eitaa logo
قصه های کودکانه
34.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
‍  🐸قورباغه شکمو🐸 ♤قسمت اول♤ قصه ای کودکانه و آموزنده درباره بداخلاقی استرالیا سرزمینی است در نیم کره جنوبی کره زمین. در استرالیا مردم با نژادهای مختلفی در کنار هم زندگی می کنند. بومیان استرالیا که آداب و رسوم بسیار خاصی دارند، قصه های بسیار زیبایی برای کودکان خود تعریف می کنند. 🍃قصه “قورباغه شکمو”:  پیش از آفرینش زمین و موجودات، زمین مرده و خالی بود، هیچ چیز وجود نداشت، نه خاک، نه حیوان، نه انسان، نه باد، همه جا تاریک و سرد بود. تا اینکه کم کم اتفاقی رخ داد. اتفاقی عجیب و جالب، اینطور بود که جهان به وجود آمد. رنگین کمان جادویی از آسمان سرخورد و پایین آمد و زمین را قلقلک داد. آن وقت کوه ها و دره ها پیدا شدند، زمین ترک خورد و رودها جاری شدند، آرام آرام خشکی ها از گل و گیاه پوشیده شد. حیوان های بسیاری با باد به حرکت درآمدند و در همه جای زمین پراکنده شدند. در همان روز که زمین سبز و زیبا می شد، قورباغه غول پیکری به نام تیدالیک زندگی می کرد که هر روز بزرگ و بزرگتر می شد حتی بزرگتر از صخره ها و کوه ها. بدن بسیار بزرگش مثل کوهی میان زمین و آسمان خودنمایی می کرد، وقتی تیدالیک سرحال و خوش اخلاق بود، همه جا امن و آرام می شد. اما وقتی بی حوصله و بداخلاق بود زمین می لرزید، صخره ها می ریخت و کوه ها ترک می خورد، حتی طوفان می شد و بادهای شدید زوزه کشان می ورزیدند. روزی تیدالیک با بی حوصلگی و بدخلقی از خواب بیدار شد، راستش آنقدر بدخلق بود که وقتی لب دریاچه رفت تا آب بنوشد آنقدر نوشید و نوشید و نوشید تا آب دریاچه را تمام کرد. سپس راهش را به سمت رودخانه کج کرد و آب رودخانه را نوشید و نوشید و نوشید تا آن هم تمام شد. قورباغه پرخور تا شب به این کار ادامه داد. از آب مرداب ها تا چشمه ها، همه را با دهان گشادش بلعید و دیگر یک قطره آب هم نماند. شکم تیدالیک آنقدر باد کرده بود که حتی نمی توانست لنگان لنگان راه برود. پس دراز کشید و چشم های زرد بزرگش را بست و زود خوابش برد. از بی آبی زمین سوخت و بی حاصل شدند. برگها ریختند و گلها پژمردند، دیگر هیچ جنب و جوشی نماند. حیوان ها با ناراحتی دور هم جمع شدند تا برای این اتفاق خطرناک فکری بکنند. یکی از حیوانها فریاد زد:” تیدالیک تمام آب زمین را در شکم بزرگش جمع کرده و برای ما چیزی باقی نگذاشته است. هیچ بارانی هم نمی بارد، پس باید چه کار کنیم؟” و مَبِت پیر (جانور کیسه دار استرالیایی شبیه خرس) و عاقل گفت:”بیایید یکی یکی برویم و از تیدالیک بخواهیم که آب را به ما برگرداند.” همه حیوانها به طرف تیدالیک رفتند. اول کانگورو رفت و گفت:”من کانگوروی پر جنب و جوش و شادی هستم، ولی حالا هیچ قدرتی برایم نمانده است که جست و خیز کنم. فقط می توانم از بی حالی روی خاک دراز بکشم و همان جا بمانم. پس خواهش می کنم آب را به ما برگردان.” بعد دینگو (سگ استرالیایی) آمد و گفت:” من دینگو هستم که پارس می کنم و شبها زوزه می کشم، ولی حالا هیچ قدرتی برایم نمانده که پارس کنم، فقط می توانم از بی حالی روی خاک دراز بکشم و همان جا بمانم پس خواهش می کنم آب را به ما برگردان.” سپس کوکابورا (مرغ ماهیخوار استرالیایی) آمد و گفت:”من کوکابورای شیرین سخن هستم که قصه های خنده دار و لطیفه می گویم، ولی حالا هیچ قدرتی برایم نمانده که لطیفه بگویم، فقط می توانم از بی حالی روی روی خاک دراز بکشم و همان جا بمانم پس خواهش می کنم آب را به ما برگردان.” ادامه دارد... 💕 🐸💕 ╲\╭┓ ╭ 🐸💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دروغ رایجی که والدین هرگز نباید به کودکان خود بگویند❗ 🟢پارک تعطیله شما به‌خوبی می‌دانید که پارک تعطیل نیست، اما وقت ندارید فرزندتان را به پارک ببرید، چون کارهایی دارید که باید انجام دهید. به‌جای دروغ گفتن، صادق باشید. «بابا نمی‌تواند امروز تو را به پارک ببرد، چون باید برای آخر هفته خرید کنیم تا بتوانیم غذا بخوریم و در ضمن کارهای دیگری هم دارم که امروز باید انجام بدهم.» شاید کودک‌تان غر بزند و اعتراض کند، اما اشکالی ندارد، حقیقت زندگی را می‌آموزد. 💕 🟢💕 ╲\╭┓ ╭ 🐝 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
‍  🐸قورباغه شکمو🐸 ♤قسمت اول♤ قصه ای کودکانه و آموزنده درباره بداخلاقی استرالیا سرزمینی است در نیم
🐸قورباغه شکمو🐸 ♤قسمت دوم♤ تیدالیک حتی چشم هایش را هم باز نکرد. اگر اینطور پیش می رفت، حتما همه حیوان ها می مردند و فقط قورباغه شکموی بداخلاق زنده می ماند. حیوان ها برای حل این مشکل باز هم فکرکردند و فکرکردند، ولی چاره ای نیافتند. ناگهان صدایی گفت:”من پیشنهادی دارم.” حیوان ها از جا بلند شدند و اطرافشان را نگاه کردند. موش صحرایی را دیدند که گوش های بزرگش را مرتب تکان می داد.موش گفت:”اگر کاری کنیم که تیدالیک بخندد، آن وقت آبی را که قورت داده از شکم بزرگش بیرون می ریزد.” با این پیشنهاد همه حیوان ها دور قورباغه غول پیکر حلقه زدند تا شاید او را بخندانند. اول کوکابورا خنده دارترین لطیفه اش را تعریف کرد، همه خندیدند به جز تیدالیک که حتی چشم هایش را باز نکرد. بعد شترمرغ استرالیایی و کانگورو بالا و پایین پریدند و دست در دست هم چرخیدند، همه خندیدند به جز تیدالیک که حتی چشم هایش را باز نکرد. یکی از حیوان ها که خیلی ناراحت شده بود فریاد زد:” تیدالیک شکمو،شکم پر از آبت شلپ و شلوپ صدا می کند! اگر قیافه خودت را ببینی آنقدر می خندی که اشک از چشم هایت سرازیر می شود!” اما هیچ فایده ای نداشت. تیدالیک حتی چشم هایش را باز نکرد.درست همان وقت صدای نازک و عجیبی گفت:”بگذارید من هم شانسم را امتحان کنم.” این صدای مارماهی ای به نام نویانگ بود که تشنگی او را از دریا به آنجا کشانده بود. مارماهی به روی شکم قورباغه چاق پرید و شروع کرد به جنبیدن، اول حرکتهایش آرام بود ولی کم کم تند شد، لولید و جنبید و چرخید و خودش را به شکل های عجیب و خنده دار درآورد. مثل حلزون پیچید و سپس بلند شد و صاف به هوا پرید و چرخید تا اینکه خودش را از ناف قورباغه به شکم بزرگ او رساند و در آنجا باز چرخید. در همان وقت تیدالیک شروع کرد به لرزید، لرزشش بیشتر و بیشتر شد. ناگهان خنده اش گرفت و بریده بریده خندید تا شکمش به غرغر افتاد و آبها از دهانش بیرون ریخت و زمین را لرزاند. با انفجار خنده تیدالیک، هر کدام از حیوان ها به جایی پناه بردند، چون آب دهانش مثل سیلی که از کوه جاری شود بیرون می ریخت، تیدالیک آنقدر خندید و خندید و خندید تا آخرین قطره آب هم از شکم پف کرده اش بیرو ریخت و دریاچه ها و برکه ها و باتلاق ها و رودخانه ها را پر کرد. یک بار دیگر، زندگی پرنشاط و تازه پیدا شد. انگار همه از خواب عمیقی بیدار شده بود و آنجا آرام آرام زیبا می شد. از آن زمان به بعد است که بومی های استرالیا اگر قورباغه های کوچک را که از نسل تیدالیک هستند ببینند، می فهمند که خشکسالی خواهد شد. چون آنها دهانشان را پر از آب می کنند و در خشکی منتظر باران می نشینند. پایان 💕 🐸💕 ╲\╭┓ ╭ 🐸💕 💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک دانه گندم می شود صد دانه گندم_صدای اصلی_380062-mc.mp3
9.81M
🌼عنوان قصه: یک دانه گندم می شود صد دانه گندم 🌾 🌾 هدی، همراه پدر و مادرش و عزیزجون به یه گندم‌‌زار رفتن تا از نزدیک زیباییهای طبیعت رو ببینن. عزیزجون برای هدی توضیح می‌ده که از هر خوشه ی گندم میشه صدها دونه گندم به دست آورد؛ درست شبیه انجام کار نیک... 🌾کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که وقتی کار خوبی انجام بِدَن، دَه برابر پاداش میگیرن. در این قسمت از برنامه‌‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه‌‌ی ۱۶۰ از سوره‌‌ی مبارکه‌‌ی «انعام» اشاره میکنن. 🌸خداوند در این آیه میفرماید: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ؛ هرکس کار نیکو کند او را دَه برابر آن خواهد بود و هرکس کار زشت کند، به قدر کار زشتش مجازات شود و بر آنها اصلاً ستم نخواهد شد.» 🌸🌸🌸🌸 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌸🍃 🌼 👈 عضو شوید
🌸 فواید انجام کاردستی در رشد و خلاقیت کودکان (6) 🌱 به آن ها فرصت اجتماعی بودن را می دهد. هنر و کاردستی زمینه ای عالی را برای کودکان به وجود می آورد تا بتوانند هیجانات مختلف را تجربه کنند که تابه حال درکی از آن ها نداشته بودند. زمانی که خلاقیت کودکان بالا رود، کم کم اعتماد بنفس قرار گرفتن را در جامعه پیدا می کنند و در نتیجه می توانند با انسان های اطراف ارتباط برقرار کنند و به یک فرد اجتماعی و سالم تبدیل شوند. کودکان به طور ذاتی کنجکاو هستند ، فرصت ساخت کاردستی به آن ها میدانی می دهد تا بتوانند حس کنجکاوی خود را ارضا کنند. 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎊 طراحی یه ساده و مفید ✂️ با مقداری فوم ، گیره کاغذ، و آهنربا این بازی مهیج و جذاب رو به سادگی برای کوچولوهای دوست داشتنی تون درست کنید، حتا میتونید از دوستان بچه ها تون هم دعوت کنید تا به صورت گروهی با این بازی گروهی مشغول بشن و از بودن کنار هم لذت ببرن. این بازی با کمک به دست ورزی کودک باعث میشه تحرک و تمرکز بچه ها هم بیشتر بشه 😉👌 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ننه كلاغه صاحب یك جوجه شده بود . روزها گذشت و جوجه كلاغ كمی بزرگتر شد . یك روز كه ننه كلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت : عزیزم تو هنوز پرواز كردن بلد نیستی نكنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری و ننه كلاغه پرواز كرد و رفت . هنوز مدتی از رفتن ننه كلاغه نگذشته بود كه جوجه كلاغ بازیگوش با خودش فكر كرد كه می تواند پرواز كند و سعی كرد كه بپرد ولی نتوانست خوب بال وپر بزند و روی بوته های پایین درخت افتاد . همان موقع یك كلاغ از اونجا رد میشد ،چشمش به بچه كلاغه افتاد و متوجه شد كه بچه كلاغ نیاز به كمك دارد . او رفت كه بقیه را خبر كند و ازشان كمك بخواهد پنج كلاغ را دید كه روی شاخه ای نشسته اند گفت :”‌ چرا نشسته اید كه جوجه كلاغه از بالای درخت افتاده.“ كلاغ ها هم پرواز كردند تا بقیه را خبر كنند . تا اینكه كلاغ دهمی گفت : ”‌ جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم نوكش شكسته . “ و همینطور كلاغ ها رفتند تا به بقیه خبر بدهند . كلاغ بیستمی گفت :”‌ كمك كنید چون جوجه كلاغه از درخت افتاده و نوك و بالش شكسته .“ همینطور كلاغ ها به هم خبر دادند تا به كلاغ چهلمی رسید و گفت :”‌ ای داد وبیداد جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم كه مرده .“ همه با آه و زاری رفتند كه خانم كلاغه را دلداری بدهند . وقتی اونجا رسیدند ، دیدند ، ننه كلاغه تلاش میكند تا جوجه را از توی بوته ها بیرون آورد . كلاغ ها فهمیدند كه اشتباه كردند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را كه ندیده اند باور نكنند . از اون به بعد این یك ضرب المثل شده و هرگاه یك خبر از افراد زیادی نقل شود بطوریكه به صورت نادرست در آید ، می گویند خبر كه یك كلاغ، چهل كلاغ شده است. پس نباید به سخنی كه توسط افراد زیادی دهن به دهن گشته، اطمینان كرد زیرا ممكن است بعضی از حقایق از بین رفته باشد و چیزهای اشتباهی به آن اضافه شده باشد. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شعر کودکانه مسجد.m4a
924.6K
شعر کودکانه برای مسجد 🟢✅️ شاعر آتشی سلمان مناسب برای ها و مدارس ابتدایی دویدم و دویدم به مسجدی رسیدم مسجد چقد قشنگه گلهاش چه رنگارنگه صحن و سراش چه زیباس حوضش چقد با صفاس چه گنبد قشنگی با کاشیای رنگی هرکی به مسجد میره اول وضو می گیره میاد از اون مناره بانگ اذون دوباره اذون شده پس بیا وقت نمازه حالا هر کی نماز میخونه همیشه مهربونه با خدا چونکه یاره خدام هواشو داره شادم که مامان بابام میان به مسجد باهام بگو با من یکصدا مسجدو دوس داریم ما 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کفشدوزک🐞👟 تو خواب دیدم که کفشم 👟 پاره شده حسابی دویدمو دویدم کنار نهر آبی 🏃 یه کفشدوزک و دیدم قشنگ و خال خالی 🐞 می دوخت یه کفش پاره چقدر تمیز و عالی 👟 اون کفشمو درست کرد فقط با یه اشاره👌 انگار که توی دستش عصای جادو داره✊ 🐞👟🐞👟🐞 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐻🍯خرس ها عسل دوست دارند نه زنبور🍯 📚بروس خرس بزرگی بود که در جنگلی سرسبز زندگی می کرد. موهای تن بروس قهوه ای تیره بودند و او چهار چنگال بزرگ داشت، روی پوزه اش یک بینی کوچک قرار داشت و چشم هایش رنگ فندقی زیبایی بودند. بروس بیشتر وقت ها در غارش بود و خیلی کم از آن بیرون می آمد. بروس یک خرس تنبل بود و فقط وقتی گرسنه اش می شد از غار بیرون می آمد. بروس بیشتر وقت ها در غار می خوابید. یک روز صبح وقتی بروس در حال چرت زدن بود صدای باران را از بیرون شنید. بروس خیلی گرسنه بود. پس از جایش بلند شد، کمی کش و قوس آمد و از غار خارج شد. او به زمین نگاه کرد و دید که همه جا گلی و کثیف شده بود. بروس راه افتاد و کمی بعد همه موهایش خیس خیس شده بودند. او از سرما می لرزید. بروس به سمت جنگل صنوبر رفت. آن جا تعداد درختان خیلی زیاد بود و اندازه ی آن ها نیز خیلی بلند بود. بنابراین دیگر باران نمی توانست او را خیس کند. بروس به اطرافش نگاه کرد و به دنبال چیزی برای خوردن می گشت. اگر بروس چیزی مثل توت یا فندق برای خوردن پیدا می کرد خیلی خوشحال می شد. ناگهان بروس در بالای سرش چیزی را دید که از درخت آویزان شده بود. درسته! کندوی عسل بود و چند زنبور دور آن پرواز می کردند. بروس صدای ویز ویز آن ها را می شنید و با خوشحالی گفت " عسل " من عسل خیلی دوست دارم. " بروس زیر کندوی عسل ایستاد و فکر می کرد چطوری بدون اینکه نیش بخورد کندوی عسل را بردارد. آقا خرسه می دانست که زنبورها برای درست کردن عسل از شهد و گرده های گل های خدنگ استفاده می کنند. آقا خرسه عاشق عسل گل های خدنگ بود. آقا خرسه یک چوب بزرگ برداشت و شروع کرد به زدن کندوی عسل. زنبورها گیج و عصبانی شدند و به طرف آقا خرسه حمله کردند. آن ها می خواستند نیشش بزنند. به خاطر همین بروس چوبش را انداخت و پا به فرار گذاشت. بروس هر چند وقت یکبار به پشت سرش نگاه می کرد. زنبورها هر لحظه به بروس نزدیک تر می شدند. بروس فکر کرد که از یک درخت بالا برود اما زنبورها می توانند پرواز کنند و به او برسند و نیشش بزنند. بنابراین این کار را نکرد. کمی بعد به درخت هایی رسید که روی زمین افتاده بودند و سوراخ های بزرگی روی آن ها قرار داشت. بنابراین بروس تصمیم گرفت داخل آن ها پنهان شود، اما زنبورها می توانستند راحت او را پیدا کنند، بنابراین پشیمان شد. بروس نمی دانست چه کار کند و کجا پنهان شود؟ ناگهان بروس دریاچه ای عمیق را دید که آبش سیاه و کدر بود. بروس سریع داخل آن پرید. آب دریاچه خیلی سرد بود. بروس یک نفس عمیق کشید و دوباره زیر آب رفت. بروس می دانست که نمی تواند مدت زیادی زیر آب بماند و باید برای نفس گرفتن دوباره سرش را از آب بیرون بیاورد و زنبورها هم حتماً منتظر اون هستند. بروس شنا کرد و به جای دیگر رفت. وقتی به ساحل رسید، دید که زنبورها در همان جای قبلی هستند. بروس از آب بیرون آمد و به سرعت به سمت جنگل رفت و کندوی عسل را پیدا کرد. بروس با چوب بزرگی کندو را انداخت و آن را با خود به غار برد. بروس تمام بعد از ظهر و غروب مشغول خوردن عسل بود. عسل خدنگ خیلی خوشمزه و خوش بو بود. بروس فکر می کرد خیلی باهوش است چون توانسته بود زنبورها را فریب دهد.بروس می دانست که هر بار باید از روش جدیدی برای بدست آوردن عسل استفاده کند اما این بار بروس تنها نشست و از خوردن عسل لذت برد. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من امام جواد را دوست دارم_صدای کل کتاب_382545-mc.mp3
13.67M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 من امام جواد علیه السلام را دوست دارم 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4