون بودن. صدای رعد و برقی از آسمون شنیده شد. آرتین همینطور که داشت رکاب می‌زد و دوچرخه‌سواری می‌کرد با شنیدن صدای رعد و برق حواسش پرت شد و به آسمون نگاه کرد. اون فراموش کرده بود که موقع بازی با دوچرخه نگاه کردن به جای دیگه خیلی خطرناکه بچه‌ها… همین کارش هم باعث خوردن دوچرخه به لبه‌ی حوض شد و آرتین محکم به زمین افتاد. آوش با دیدن این اتفاق خیلی نگران داداشش شد، و فوری از دوچرخه‌اش پیاده شد و به سمت اون رفت. آرتین که از درد به گریه افتاده بود با کمک آوش بلند شد و نشست و دستش رو جلوی دهانش گرفت. آوش گفت: «داداش جونم گریه نکن دستت رو بردار ببینم چی شده؟» و وقتی آرتین دستش رو برداشت آوش دید که دندون آرتین آسیب دیده. اون به سرعت پیش مامانش رفت و ماجرا رو براش تعریف کرد. مادر آرتین و آوش بدون معطلی آرتین رو به مطب آقا میلاد دندانپزشک برد. آقا میلاد دندانپزشک بعد از معاینه‌ی دندان آرتین گفت: «جای نگرانی نیست. دندون آرتین کوچولو نشکسته فقط کمی لق شده و دردش طبیعیه.» بعد رو به آرتین کرد و گفت: «پسرم اگه می‌خوای دندونت مثل روز اولش بشه، تا چند روز باید رعایت کنی، غذاهای جویدنی و میوه نخور، بیشتر سوپ و آبمیوه بخور که هم دردت کمتر بشه و هم زودتر خوب بشی.» آرتین هم قبول کرد و وقتی که از اتاق آقا میلاد دندانپزشک بیرون اومد، نیما پسر احمد آقای قصاب رو دید که توی مطب نشسته. نیما بعد از احوالپرسی با آرتین بهش گفت که نوبت معاینه‌ی دندانپزشکی داره که هر شش ماه یکبار باید انجام بشه. آرتین هم ماجرای زمین خوردنش با دوچرخه رو برای نیما تعریف کرد. نیما که خیلی برای دوستش ناراحت شده بود باهاش همدردی کرد و دعا کرد که زود خوب بشه. بعد هم بهش قول داد که تا موقع خوب شدن آرتین هر روز به دیدنش بره. آرتین از نیما تشکر کرد و به همراه مادرش به خونه رفتن. وقتی که به خونه رسیدن دیدن که آوش در حال تعمیر کردن زنگ دوچرخه‌ی داداش آرتینه که موقع حادثه از دوچرخه باز شده بود. آرتین حرف‌هایی که آقا میلاد دندانپزشک زده بود رو برای آوش تعریف کرد. آوش هم وقتی متوجه شد داداشش به زودی خوب می‌شه با خوشحالی بغلش کرد و بوسیدش. چند روز بعد دندون آرتین خوب خوب شد و آرتین از اون به بعد قدر سلامتی‌ش رو دونست و فهمید که موقع بازی هیچ وقت نباید احتیاط کردن رو فراموش کنه. بچه‌های گلم دندانپزشکی یکی از مهمترین شغل‌هاست که از زیرشاخه‌های پزشکی به حساب میاد. وجود دندانپزشک‌ها توی هر شهر و روستایی لازمه. دندانپزشک‌ها سال‎ها تلاش می‌کنن، درس می‌خونن و زحمت می‌کشن تا بتونن به سلامت دندون‌های ما کمک کنن. بچه‌های نازنین یادمون باشه اگر یک دندانپزشک به ما توصیه‌ای کرد، حتمن گوش بدیم و بهش عمل کنیم، چون اون‌ها ما رو دوست دارن و بخاطر اینکه دندان‌های ما همیشه از آسیب‌ها در امان باشن از ما می‌خوان که مرتب مسواک بزنیم، غذاهای خیلی سرد و خیلی داغ نخوریم و هیچ وقت چیزهایی مثل پوست آجیل رو با دندان‌هامون نجویم. پس یادمون باشه که دندانپزشک‌های مهربون رو همیشه دوست داشته باشیم. 💕 🟢💕 ╲\╭┓ ╭ 💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر 🔶میلادقائم آل‌محمد 🌸 سلام بر قائمِ آلِ محمد 💚 که مثلِ قرصِ ماه امشب درآمد بشدنرگس‌بسی‌خوشحال‌وخندان 🍃که مهدیش چو ماهِ اَنوَرآمد 🌸شده‌ازچهره‌اش‌عالَم‌درخشان 💚امامِ‌عصر و پورِ حیدر آمد 🌼برایِ برقراریِ عدالت 🍃جهانی را امام و رهبر آمد 🌸خداوندا‌جهان‌چشم‌انتظارست 💚خبر کی میرسد دوری سرآمد؟ 🌼کَشَد‌گوش‌انتظارِ‌این‌خبرزود 🍃ندا آید امامِ آخر آمد 🌸شودعالَم همه‌خوشحال‌و‌خرم 💚چومی‌بینندرنج‌و‌غم‌سرآمد. 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعرسلمان آتشی درانتشاراین شعر ماهم سهیم باشیم 🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
12843-fa-ba-ghasedak.pdf
5.62M
🌼پی دی اف 🌼عنوان: داستان های امام زمان 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شاهزاده ملیکا_شاهزاده ملیکا_422021-mc.mp3
26.61M
🌃 🌃 🍃خورشید پشت ابر 🌼 شاهزاده ملیکا 🌸مجموعه‌ی نمایشی «خورشید پشت ابر» درباره‌ی امام زمان (عج) است که با زبانی کودکانه و در قالب نمایش رادیویی، تلاش دارد تا مفاهیم دینی مربوط به دوازدهمین امام را به کودکان بیاموزد. در نمایش «شاهزاده ملیکا» درباره‌ی ماجرای جالب مادر امام زمان، نرگس خاتون، می‌شنویم؛ اینکه چگونه از امپراطوری روم به عراق رفت و به همسری امام یازدهم درآمد. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
رنگ انگشتی را در اختیار کودک قرار دهید و از او بخواهید با توجه به اعداد داخل هر ابر، قطرات باران پایین ابر بگذارد. ✔️ مناسب 5 تا 8 سال ╲\╭┓ ╭ 🐞🍃🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4