#طرح
مجموعه طرح های سردار دلها
جهت چاپ و استفاده
#نکته:فایل اصلی به صورت فشرده در مطلب بعدی گذاشته خواهد شد.👇
#کپی_و_ارسال_بلامانع
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
سردار دلها.rar
11.18M
#طرح👆
مجموعه طرح های سردار دلها
جهت چاپ و استفاده
#کپی_و_ارسال_بلامانع
#فرزندان_ما_شهید_سلیمانی_هستند
#در_تربیت_فرزندانی_مهدوی
#تلاش_کنیم👇👇
لطفا با ذکر نام کانال
#همه_نشر_دهیم
🌼آدرس کانال قصه های کودکانه جهت عضویت و ارسال برای دوستان
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#قصه_های_مثنوی
#پشــه_و_بـاد
روزی یک پشه برای دادخواهی و شکایت نزد حضرت سلیمان (ع) آمد و گفت: «ای سلیمانی که بر تمام موجودات عدالت گسترانیدهای! ما در ضعف و کوچکی و تو در کَرَم و بزرگواری شهرت داری. داد ما را بستان و ما را دستگیر باش.» سلیمان (ع) گفت: «چه کسی در زمان ما به خودش اجازه داده که بر کسی ظلمی روا دارد؟» پشه گفت: «شکایت من از باد است. او بر ما مشت میزند و ما را از این سو به آن سو پرت میکند. ما پشهها از او دل پرخونی داریم.» سلیمان گفت: «خدا به من فرمان داده است که شکایت یک نفر را بدون حضور نفر دیگر نشنوم و قبول نکنم. من نمیتوانم از امر الهی سرپیچی کنم اگر میخواهی به شکایت تو رسیدگی کنم برو و باد را نزد من بیاور.» پشه گفت: «من دلیل شما را قبول دارم ولی باد در فرمان توست.» حضرت سلیمان به باد فرمان دادکه نزد او بیاید. پشه تا فهمید باد دارد به آنجا میآید میخواست فرار کند که حضرت سلیمان گفت: «ای پشه مگر نخواستی که داد تو را از باد بستانم بمان تا بر هر دو قضاوت کنم و سخنان هر دوی شما را بشنوم و حکمی عادلانه بدهم.» پشه گفت: «همه سیهروزی من از وجود باد است وقتی او اینجا بیاید دمار از روزگار من در خواهد آورد. من چطور اینجا بمانم وقتی نیستی من در هستی اوست.» و پشه فرار را بر قرار ترجیح داد و دیگر برای دادخواهی نزد سلیمان نیامد.
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
44.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه
#کارتون_آموزنده
#این_داستان: دهقانی که دکتر شد
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفاً لینک زیر را برای دوستانتان ارسال نمایید👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐝قصه بسیار زیبای امشب رو
حتما گوش بدید🐝
#قصه_شب
#قصه_صوتی
#عنوان_قصه:
💠 جوخه عسل(قسمت سوم)
#توضیحات:
از قصه های مهدوی و تربیتی
🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝
قصه امشب ساعت ۲۰ قرار گذاشته خواهد شد👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💨🌬 باد و پیراهن من 💨🌬
آقای باد که اومد
خونه پر از صدا شد
از روی بند خونه
پیراهنم جدا شد
باد و پیراهن من
بالای بالا رفتند
من توی خونه بودم
اون ها از این جا رفتند
پیراهن منو، باد
با های و هوی و هو برد
شاید که دختری داشت
آن را برای او برد
#شعر
💨
🌬💨
💨🌬💨
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸نقاشی مینی موس
🌼پدر یا مادر به همراه کودک میتونند نقاشی کنند و هر دو لذت ببرند
ویدیو آموزش در مطلب بعدی👇
🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
23.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸نقاشی مینی موس
🌼پدر یا مادر به همراه کودک میتونند نقاشی کنند و هر دو لذت ببرند
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
جوخه عسل قسمت سوم_.mp3
11.26M
#قصه_شب
#قصه_صوتی
💠 جوخه عسل (قسمت سوم)
#توضیحات: از قصه های مهدوی
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃🍂🌼🌸🍃🍂
#فرزندان_ما_شهید_سلیمانی_هستند
#در_تربیت_فرزندانی_مهدوی
#تلاش_کنیم👇👇
#همه_نشر_دهیم 👇
🌼آدرس کانال قصه های کودکانه جهت عضویت و ارسال برای دوستان
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه
مریم پنجره اتاقش را باز کرد. به خورشید سلام کرد و از جلوی پنجره کنار رفت تا نور خورشید به اتاقش بتابد.
روی دیوار گربه ی چاق و پشمالویی نشسته بود. گربه از روی دیوار به پشت پنجره اتاق مریم پرید، که ناگهان ماهی چاق قرمزی در تنگ بلوری دید. خواست از بین میله ها وارد اتاق شود که گیر کرد و نتوانست.
ناامید از پشت پنجره کنار رفت و زیر درخت تمشک نشست با خودش فکر کرد: باید چاره ای پیدا کنم تا آن ماهی قرمز را بخورم. به فکرش رسید تا چند روزی نباید غذا بخورم تا کمی لاغر شوم. گربه هر روز صبح به امید، یک وعده غذای چرب و نرم از خواب بیدار می شد و به پنجره ی اتاق مریم نگاه می کرد .
تا این که یک روز، دو روز... تا ده روز گذشت.
گربه هر روز منتظر باز شدن پنجره ی اتاق مریم بود. که یک روز سایه ای پشت پنجره دید. مریم بود، پنجره را باز کرد و نگاهی به خورشید کرد و رفت.
گربه جستی زد و پشت پنجره پرید. آن قدر تقلا کرد تا توانست از بین میله ها وارد اتاق مریم شود.
به طرف تنگ ماهی دوید ولی ماهی حرکتی نمی کرد، گربه تعجب کرد! چرا ماهی از دیدن او نمی ترسد جلو رفت که دست در تنگ ماهی کند. دید ماهی دوست داشتنیش نیست، بلکه نقاشی یک ماهی با تنگ بلوری است. گربه ناراحت شد. در همین وقت مادر مریم وارد اتاق شد. وقتی گربه را دید، فریاد زد: مریم، مریم این گربه ی پشمالو در اتاقت چه کار می کند؟
گربه از ترس کتک های مادر مریم، پا به فرار گذاشت و از پنجره بیرون پرید که محکم روی زمین افتاد و پایش پیچ خورد.
گربه ی حریص از گولی که خورده بود عصبانی شد و لنگ لنگان از دیوار بالا رفت و سر جای همیشگی اش نشست.
🐱🐱
@Ghesehaye_koodakaneh
زنبور قهرمان.mp3
4.72M
#قصه_صوتی
#زنبور_قهرمان 🐝
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝
آدرس کانال جهت ارسال و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4