6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدیو آموزش نقاشی لباس دخترانه
همراه با رنگ آمیزی
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کی مامان بزی رو دیده؟_صدای اصلی_312805-mc.mp3
12.71M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 #قصه_شب 🌃
🍃 کی مامان بزی رو دیده؟
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر
🔸کودکِ قرآنی
#آمده_ماه_قرآن
🌼 ای کودکِ قرآنی
🍃 توو ماهِخوبِ قرآن
🌸 وقتی میخونی قرآن
🍃 دوسِت میداره مامان
🌼 چهرهت میشهدرخشان
🍃 به مثلِ ماِه تابان
🌸 ماه رمضون که میشه
🍃 کار میکنی فراوان
🌼 آب وغذا و هم نان
🍃 میدی به مستمندان
🌸 جایِ تو دربهشته
🍃 ایدوستِخوبِ قرآن
🌸🌼🍃🌼🌸
#شعر_تشویقی
#قرآن_خواندن_کودکان
#رمضان_ماه_بهار_قرآن
#شاعر_سلمان_آتشی
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خدیجه همسر پیامبر صلوات الله علیه_صدای کل کتاب_299646-mc.mp3
18.74M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🍃 خدیجه همسر پیامبر(ص)
#مناسبت_مذهبی
🖤 وفات حضرت خدیجه
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه
🌳🙈پلیس جنگل🙊🌳
اردکها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه، و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه حیوونا که می خواستن آب بخورن اهمیت نمی دادن.
زرافه مغرور که به خاطر قد بلندش می تونست برگهای بالای درختارو بخوره، بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که روی شاخه های درختا بودند رو خراب می کرد و فرار می کرد.
روباه پیر، با کلک زدن چندین بار سر حیوونای بیچاره کلاه گذاشته بود و غذاهاشونو خورده بود.
میمون بازیگوش هم هر وقت می رفت بالای درخت موز، چند تا موز می خورد و پوستشونو توی راه پرت می کرد و با همین کارش باعث می شد بعضی از حیوونا در حال دویدن زمین بخورن.
خلاصه مدتی بود که جنگل سبز شلوغ شده بود و بی انضباطی همه جا رو پر کرده بود. تقریبا همه حیوونای جنگل از این وضعیت خسته شده بودند. اینجوری جنگل دیگه جای زندگی نبود.
حیوونا فهمیده بودن که باید برای بازگشتن آسایش و آرامش به جنگل یه تصمیمی بگیرن. اونا با هم تصمیم گرفتن برای جنگل یه کلانتری بسازن. اما کلانتری بدون پلیس نمی شه. حالا چه کسی باید پلیس جنگل بشه؟
چاره کار قرعه کشی بود. ده تا از حیوونا داوطلب شدن تا پلیس جنگل باشن. قرعه کشی شروع شد و بعد از دو ساعت نتایج اون اعلام شد.
1- مار خال خالی
2- یوزپلنگ تیزپا
3- کلاغ راستگو
اشکال این قرعه کشی این بود که به جای یه نفر، سه نفر انتخاب شده بودند چون هر سه نفرشون به اندازه مساوی رأی آورده بودند. از طرفی، هر سه نفرشون برای پلیس بودن مناسب بودن.
اما حیوونا اصرار داشتن بین این سه نفر یکی رو انتخاب کنن. می خواستن دوباره برای قرعه کشی آماده بشن که یه دفعه صدای جیغ خرگوشه حواس همه رو پرت کرد. آخه یه حیوون بدجنس که نقاب به صورتش زده بود تا کسی اونو نشناسه، کیف پول خرگوشه رو برداشت و پا به فرار گذاشت. خرگوشه داد می زد: آی دزد، دزد، کمکم کنید، دزد همه پولامو برد، بدبخت شدم.
یوزپلنگ با شنیدن صدای خرگوشه، انداخت دنبال دزده تا بالاخره کنار برکه اونو دستگیر کرد. مار خالخالی خیلی سریع رسید و مثل یه طناب محکم اون حیوون بدجنس رو به درخت بست و جلوی فرار کردنشو گرفت. کلاغه خبر دستگیر شدن دزد رو به حیوونای جنگل رسوند و همه حیوونا رو برد کنار برکه.
نقاب رو که از چهره ی اون برداشتند دیدن کسی نیست جز سنجاب قهوه ای، که دوست صمیمی خرگوشه است.
قضیه این بود که سنجاب قهوه ای و خرگوشه نقشه کشیده بودن تا به حیوونای جنگل نشون بدن که این سه نفر می تونن با همدیگه یک کارگاه پلیسی تشکیل بدن و هر سه نفرشون پلیسای جنگل باشن.
همه، از این فکر خوب خوششون اومد و کلانتری جنگل رو به سه پلیس تازه کار تحویل دادند.
#قصه
🙊
🌳🙈
🙊🌳🐵
🌳🙊🌳🙈
🙈🌳🐵🌳🙊
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر
#ماه_بهار_قرآن
#مناسب_مهد_پیشدبستانی_واولدومدبستان
🌸 ماهِ خدایِ رحمان
💚 باشد بهارِ قرآن
🌸 فرخندهباد اینماه
🍃 بر مردمِ مسلمان
🌸 پروردگارِ سبحان
💚درماهِخیرو احسان
🌸 ما را نموده دعوت
🍃 بر بیکرانِ قرآن
🌸 شدباصفادل وجان
💚 ازنورِ دین و ایمان
🌸 خوشآمدیتو ایماه
🍃 برعاشقانِ قرآن
🌸 مابلبلانِخوشخوان
💚 قرآنکلامِ رحمان
🌸 همراهِ هم بخوانیم
🍃 باشور وشوقو ایمان
🌸 اینگونهگفتهیزدان
💚 ازراهِخیرواحسان
🌸 هرگزمکنفراموش
🍃 اِطعامِ مستمندان
🌸 ماگوشمانبه قرآن
💚 تاهرچهدادهفرمان
🌸 اجراکنیمو باشیم
🍃 فرزندِخوبِ ایران
🌸🌼🍃🌼🌸
#قرآن_خواندن_کودکان
#رمضان_ماه_بهار_قرآن
#فرزند_خوب_ایران
#شاعر_سلمان_آتشی
🍃مناسب است این شعر که برای ماه رمضان سروده شده برای مهدکودک و پیش دبستانی در شش قسمت ارائه گردد تا شعرهای کوتاه را حفظ کنند ان شاء الله🔶
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔹سه نکته مهم که اگر رعایت کنید؛
زندگی آرامی خواهید داشت:
1. وقتی خوشحال هستید (قول) ندهید.
2. وقتی عصبانی هستید (جواب) ندهید .
3. وقتی ناراحت هستید (تصمیم) نگیرید...
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
برای کودک از عبارتی استفاده كنید كه به آن ها عزت نفس می بخشد نظیر «از كمكت متشكرم» یا «این عقیده ای عالی است
🌸قصه های کودکانه کاملترین کانال کودک
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🍃هدهد و ننه گلابی
🍃نویسنده: مژگان شیخی
به نام خدا
در گوشهای از این دنیا، هدهدی بود که روی شاخهی درختی لانه داشت. درخت در باغ پیرزنی بود به اسم «ننه گلابی.»
ننه گلابی خیلی مهربان بود. هرروز کنار دیوار خانهاش برای پرندهها خردهنان میریخت. هدهد هم میآمد و خردهنانها را میخورد.
ننه گلابی هرروز هدهد را میدید. آنها کمکم باهم دوست شدند. هرروز هم دوستیشان بیشتر میشد.
هدهد هرروز صبح، روی شاخهی درخت مینشست و منتظر ننه گلابی میشد. به درِ اتاق چشم میدوخت و آواز میخواند. وقتی ننه گلابی از در اتاق بیرون میآمد. فوری میگفت: «سلام ننه گلابی.»
ننه گلابی سرش را بالا میگرفت، به هدهد نگاه میکرد و میگفت: «علیک سلام آقا هدهد… امروز چطوری؟»
ننه گلابی خردهنانها را روی زمین میریخت. هدهد میپرید آنجا مینشست، مشغول خوردن میشد و میگفت: «خیلی خوبم ننه گلابی… خیلی…»
بعد هم باهم شروع میکردند به حرف زدن.
روزی از روزها، ننه گلابی مثل هرروز صبح از اتاقش بیرون آمد و برای خرید به کوچه رفت که دید چند پسربچه زیر درختها بازی میکنند. وقتی به خانه برمیگشت، هدهد را دید که جلو لانهاش نشسته بود. ننه گلابی سبد خریدش را زمین گذاشت و گفت: «آقا هدهد، در کوچه خبرهایی هست. مواظب خودت باش!»
هدهد با تعجب گفت: «چه خبری؟»
ننه گلابی گفت: «بچهها دارند بازی میکنند و برای پرندههایی مثل تو دام میگذارند. برو خودت ببین.»
هدهد پر زد و به کوچه رفت. بالای درختی نشست و به بچهها نگاه کرد. بعد پیش ننه گلابی برگشت.
ننه گلابی مشغول سبزی پاک کردن بود. گفت: «دیدی؟ مبادا بهطرف دانههایی که ریختهاند بروی و در دام بیفتی!»
هدهد خندید و گفت: «خیالت راحت باشد ننه گلابی. من از این بچهها خیلی زرنگترم.»
ننه گلابی گفت: «مغرور نباش، بچهها کلکهای زیادی بلدند.»
هدهد گفت: «مغرور نیستم. از خودم مطمئن هستم.»
ننه گلابی باز گفت: «بههرحال مواظب خودت باش.»
بعد ظرف سبزیها را برداشت و به اتاق برگشت تا برای خودش چای دم کند. هدهد پر زد و رفت تا گشتی دوروبر بزند. ظهر که برگشت، بچهها رفته بودند. هدهد فکر کرد: «بروم ببینم بچهها چهکار کردهاند؟»
او جلو رفت و دید که زیر درختها مقدار زیادی دانه ریخته است. هرچه نگاه کرد دامی را ندید. پس با خیال راحت نشست و مشغول خوردن دانه شد. اتفاقاً یکی از دامها که از نخهای نازکی درست شده بود هنوز روی زمین پهن بود. هدهد آن را ندید. اینطرف و آنطرف میرفت و دانه میخورد. ناگهان روی نخها رفت و در دام افتاد. نخها به پاهایش پیچیدند و هدهد به دام افتاد و از ترس، بیهوش شد.
مدتی گذشت. ننه گلابی میخواست به خانهی همسایه برود. ناگهان زیر درختی هدهد را دید و گفت: «وای… اینکه آقا هدهد است.»
بعد باعجله جلو رفت و او را برداشت. نخهای دام را از پاهایش باز کرد. چند قطره آب روی صورتش ریخت. وقتی دید هدهد دارد چشمهایش را باز میکند. نفس راحتی کشید و گفت: «چی شد هدهد دانا؟! تو که میگفتی من گول بچهها را نمیخورم!»
هدهد کنار ننه گلابی نشست و گفت: «نمیدانم چه شد! اول خوب نگاه کردم. هیچکس نبود. هیچ دامی هم نبود. داشتم دانه میخوردم که ناگهان توی دام افتادم.»
ننه گلابی گفت: «میدانی هدهد جان، تو مغرور شده بودی. خدا خواست که درس بگیری و بفهمی که غرور چیز خوبی نیست. اگر من نرسیده بودم و بچهها برگشته بودند، حالا توی قفس بودی.»
هدهد گفت: «آره، راست میگویی»
بعد بالَش را به دست ننه گلابی کشید و گفت: «وای که چقدر بهموقع رسیدی ننه گلابی جان!»
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
موش کوچولو و کلاه منگوله دار_صدای اصلی_417498-mc.mp3
9.68M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 #قصه_شب 🌃
🍃 موش کوچولو و کلاه منگوله دار
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
✨ مسواک ✨
صبح که از خواب پا میشم
خوشحال و شاد وخندان
شروع میکنم نظافت
گوش کن ببین چه راحت
حوله رو برمیدارم
روی دوشم میزارم
مسواک بر میدارم
رویش خمیر میمالم
به دندونام میمالم
اینجور و اونجور
اینجور و اونجور
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4