پنجره ای به آفتاب_پنجره ای به آفتاب_422058-mc-mc.mp3
10.69M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 #قصه_شب 🌃
🍃خورشید پشت ابر
🌼 پنجره ای به آفتاب
#قسمت_سوم(آخر)
🌸 در سومین قسمت از نمایش ویژهی نیمهی شعبان، دربارهی عصر غیبت و دلایل غایب بودن امام زمان (عج) صحبت میکنیم تا کودکان مفهوم زنده بودن، اما غیبت امام را متوجه شوند.
ملیکا و مامان جون درحال پختن شیرینی برای جشن نیمهی شعبان هستند. ملیکا میپرسه که چطوری امام زمان حاضرند، ولی ما نمیبینیم؟ دوران غیبت یعنی چی؟
مامان جون براش از ماجرای غیبت امام و یاران خاص امام زمان به نام «نواب اربعه» میگه... .
🌸
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
1_1147463476.pdf
933.1K
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان: مروارید سفید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نی نی سنجاب ها_صدای اصلی_418311-mc.mp3
9.2M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 #قصه_شب 🌃
🍃نی نی سنجاب ها 🐿️
🌼 چند روز پیش نینیِ سنجابها به دنیا آمد. سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد... .
بهتر است ادامهی داستان را بشنوید.
🍃قصههای «کانال قصه های کودکانه» به ترویج فرهنگ قصهگویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیهی کودکان کمک میکند.
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بازی
🤩یه بازی خیلی جالب و رقابتی که بین دو تا چهار نفر میشه بازی کرد.
در این روزها که در منزل🏠 هستید و بچه ها کمتر تحرک دارند،با امکانات ساده که دارید انجام دهید و لذت ببرید😍
👀تقویت مهارت دیداری
🦵تقویت عضلات درشت
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
زیرتخت من.pdf
4.15M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان: زیر تخت من
🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#بازی
#خلاقیت
بوسیله یک لیوان یکبار مصرف، سلفون و گوشی یک پروژکتور خونگی درست کنیم🤗🤗
انتهای لیوان را ببریم تا نور را بتوانیم به داخل لیوان بفرستیم. بوسیله سلفون روی لیوان را بپوشانیم و نقاشی دلخواه را بکشیم. حال با نور انداختن داخل لیوان تصویر را می تونیم بر روی دیوار ببینیم.
💕
🟢💕
╲\╭┓
╭ 🟣💕
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐱🐼 پیشی و پاندا 🐼🐱
"قسمت اول"
در جنگل سبز همه ی بچه های حیوانات به مدرسه می رفتند و خانم آهو به آنها درس می داد. بچه ها خانم آهو را خیلی دوست داشتند. او خوش اخلاق و مهربان بود و قصه های قشنگی برای آنها تعریف می کرد. روزی یک شاگرد جدید به مدرسه ی جنگل سبز آمد. او یک بچه خرس پاندای ساکت و غمگین بود که با هیچ کس حرف نمی زد. هر چه بچه میمون برایش شکلک درآورد نخندید. هر چه بچه خرگوش دورش چرخید و گوشهایش را تکان داد نتوانست او را بخنداند. جوجه پرنده ها هم ترانه های شاد خواندند و به او خوشامد گفتند، اما بچه خرس پاندا ساکت و اخمو نشست و به آنها اعتنا نکرد.
خانم آهو که دید خرس پاندا خیلی ساکت است، به او گفت: پسر گلم برو با بچه ها بازی کن. آنها مهربانند و می خواهند دوست تو باشند. ببین میمون کوچولو و خرگوشک چقدر بامزه اند. به صدای بلبل و طوطی و قناری و کبوتر گوش کن، ببین چقدر قشنگ آواز می خوانند.
اما خرس پاندای کوچولو سرش را زیر انداخت و چیزی نگفت. چند روز گذشت و پاندا کوچولو جواب سلام بچه ها را نداد. پیشی کوچولو هر روز به پاندا سلام می کرد و می گفت: میومیو، پاندا کوچولو اخم نکن، خنده بکن، بیا با من بازی بکن. ولی پاندا ساکت و غمگین بود و به حرفهای او نمی خندید.
یک روز وقتی مدرسه تعطیل شد، پیشی دنبال پاندا راه افتاد تا ببیند او کجا می رود. پاندا کوچولو رفت و رفت تا به کلبه ی قدیمی و کوچکی در وسط جنگل رسید. جلوی در کلبه یک خانم و آقای پاندا نشسته بودند. آنها هم غمگین به نظر می رسیدند. پاندا کوچولو به طرف آنها رفت و کنارشان نشست.
خانم پاندا، پاندا کوچولو را نوازش کرد و گفت: پسر نازم، امروز توی مدرسه چی یاد گرفتی؟ پاندا کوچولو جواب داد: مدرسه را دوست ندارم، دلم می خواهد به جنگل خودمان برگردیم. پیشی کوچولو آهسته آهسته به آنها نزدیک شد و سلام کرد. خانم و آقای پاندا جواب سلامش را دادند. پاندا کوچولو با ناراحتی گفت: این همکلاسی منه. خانم پاندا به پیشی گفت: تو دوست پاندا کوچولوی ما هستی؟ پیشی کوچولو جواب داد: پاندا کوچولو با هیچ کس حرف نمی زند و دوست نمی شود. او همیشه اخمو و غمگین است، اما من دلم می خواهد با او دوست شوم.
پاندا کوچولو با ناراحتی گفت: ولی من دلم نمی خواهد. آقا و خانم پاندا با تعجب پرسیدند: برای چی؟ پاندا کوچولو جواب داد: من جنگل خودمان را می خواهم، دوستان خودم را می خواهم.
آقای پاندا گفت: آن جنگل دیگر وجود ندارد. آدمها تمام درختان را بریدند و به جایش خانه ساختند. تمام حیوانات آن جا آواره شدند. ما هم شانس آوردیم که اینجا را پیدا کردیم.
ادامه دارد...
╲\╭┓
╭ 🐼🐱
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
اگه کودک ازتون پرسید: نقاشیم قشنگه؟
بهش بگید: خودت دوستش داری؟
اگه تو میگی قشنگه، پس حتما قشنگه.
بهش یادآوری کنید که خودش مهمترین شخصی هست که باید از کارش خوشش بیاد
با این روش كودک میآموزد که در زندگی، خودش بایداز رفتار و زندگیش لذت ببرد، نه اینکه مدام دنبال تائید شدن توسط دیگران باشد.
💕
🎨💕
╲\╭┓
╭ 🎨💕
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐼🐱 پیشی و پاندا 🐱🐼
"قسمت دوم"
پیشی کوچولو وقتی فهمید که چه بلایی به سر جنگل پانداها آمده خیلی ناراحت شد. به پاندا کوچولو گفت: غصه نخور، همه ی بچه های مدرسه دوستت دارند. فردا توی مدرسه ماجرای قطع درختان جنگل تان را تعریف کن تا بچه ها هم بدانند که چرا اینقدر غمگین و ناراحتی.
فردای آن روز پاندا کوچولو به همه ی بچه های مدرسه سلام کرد و گفت: بچه ها، ما در یک جنگل سبز و قشنگ خانه داشتیم و زندگی می کردیم. آنجا پر از درختان بامبو بود. همه ی پانداها بامبو دوست دارند. من دوستان زیادی داشتم و با آنها به مدرسه می رفتم، همه ی ما شاد و سرحال بودیم تا این که یک روز آدم ها آمدند و با اره برقی به جان درخت ها افتادند و تمام درختان را بریدند و کم کم به جایشان خانه و آپارتمان و جاده ساختند و حیوانات جنگل را آواره کردند. تعدادی از حیوانات هم به دست آدم ها اسیر شدند، اما من و پدر و مادرم فرار کردیم و مدتها سرگردان بودیم تا این که به این جنگل رسیدیم و جایی برای زندگی پیدا کردیم. دل من برای دوستانم خیلی تنگ شده و از دست آدمها خیلی عصبانی هستم.
بچه های مدرسه از شنیدن داستان زندگی پاندا کوچولو خیلی ناراحت شدند. آنها به پاندا قول دادند که دوستان خوبی برای او باشند. گفتند که از جنگل سبز مراقبت می کنند تا انسان ها نتوانند درختان را قطع کنند و حیوانات را آواره و بی خانمان نمایند.
بعد هم نشستند و نامه ای نوشتند و تمام ماجرا را در آن شرح دادند و نامه را برای من فرستادند تا داستان آن را برای بچه ها بنویسم. من هم داستان را همان طور که خواندید برایتان نوشتم تا شما هم بدانید که قطع درختان جنگل ها به دست انسان، گناهی بزرگ و اشتباهی جبران ناپذیر است.
پس شما هم از درختان نگهداری کنید و هرگز شاخه های آنها را نشکنید و به آدم بزرگ ها هم سفارش کنید که بیشتر مراقب درختان باشند و به خاطر ساختمان سازی، به جنگل ها حمله نکنند و درختان را قطع نکنند.
درختان فواید زیادی دارند، هوا را پاکیزه می کنند و به ما میوه می دهند. از آنها مراقبت کنید. هرگز بی خود و بی جهت درختی را قطع نکنید و به جای درختان خشکیده یا قطع شده، درخت تازه ای بکارید.
پایان...
╲\╭┓
╭ 🐼🐱
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
🚫به جای کودکتان جواب ندهید...
گاهی اتفاق می افتد کسی از فرزند شما سوالی می پرسد، ولی قادر نیست جواب سوال طرف مقابل را به خوبی پاسخ دهد.
ممکن است در این شرایط حتی دستش را جلوی صورتش بگیرد یا خود را پشت سر شما قایم کند.
در این مواقع لازم نیست شما به جای او پاسخ سوال را دهید یا حتی به جای او به خاطر پاسخ ندادنش معذرت خواهی کنید. فقط کافی است موضوع بحث را سریعا عوض کرده و او را از حالت فشار و تنش ایجاد شده خارج نمایید.
یادمان باشد هر کجا که می نشینیم از نگرانی خود در رابطه با کم رویی و خجالتی بودن فرزندمان سخن نگوییم. بازگو کردن این مسئله به طور مداوم، این ذهنیت را برای فرزندمان ایجاد می کند که مشکل او بسیار مهلک و لاینحل است و از طرفی او را به خاطر عدم روابط اجتماعی صحیح اش نیز مورد مواخذه قرار ندهید.
به جای سرزنش سعی کنیم که راهکارهای اساسی برای حل مشکل پیدا کنیم.
💕
⭐️💕
╲\╭┓
╭ 💕
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐭🔥 موش کوچولو و آتش 🔥🐭
یک روز مامان موشی به بچه اش گفت: « من امروز جایی نمی رم. می خوام بمونم خونه و برات آش سه گردو بپزم. »
موشی گفت: « منم بپزم، من بپزم؟ »
مامان موشی چوب خشک ها را گوشه ی خانه جمع کرد.
موشی نشست و به چوب ها نگاه کرد. مامان موشی کبریت زد و چوب ها آتش گرفتند. موشی جیغ کشید. پرید عقب و به آتش گفت: « وای! تو کجا بودی؟! »
مامان موشی خندید و گفت: « موشی! نزدیک آتش نیا تا من بیام. » و رفت گردو بیاورد.
موشی همانجا نشست و به آتش نگاه کرد.
آتش، جیریک جیریک آواز می خواند. موشی گفت: « آواز هم که بلدی بخونی! » آتش گفت: « بله که بلدم. هم بلدم بخوانم، هم بلدم بچرخم. »
و آواز خواند و چرخید. عقب رفت و جلو رفت. رنگ به رنگ شد. قرمز شد. زرد شد. آبی شد.
موشی گفت: « چه پیرهن قرمزی! چه دامن زردی! جوراب هات هم که آبیه! خوش به حالت، لباس هات خیلی خوشگله! » بعد رفت جلوتر و گفت: « یه کم پیرهن قرمزت رو به من می دی؟ »
آتش چرخ خورد و گفت: « موشی کوچولو! تو که نمی توانی به من دست بزنی! » موشی گفت: « اگر تکان نخوری، می تونم. » و رفت خیلی جلو، نزدیک آتش، یکهو دماغش داغ شد. ترسید. پرید عقب و گفت: « وای چه داغی! » آتش گفت: « بله، لباس های من داغِ داغه. لباس داغ که نمی خوایی؟ »
موشی گفت: « نه، نمی خوام. » و پرید توی کاسه قایم شود که پروانه را دید. پروانه داشت می آمد طرف آتش. موشی داد زد: « نرو جلو می سوزی! »
اما پروانه رفت جلو. یکهو شاخکش داغ شد. خیلی ترسید. پرید عقب و جیغ کشید: « وای چه داغی! » و رفت پیش موشی.
موشی تند و تند شاخک پروانه را فوت کرد. خنک که شد، توی کاسه قایم شدند و به آواز آتش گوش دادند.
- جیریک جیریک، جیریک جیریک!
کم کم صدای پای مامان موشی هم آمد: تیلیک تولوک ...
موشی و پروانه از بالای کاسه سرک کشیدند.
مامان موشی با سه تا گردو آمد. موشی و پروانه را توی کاسه دید. خندید و گفت: « توی کاسه چه کار دارید؟ مگر شما ها آشید؟! »
مامان موشی رفت نزدیک قابلمه، ولی موشی پرید دُم او را کشید و گفت: « وای الآن می سوزی! بیا پیش ما قایم شو... »
آتش گفت: « نترس موشی! مامانت مواظبه. »
موشی و پروانه از توی کاسه بیرون آمدند و از دور به آتش نگاه کردند.
آتش جیریک جیریک آواز خواند و یواش یواش آش را پخت…
#قصه_متنی
🔥
🐭🔥
🔥🐭🔥
╲\╭┓
╭ 🐭🔥
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#بازی
🙈جمع آوری با چشم بسته🙈
در این بازی، هر گروه باید حدّاقل دو نفر2⃣ باشد. ابتدا چشم 👀 یکی از اعضای گروه، بسته
می شود.
اعضای گروه دیگر، چند عدد توپ 🏀⚽️یا چیز دیگری 🔑🖊✏️🔍را روی زمین پخش میکند و سبدی🗑 را هم در گوشه ای از مکان بازی قرار میدهد.
فردی که چشمش بسته شده، به هدایت افراد گروهش، توپ ها⚽️🏀🎾 را جمع کرده، در سبد🗑 می اندازد.
🌱گروهی که با سرعت بیشتری این کار را انجام دهد، برنده است.
🌱همکاری و تمرکز برای یافتن اشیا بدون دیدن، از فواید این بازی است.
💕
🥎💕
╲\╭┓
╭ 🏀💕
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
┗╯\╲