eitaa logo
قصه های کودکانه
34.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با ساده ترین ها جذاب ترین بازی هارو بساز یک اهنربا محور اصلی کار میشه بچه ها رو خوشحال کرد 💕 🐥💕🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌾🍃 آسیابان، پسرش و خرشان 🍃🌾 یک روز آسیابان و پسرش خرشان را به بازار شهر می‌بردند تا آن را بفروشند، سر راه به افرادی برخوردند که هر کدام نظرات مختلفی داشتند تا این که... یک روز آسیابان و پسرش خر شان را به بازار شهر می‌بردند تا آن را بفروشند. سر راه به تعدادی دختر جوان برخوردند. یکی از دخترها در حالی که با انگشت به آن ها اشاره می کرد گفت: «نگاه کنید. چه قدر احمقانه. یکی از اونا می‌تونه توی این راه خاکی و خسته کننده سوار خر بشه، ولی هر دوتاشون پیاده‌اند.» آسیابان مرد مهربانی بود؛ برای همین رو به پسرش کرد و گفت: «فکر خوبیه. تو سوار شو. بیا...» و به پسرش کمک کرد تا سوار خر شود. آن ها به سفرشان ادامه دادند، بعد از مدّتی به پیرمردی برخورد کردند. پیرمرد گفت: «سلام آسیابان. این پسر تو خیلی تنبله. اون باید پیاده سفر کنه، نه تو.» آسیابان گفت: «شاید حق با او باشد» و جایش را با پسرش عوض کرد. هنوز راه زیادی نرفته بودند که به گروهی از زن‌ها و بچّه‌ها رسیدند. یکی از زن‌ها به پیرمرد رو کرد و گفت: «ای پیرمرد خودخواه، چرا نمی‌گذاری اون بچّه‌ی بیچاره هم سوار خر شود.» آسیابان گفت: «بد هم نمی‌‌گوید» و پسرش را هم پشت خودش نشاند. آن‌ها هر دو سوار بر خر به مسافرتشان ادامه دادند. دیگر تقریباً به شهر رسیده بودند که مردی از روبرو به سمت آن‌ها آمد و گفت: «این خر مال شماست؟» آسیابان جواب داد: «بله، داریم می‌بریمش که توی بازار بفروشیمش. چه طور؟» مرد در حالی که پوزه‌ی خر را نوازش می‌کرد گفت: «این‌طوری تا به بازار برسید نفس این حیوان می‌بُرد. دیگه کسی اون رو ازتون نمی‌خره. بهتره که شما اون رو کول کنید و ببرید.» آسیابان و پسرش به یکدیگر نگاه کردند. آسیابان گفت: «فکر خوبیه» و بعد به کمک یک چوب محکم و کمی طناب خر را به دوش گرفتند. مردم شهر تا آن موقع چیزی به این خنده داری ندیده بودند. مردی گفت: «اونا رو نگاه کنین. اونا دارن یک خر رو می‌برن» و آنقدر خندیدند که اشک از چشمانشان سرازیر شد. خر اهمّیتی نمی‌داد که آسیابان و پسرش داشتند او را می‌بردند، امّا از این که به او بخندند، نفرت داشت. برای همین آن قدر وول خورد، تا اینکه طناب باز شد و چهار نعل از شهر خارج شد و دیگر هیچ کس او را ندید. آسیابان آهی کشید و گفت: نباید سعی می کردم تا همه رو راضی نگه دارم. چون آخر سر، هیچ کس از من راضی نشد. حتّی خودم هم از دست خودم راضی نیستم.» بعد دست پسرش را گرفت و هر دو با ناراحتی به سمت خانه راه افتادند. ╲\╭┓ ╭ 🌾🍃🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اگر ماه نباشد_صدای اصلی_411125-mc.mp3
9.2M
🌃 قصه شب 🌃 🌸 اگر ماه نباشد 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خودتون بسازید😍 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 📚👦🏽‍ کتاب بد اخلاق من👦🏽📚 یه کتاب با جلد سبز رنگ داشتم که روی زمین افتاده بود. اونو برداشتم و توی کتابخونه گذاشتم اما کتابم خیلی بد اخلاق شده بود. همش کتابای بغل دستی شو هل می داد. هر چی کتابارو مرتب می کردم بازم کتاب سبزه ،اذیت می کرد و سر جاش درست قرار نمی گرفت .چندتا از کاغذاش از هم فاصله می گرفتن و شکل کتابخونه رو زشت می کردن. اول فکر کردم شاید خیلی گرماییه و هوای کتابخونه براش گرمه .به خاطر همین در کتابخونه رو باز گذاشتم تا کتابا خنک بشن .اما باز هم کتاب سبزه ،درست سر جاش نمی ایستاد و کتابای اطرافش رو به این طرف و اون طرف هل می داد. بالاخره از دستش عصبانی شدم اما خیلی دوستش داشتم دلم نمیومد بندازمش دور یا به کسی بدمش .رفتم پیش بابام و قضیه بداخلاقی کتاب سبزرو بهش گفتم و بابا رو با خودم بردم تو اتاقم.بابا کتاب سبزرو برداشت و هی سرش رو تکون داد .بابام معمولا وقتی اینجوری سرش رو تکون می ده که من کار بدی کرده باشم. البته تقریبا می دونستم چکاری کرده بودم اما به روی خودم نمی آوردم . بابا گفت اینهمه بلا سر این بیچاره آوردی حالا توقع داری هیچ کاری نکنه و ساکت وایسه سر جاش .گفتم مگه من چکار کردم. مامان گفت نمی دونی چکارش کردی ؟این همون کتابه که از صبح تا حالا روی زمین افتاده و زیر دست و پای تو له شده .حالا همه ی کاغذاش درد می کنن. بابا دو تا کاغذ آخرش رو بهم نشون داد و گفت این کاغذا مچاله شدن .دیگه صاف نمی شن .این کتاب نمی تونه خیلی صاف و مرتب توی کتابخونه جا بگیره .حالا می خوای چکار کنی ؟ من که کتابامو خیلی دوست دارم از بابا خواهش کردم کمک کنه تا کتابم رو درست کنم .قول قول قول دادم که از کتابام بیشتر مراقبت کنم .البته بابام هنوز جوابم رو نداده ولی فکر کنم قبول کرده .بهتره تا پشیمون نشده ، مواد لازم رو آماده کنم . امشب همش دارم فکر می کنم که از کتابام خیلی بهتر مواظبت کنم تا کم کم صاحب یه کتابخونه مال خودم بشم . 📚 👦🏽📚 📚👦🏽📚 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
علت بسیاری از گوشه گیری ها و افسردگی های کودکان، اختلافات والدین آنان است. ترسِ از جداییِ والدین "حتی بعد از دعوای جزئی" اعتماد به نفس کودک را نابـود میکند. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ‍ 🍂🌳رنگ های زیبای درخت 🌳🍂 فصل بهار بود. درخت ها پر از برگ های سبز و شکوفه های سفید و صورتی بودند.گنجشک کوچولو روی درخت ها می نشست و همراه پرنده های دیگر آواز می خواند. کم کم فصل بهار به پایان  رسید و تابستان آمد. هوای فصلتابستان روز به  روز گرم تر شد و شکوفه های درختان بهمیوه تبدیل شدند. باغ بان ها میوه ها را می چیدند و در سبد می گذاشتند و به بازار می فرستادند. میوه هایی مثل هندوانه،گرمک، طالبی و خربزه هم بوته داشتند و روی زمین می روئیدند. مردم گرمازده عاشق میوه های آب دارتابستانی بودند. برگ درختان سبز پررنگ بود. اما هوا کم کم خنک می شد و گرمای تابستان  دیگر مردم را آزار نمی داد.  فصل پاییز که آمد، برگ های سبز درختان هم تغییر کردند و زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای شدند. گنجشک کوچولو که از اول بهار توی باغ ها و میان درختان می گشت و پرواز می کرد و همه جا را می دید، با خودش گفت:«چقدر عجیب است! برگ ها دیگر سبز نیستند. حالا برگ درختان نارنجی و قرمز و زرد و قهوه ای شده است. راستی چرا این  طور شد؟»گنجشک کوچولو هرچه  فکر کرد نتوانست جواب سوالش را پیدا کند. او به سراغ مادربزرگش که روی آنتن تلویزیون نشسته بود رفت و پرسید:« مادربزرگ جان، شما می دانید چرا برگ درختان در پاییز خشک و زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای می شود و می ریزد؟» مادربزرگ جیک جیکی کرد و از روی آنتن پایین پرید و به حشره ای که روی پشت بام راه می رفت نوک زد و آن را خورد. بعدد دوباره روی آنتن نشست.گنجشک کوچولو هم کنار او نشست و منتظر پاسخ سوالش شد.مادربزرگ گفت: «این کار خداست، خدا می خواهد که رنگ برگ ها عوض بشود.» گنجشک کوچولو گفت: « بله این کار خداست.خدایی که درخت ها و فصل ها و گل ها و گیاهان را آفریده است.اما خدا چطور این کار را می کند؟»  مادربزرگ گفت: « من نمی دانم اما شاید گنجشک دانا که خیلی باهوش است بداند. بیا تا پیش او برویم و از او بپرسیم.» آن ها پرواز کردند و رفتند تا به لانه ی گنجشکدانا رسیدند. گنجشک دانا روی شاخه درختی نشسته بود و به آسمان نیمه ابری نگاه می کرد.گنجشک کوچولو و مادربزرگ  به او سلام کردند.گنجشک دانا با مهربانی جواب سلامشان را داد. آن ها از او درباره علت تغییر رنگ برگ درخت ها در پاییز پرسیدند.  گنجشک دانا جواب داد: «در برگ ها ماده ای وجود دارد که به آن «سبزینه» یا «کلروفیل» می گویند. سبزینه سبب سبزی برگ هاست و همچنین در برگ ها غذاسازی می کند. در برگ های درختان رنگ های دیگر هم وجود دارد، اما مقدارسبزینه  یا کلروفیل بیشتر از بقیه رنگ هاست، به همین دلیل رنگ برگ ها سبز است. وقتی هوا سرد می شود، غذایی که در برگ ها ذخیره شده به  طرف شاخه ها و تنه درختان می آید. در زمستان هم در برگ ها غذایی تولید نمی شود. از این  رو سبزینه در برگ ها از بین می رود و رنگ های دیگری که در برگ وجود دارد، پیدا می شود. به همین دلیل در پاییز برگ درختان به رنگ های نارنجی، زرد، قرمز و قهوه ای دیده می شود.» گنجشک کوچولو و مادربزرگش حرف های گنجشک دانا را شنیدند و از او تشکر کردند. حالا هردوی آن ها می دانستند که چرا برگ درختان در پاییز تغییر می کند. می دانستند که هنگام سردشدن هوا، برگ ها خشک می شوند و روی زمین می ریزند.  آن ها می دانستند که خدای بزرگ و توانا در برگ های درختان کلروفیل یا سبزینه را قرار داده تا غذای گیاه را تولید کند و باعث شود در هوای گرم رنگ برگ ها سبز باشد. گنجشک کوچولو و مادربزرگ پرواز کردند و رفتند تا منظره های زیبای پاییزی را تماشا کنند. 🌳 🍂🌳 🌳🍂🌳 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼ویدیو آموزش نقاشی انواع میوه 🌸همراه با رنگ آمیزی 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ما را هم از این نمد کلاهی است_صدای اصلی_409672-mc.mp3
7.06M
🌼 ما را هم از این نمد کلاهی است 🌸هرگاه در محفلی راجع به موضوعی بحث بشه، یکی از حاضران مجلس که ادعای علم و اطلاع درباره‌ی موضوع داشته باشه، برای اثبات فضل و دانش خودش از ضرب‌المثل «ما را هم از این نمد کلاهی است» استفاده می‌کنه. «ضرب‌المثل» سخن کوتاه و مشهوریه که به مفهومی عبرت آمیز یا گفتاری نکته آموز اشاره میکنه و جای توضیح بیشتر رو می‌گیره. امروز این قصه‌های پندآموز رو بررسی می‌کنیم. از هزاران ضربالمثل فارسی و ایرانی، میتونیم به «ما را هم از این نمد کلاهی است» اشاره کنیم. این مثل داستانی داره: «جامی» سرآمد فاضلان دوران خودش بود و جمعی از محققان او را آخرین شاعر بزرگ ایران می‌دانند و به او لقب «خاتم‌الشعرا» داده‌اند. «مُلا بنایی» نیز از شعرای معاصر جامی بود که در شعر و ادب، به‌ویژه بدیهه‌گویی، مهارت بسیاری داشت و در این زمینه خودش را برتر و بالاتر از شاعران هم‌زمانش، ازجمله جامی می‌دانست. روزی «سلطان میرزاحسن» با جمعی از شاعران و دانشمندان نشسته بود و ... . 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غریبه ها _صدای اصلی_223964-mc.mp3
11.52M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 غریبه ها 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چتر ساده و زیبا🌂☂ ☂ 🌂☂ ╲\╭┓ ╭ ☂🌂 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4