eitaa logo
قصه های کودکانه
34.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
327 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🐊🐒 تمساح و میمون زیرک🐒🐊 ♧قسمت اول♧ روزی روزگاری ،دریک جنگل بزرگ و سرسبز و قشنگ که پر بود از درخت و چمن و گلهای رنگارنگ یه میمون باهوش و مهربون روی درختی که سیبهای قرمز آبدار و خوشمزه و شیرین داشت زندگی می کرد. اون خیلی خوشحال و خندون بود. یه روز خوب ، یه تمساح که داشت تو رودخونه وسط جنگل شنا میکرد چشمش به درخت سیب قرمز و میمون خندون افتاد. تمساخ به طرف درخت شنا کرد و به میمون که بالای درخت سیب بود گفت : سلام میمون ، من راه خیلی طولانی ای رو شنا کردم به خاطر همین خیلی گرسنه هستم و دنبال غذا میگردم. میمون که خیلی مهربون بود به تمساح گفت : این سیبای قرمز خیلی شیرین و آبدارن ، دوست داری چندتا سیب بهت بدم تا بخوری؟ تمساح پیشنهاد میمون رو قبول کرد و سیب های قرمزی که میمون براش از درخت چیده بود رو خورد و از اونا بسیار لذت برد. تمساح از میمون پرسید : میتونم بازم بیام اینجا و از این سیبای قرمز و خوشمزه بخورم؟ . میمون به تمساح لبخندی زد و بهش گفت که هر وقت که خواست میتونه بیاد و از این سبهای آبدار و قرمز بخوره. تمساح روز بعد هم اومد و همینطور روزهای بعد و اینطوری شد که تمساح دیگه هر روز میومد پیش میمون و اونم براش از درخت سیب میچید وبا هم شروع میکردن به خوردن سیبهای آبدار و خوشمزه. تمساح و میمون زیرک خیلی زود دوستهای خیلی خوبی برای هم شدن. میمون و تمساح مثل همه دوستهای دیگه از دوستاشون از خانوادشون و از زندگیشون برای هم حرف میزدن و تعریف میکردن . تمساح به میمون گفت که با خانم تمساحه تو یه خونه ای که اونطرف رودخونست زندگی میکنه.میمون مهربون قصه ما وقتی اینو شنید رفت و یه تعدادی سیب قرمزشیرین از درخت چید و به تمساح داد تا اونارو بهونش ببره و با خانم تمساحه قسمت کنه. تمساح از میمون تشکرکرد و به سمت خونش به راه افتاد. وقتی خانم تمساحه سیبهای شیرین و آبدارو خورد کلی از مزه اونا خوشش اومد و دلش خواست که هر روز از این سیبا بخوره.به خاطر همین به آقا تمساحه گفت که بهش قول بده که هر روز براش از این سیهای خوشمزه و قرمزبیاره. بله بچه ها روزها میگذشت و دوستی بین میمون و تمساح عمیق تر میشد و اونها بیشتر وقت خودشون رو کنار هم میگذروندن. روزها با هم سیب میخوردن و برای همدیگه خاطره و داستان تعریف میکردن و بعد که تمساح میخواست برگرده به خونش کلی هم سیب قرمز از میمون برای خانم تمساحه میگرفت و میبرد . حالا بشنویم از خانم تمساحه ، خانم تمساحه که بدجنس بود دیگه به خوردن سیبهای قرمز راضی نبود و زیاده خواهی کورش کرده بود ، اون با خودش میگفت که اگر غذای میمون این سیبهای خوشمزه و آبداره پس گوشت اون هم حتما باید بسیار شیرین و لذیذ باشه. حالا اون میخواست خود میمون رو هم شکار کنه و بخوره. به خاطر همین یه روز که آقا تمساحه اومد خونه اینطور نشون داد که باور نمیکنه که یه تمساح با یه میمون دوست باشه. آقا تمساحه خیلی سعی کرد که به خانم تمساح بدجنس بگه که اون ومیمون یه دوستی واقعی دارن و میمون خیلی مهربون و خوش قلبه ولی خانم تمساح بدجنس گوشسش به این حرفا بدهکار نبود و میخواست هر جور شده دوستی اوناروبه هم بزنه و میمون رو شکار کنه. اون با خودش فکری کرد و نقشه ای کشید تا میمون رو شکار کنه. اینطوری شد که از آقا تمساحه خواست تا میمون رو به خونشون دعوت کنه اما آقا تمساحه قبول نکرد و به خانم تمساح بدجنس گفت که رد شدن میمون از رودخونه نشدنیه و اون نمیتونه به خونشون بیاد ولی خانم تمساحه که تصمیم گرفته بود هر جور شده میمون رو شکار کنه و گوشتش رو بخوره یه فکر دیگه ای کرد. ادامه دارد.... 🐒 🐊🐒 ╲\╭┓ ╭ 🐊🐒 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🐒🐊تمساح و میمون زیرک🐊🐒 ♧قسمت دوم♧ حالا بشنویم از خانم تمساحه ، خانم تمساحه که بدجنس بود دیگه به خوردن سیبهای قرمز راضی نبود و زیاده خواهی کورش کرده بود ، اون با خودش میگفت که اگر غذای میمون این سیبهای خوشمزه و آبداره پس گوشت اون هم حتما باید بسیار شیرین و لذیذ باشه. حالا اون میخواست خود میمون رو هم شکار کنه و بخوره. به خاطر همین یه روز که آقا تمساحه اومد خونه اینطور نشون داد که باور نمیکنه که یه تمساح با یه میمون دوست باشه. آقا تمساحه خیلی سعی کرد که به خانم تمساح بدجنس بگه که اون ومیمون یه دوستی واقعی دارن و میمون خیلی مهربون و خوش قلبه ولی خانم تمساح بدجنس گوشسش به این حرفا بدهکار نبود و میخواست هر جور شده دوستی اوناروبه هم بزنه و میمون رو شکار کنه. اون با خودش فکری کرد و نقشه ای کشید تا میمون رو شکار کنه. اینطوری شد که از آقا تمساحه خواست تا میمون رو به خونشون دعوت کنه اما آقا تمساحه قبول نکرد و به خانم تمساح بدجنس گفت که رد شدن میمون از رودخونه نشدنیه و اون نمیتونه به خونشون بیاد ولی خانم تمساحه که تصمیم گرفته بود هر جور شده میمون رو شکار کنه و گوشتش رو بخوره یه فکر دیگه ای کرد. یک روز ، خانم تمساحه اینطور نشون داد که خیلی ناخوشه و خودشو زد به مریضی. بعد به تمساح گفت که دکتر بهش گفته فقط باید قلب میمون بخوره تا حالش خوب بشه . پس اگر تو میخوای من دیگه مریض نباشم و حالم زودی خوب بشه باید قلب دوستت رو برای من بیاری و بهش گفت که اگر این کار رو انجام ندی من حتما از بین میرم. تمساح گیج شده بود .اون تو دردسر افتاده بود از یک طرف دوستی خودشو با میمون دوست داشت و میمون خیلی به اون و خانم تمساحه مهربونی کرده بود از طرف دیگر نمیتونست هیچ کاری هم برای خانم تمساحه انجام نده و ممکن بود اون از بین بره. بالاخره تمساح به درخت سیب قرمز رفت و میمون را دعوت کرد تا به خونه اونا بیاد. میمون گفت : ولی من که نمیتونم از رودخونه رد بشم . بعد تمساح به میمون گفت : تو میتونی روی پشت من بشینی تا من تورو به اونطرف رودخونه ببرم. میمون با خوشحالی قبول کرد و پشت تمساح سوار شد. وقتی که تمساح به وسط رودخونه رسید شروع به غرق شدن و زیر آب رفتن کرد. میمون که ترسیده بود ، وحشت زده از تمساح پرسید : چی کار داری میکنی ؟ چرا داری میری زیر آب .الانه که غرق بشم. تمساح برای میمون داستان روتعریف کرد و گفت که باید اون رو شکار کنه. میمون که غیر از مهربونی باهوش هم بود به اون گفت: با کمال میل حاضرم برای نجات جون خانم تمساحه قلبمو بهش بدم اما من قلبمو تو درخت سیب قرمز جا گذاشتم ، میشه عجله کنی و به عقب برگردی تا من قلبمو از روی درخت سیب قرمز بردارم.؟ تمساح نادون سریع و باعجله به سمت درخت سیب قرمز برگشت. میمون برای اینکه از خطر در امان باشه از درخت بالار فت و بعد رو به تمساح کرد و گفت: تو و خانم تمساحه خیلی نادونین ، ازطرف من به خانم تمساحه بگو هر کسی که زیاده خواهی و طمع کنه بازنده ست. پایان... 🐒 🐊🐒 ╲\╭┓ ╭ 🐊🐒 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مورچه ی سیاه_صدای اصلی_404806-mc.mp3
9.68M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 مورچه سیاه 🐜 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر 🔶 دعای کودک برای ظهورِ مهدی «عجل الله فرجه» 🌸 برای صاحب الزمان 💚 همیشه میکنم دعا 🌼 بیا بیا ظهور کن 🌱 امامِ غایبم بیا 🌸 تو ای نواده‌یِ علی 💚 امیدِ این دلِ منی 🌼 بیا بیا ظهور کن 🌱 که من ببینمت دمی 🌸 از جمعه ها عبور کن 💚 غم را زِ دلها دور کن 🌼 چشمِ دل ما را بیا 🌱 با مقدمت پر نور کن 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⛔️یک اشتباه تربیتی مهم ⛔️تبدیل اتاق کودک به محل تنبیه ⛔️جمله های اشتباه: اسباب بازی هایتو زمین نریز وگرنه باید بمونی تختخوابت یا شلوغی کنی باید بمونی تو اتاقت 🌼تا جای ممکن نباید اتاق یا تخت کودک را به محلی برای تنبیه او تبدیل کرد كه میتواند باعث بروز مشکل های خواب در کودکان شود. 🌼اتاق خواب کودک باید مکانی امن و راحت برای او باشد تا در آن احساس آرامش کند و خواب خوبی داشته باشد. 💕 💕 ╲\╭┓ ╭ 💕🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🎨 گام به گام این شماره: گیلاس این روزها که کوچولوهاتون تو خونه موندن و بیشتر حوصله شون سر میره میتونید با استفاده از این الگوها باهم نقاشی های ساده بکشید و بچه ها رنگش کنن و از لحظات شادی که براشون رقم میزنید لذت ببرن 💕 🎨💕 ╲\╭┓ ╭ 🎨💕 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 💛💜لکه رنگ💜💛 درجعبه ی آبرنگ باز بود. «لَكّه» با خوش حالی به بقیه گفت: «آهای .... بیایید زود از این جا برویم.» رنگ-ها با بی حالی چشم های شان را بازكردند.  به لكه نگاه كردند خمیازه ای كشیدند و دوباره خوابیدند. لكه فهمید كسی نمی خواهد همراه او بیاید. تنها از توی جعبه ی آبرنگ بیرون پرید. «لكه» دختری رادید. رفت و روی  پیراهن دختر نشست. دختر وقتی لكه رادید، ناراحت شد. زود پیراهنش اش را شست و روی بند رخت پهن كرد. آفتاب تابید. «لَكّه» گرم اش شد. از روی پیراهن بلند شد و رفت.  «لَكّه» یك پنجره دید، پنجره ای با شیشه های رنگی. رفت و روی پنجره نشست. پیرزن «لَكّه» را دید. همان طور که غر می زد، یك دستمال برداشت. دستمال را محكم به شیشه كشید.  «لَكّه» فهمید باید برود. پرید و رفت. رفت و  روی گل نشست. گل، اخم كرد. از اَبر خواست تا باران ببارد. باران بارید. «لكه» از روی گل پرید و رفت. گوشه ای نشست. با خودش فكركرد: «جای او روی پیراهن، پنجره وگل نیست.» «لَكّه» دوباره به جعبه ی آبرنگ برگشت.  نقاش، قلم مو را برداشت. «لَكّه» پرید روی  نوك قلم مو. نقاش، قلم مو را روی بوم کشید. روی بوم « لَكّه» دشتی زیبا شد. «لَكّه» روی بوم، تا همیشه باقی موند. 💛 💚❤️ 💜💙💛🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آقای ملخ و تصمیم بزرگش_صدای اصلی_405704-mc.mp3
9.69M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 آقای ملخ و تصمیم بزرگش 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💜✨لالایی✨💜 لالاصحرا پر از رنگه دهان چشمه ها تنگه نگاه آسمون صافه دل کوهها پر از سنگه لالاکه چشم تو نازه دهان درّه ها بازه ببین از خستگی انگار کشیدن باز، خمیازه لالا شب توی باغ اومد باهاش صد تا چراغ اومد حریر خواب هم کم کم به روی چشم زاغ اومد ستاره می زنه سوسو می خوابه بچه راسو می خوابن کفشدوزک ها می خوابه موشی ترسو لالا کن درّه می خوابه کنارش برّه می خوابه گل من شب پره پیشتک می آد یک ذرّه می خوابه لالا کن شیر می خوابه گوزن پیر می خوابه میون درّه ساکت گل انجیر می خوابه   💜 ✨💜 💜✨💜 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🍂🌳 پنجاه و شش تا كلاغ 🌳🍂 پنجاه و شش تا كلاغ رو شاخه‌ی چنارن با همدیگه یک صدا مشغول قارقارن رو گوشي كلاغا پيامكي رسيده: «جوجه‌ی ما گم شده كسي اونو نديده؟ از صبح زود تا حالا از لونه رفته بيرون هر كسي پيداش كنه بهش ميديم يه صابون» كلاغاي محله با عجله رسيدن خيلي جاها رو گشتن ولي اونو نديدن كلاغك اين پايينه پاي چنار پيره زخمي شده دست و پاش خدا کنه نميره زنگ مي‏زنه كلاغه: «الو آتش‌نشانی؟ جوجه‌ی ما گم شده بياين به اين نشاني...» ویو ویو ویو ویو صداي آژير مياد با ماشين قرمزش زود مي‏رسه مثل باد آقاي آتش‌نشان جوجه رو بر مي‏داره پاي چنار كوچه يه نردبون مي‏ذاره وقتي كه جوجه مي‏ره تو لونه پيش مامان اون قالب صابونو ميدن به آتش نشان 👆👆👆 🌳 🍂🌳‌‌ 🌳🍂🌳 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐝کشاورز و زنبورها🐝 روزی روزگاری در یک شهر کوچک، کشاورز مهربانی با همسرش زندگی می کرد. او مزرعه بزرگی داشت و علاوه بر کشاورزی، پرورش عسل هم انجام می داد. به خاطر علاقه همسرش به عسل، کشاورز تصمیم گرفت در گوشه ای از مزرعه کندوی عسل درست کند. او ساعت ها وقت گذاشت تا از چوب مرغوب برای زنبورها کندو بسازد و انها بتوانند عسل های جمع شده را در آن نگهداری کنند و زنبور ها بسیار خوشحال شدند و از کشاورز تشکر کردند. سال های زیادی بود که کشاورز و زنبور ها باهم دوست بودند و مشکلی نداشتند.   هرروز کشاورز و همسرش به شهر می رفتند تا محصولات خود را بفروشند. یک روز که مثل همیشه به شهر رفته بودند و زنبور ها برای جمع کردن عسل به جنگل رفتند. شخصی یواشکی وارد مزرعه شد و تمام عسل های داخل کندوها را برداشت و رفت. بعد از چند ساعت کشاورز و همسرش به مزرعه برگشتند و او طبق عادت هرروز به کندوها سر زد ولی تمام کندوها خالی بودند و کشاورز فهمید کسی انها را دزدیده و بسیار ناراحت شد و در مزرعه شروع به گشتن کرد، شاید بتواند دزد را پیدا کند. در این هنگام زنبور ها از جنگل برگشتند و متوجه شدند که عسل های توی کندو ناپدید شدند. کشاورز زنبور ها را از دور دید، به سمت انها دوید و گفت: شما کسی را این اطراف ندیدید؟ ولی زنبور های عصبی وقتی کشاورز را دیدند به او حمله کردند و او را نیش زدند. کشاورز بسیار تعجب کرد و بلند فریاد و گفت: من چند سال است که از شما مراقبت میکنم ولی شما به من شک کردید و من را نیش زدید. واقعا پاداش خوبی کردن من این بود؟ زنبور ها از کار خود خجالت کشیدند و برای همیشه از مزرعه رفتند. بچه های گلم زنبور ها کار اشتباهی کردند. عصبانیت انها باعث شد که بدون فکر کردن به کشاورز حمله کنند در حالی که کشاورز دوست انها بود. امیدوارم از این داستان درس بگیرید و زمانی که عصبی هستید، سریع تصمیم نگیرید و کار اشتباهی نکنید.   💕 🐝💕 ╲\╭┓ ╭ 🐝💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
احترام به طبیعت سلام به بچه های گل به گل های تُپُل مُپُل سلام به خالقِ بهار خدای دشت و لاله زار خدای دَرّه های سخت خدای جنگل و درخت درختی که اگه نبود دنیا می شد تار و کبود درخت به ما نفس میده هوای تازه پس میده رو شاخه هاش میوه داره چیدنشون شیوه داره باید یه جوری بِکَّنی که شاخه هاش و نَشکنی راستی گُلا رو دوست داری ؟ تو خونَتون پِتوس داری ؟ دیدی چه بَرگایی داره ؟ چه طرح و رنگایی داره ؟ باید تو خونه گُل باشه نِگاش کُنی دِلِت واشه به گل هاتون تو آب بِده سَردِشونه آفتاب بِده به خاکِشون تو کود بِده تا غنچه هاش و زود بِده اگه یه روزی رفتی پارک نَری تو باغچه مثلِ تانک رویِ گُلا هیچ وقت نَشین گُلا رو از ریشه نَچین رویِ درخت با جسمِ تیز اِسمِت رو کَندی خیلی ریز رویِ درختا هَک نکُن درخت و قِلقِلَک نَکُن درخت و با طناب نَبند برای تاپ و سایه بند خودت که این و می دونی تو شاخه هاش و میشکونی خلاصه که عزیزِ من درختا رو آتیش نَزن مراقبِ درختا باش باشی به فکرِ فردا کاش 🍃شاعر : علیرضا قاسمی 🌳 🍂🌳‌‌ 🌳🍂🌳 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4