ماجراهای دراز و کوتوله ماهیگیر و دخترش.pdf
5.27M
#قصه_متنی_و_تصویر👆
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌸عنوان: ماجراهای دراز و کوتوله ماهیگیر و دخترش
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
محله ی با صفا_صدای اصلی_442615-mc.mp3
10.37M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه: کتابخونه محله با صفا
🌸هدی و عزیز جون توی کتابخونه محلهشون هستن.کتابخونه رو دارن رنگ می زن. عزیز جون درباره اینکه این کتابخونه قبلا یه بقالی بوده و صاحبش اینجا رو وقف کتابخونه کرده برای هدی توضیح می ده. توی این کتابخونه یه عالمه کتاب کهنه و نو وجود داره...
🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد می گیرن که خداوند انسان ها رو به پوشیدن لباس های تمیز سفارش کرده.
🌼در این قسمت از برنامه «یک آیه، یک قصه» عزیز جون به آیه ۴ سوره مبارکه «مدثر» اشاره می کنه.
🍃خداوند در این آیه می فرمایند:
وَثِیَابَکَ فَطَهِّرْ
و لباس (جان و تن) خود را از هر عیب و آلایش پاک و پاکیزه دار.
🌸🌼🍃🌼🌸
اولین کانال تخصصی و تربیتی قصه های کودکانه 👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸مهربانان
💖صبح جمعه تون بخیر
🌸خونه تون
💖گرم وپر از امید
🌸روزگارتون
💖شاد و آرام
💖آدینہ زیبای
🌸دی ماهتون
💖پر از لبخند
🌸و لبریز از شادی در
💖کنار عزیزانتان
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
✨♥️ دندانپزشک ♥️✨
دندون پزشک مهربون
می گه به تو ای بچه جون
ای کودک خوب و عزیز
فرشته پاک و تمیز
دندون به تو خدا داده
چشم داده دست و پا داده
دندون باید سفید باشه
به رنگ مروارید باشه
باید مواظبت کنی
فندق و پسته نشکنی
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_متن
#قصه_ضرب_المثل
🦊🐔🦊🐔🦊🐔🦊
قسم روباه را بارو كنيم يا دم خروسو ؟
يكي بود ، يكي نبود ، خروسي بود بال و پرش رنگ طلا ، انگاري پيرهني از طلا، به تن كرده بود ، تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان خودنمائي مي كرد . خروس ما اينقدر قشنگ بود كه اونو خروس زري پيرهن پري صدا مي كردند .
خروس زري از بس مغرور و خوش باور بود هميشه بلا سرش مي اومد براي همين آقا سگه هميشه مواظبش بود تا برايش اتفاقي نيافته .
روزي از روزا آقا سگه اومد پيش خروس زري پيرهن پري ، بهش گفت : خروس زري جون .
خروسه گفت : جون خروس زري
سگ گفت : پيرهن پري جون
خروس : جون پيرهن پري
سگ : مي خوام برم به كوه دشت ، برو تو لونه ، نكنه بازم گول بخوري ، درو رو كسي وا نكني
خروس گفت : خيالت جمع باشه ، من مواظب خودم هستم .
آقا سگه رفت ، بي خبر از اينكه روباه منتظر دور شدن اون بود .
همينكه آقا سگه حسابي دور شد ، روباه ناقلا جلوي لونه خروس زري اومد تا نقشه اش رو عملي كنه ، جلوي پنجره ايستاد و شروع كرد به آواز خوندن :
اي خروس سحري چشم نخود سينه زري
شنيدم بال و پرت ريخته نذاشتن ببينم
نكنه تاج سرت ريخته نذاشتن ببينم
خروس زري كه به خوشگلي خودش افتخار ميكرد خيلي بهش بر خورد ، داد زد : ” نه بال و پرم ريخته ، نه تاج سرم ريخته . “
روباه گفت اگه راست ميگي ، بيا پنجره رو بازكن تا ببينمت .
خروس مغرور پنجره رو باز كرد و جلوي پنجره نشست و گفت : بيا اين بال و پرم ، اينم تاج سرم .
و همينكه خروس سرش رو خم كرد كه تاجش و نشون بده ، روباه بدجنس پريد و گردن خروس را گرفت .
خروس زري داد زد : آي كمك ، كمك ، آقا سگه به دادم برس .
آقا سگه با گوشهاي تيزش صداي خروس زري را شنيد و به طرف صدا دويد .
دويد و دويد تا به روباه رسيد . از روباه پرسيد : ” آي روباه ناقلا خروس زري را نديدي ؟ “
روباهه كه دهان آقا خروسه رو بسته بود و اونو توي كوله پشتي انداخته بود ، شروع كرد به قسم خوردن كه والا نديدم ، من از همه چيز بي خبرم ، و پشت سر هم قسم مي خورد .
يكدفعه چشم آقا سگه به كوله پشتي افتاد و گفت :” قسم روباه و باور كنم يا دم خروس را ؟“
آقا روباهه تازه متوجه شد كه دم خروس از كوله پشتي اش بيرون آمده ، پس كوله پشتي اش رو انداخت و تا مي توانست دويد تا از دست سگ نجات پيدا كند .
و خروس زري پيرهن پري هم همراه آقا سگه به خونشان برگشتند .
آره بچه ها جون وقتي كسي دروغي بگه ، ولي نشانهائي وجود داشته باشه كه حرف او را نقض كنه از اين ضرب المثل استفاده مي شود.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
آقای زنبوردار_صدای اصلی_375781-mc.mp3
8.04M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه: آقای زنبور دار
🌸عزیزجون و هدی توی یه باغ زیبا هستن و اونجا یه آقای زنبوردار رو میبینن که لباس مخصوص این کار رو پوشیده. عزیزجون توضیح میده که علت پوشیدن اون لباس برای اینه که زنبورها به ایشون صدمه نزنن.
🌼کودکان با شنیدن این داستان یاد می گیرن که «اسراف کردن» کار خوب و درستی نیست و نباید در انجام کاری زیاده روی کنن.
🍃 در این قسمت از برنامهی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به بخشی از آیهی ۱۴۱ سورهی مبارکهی «انعام» اشاره می کنن.
🍃خداوند در این آیه میفرماید:
«کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ ۖ وَلَا تُسْرِفُوا ۚ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ؛ شما هم از آن میوهها هرگاه برسد، تناول کنید و حق آن را (زکات فقیران را) در روز درو و جمعآوری آن بدهید و اسراف نکنید، همانا خدا مسرفان را دوست نمی دارد.»
🍯 🌸🌸🐝🌸🌸🍯
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💭🎲سلام🎲💭
صبح به مامان سلام میدم
همین که چشمم وا میشه
اونم واسه بوسیدنم
هرجانشسته پا میشه
مهمونمون هر کی باشه
مامان بزرگ یا عمه جون
در وا بشه میگم سلام
خوشحال وخیلی مهربون
به آسمون سلام میدم
ستاره چشمک میزنه
تو دنیاهرچی خوبیه
بایک سلام مال منه
#شعر
🎲
💭🎲
🎲💭🎲
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐢عنوان: لاک پشت گرفتار
روزی روزگاری در جنگلی بزرگ و سرسبز چهار دوست زندگی می کردند که خیلی با هم فرق داشتند، با این وجود دوستان خوبی برای هم بودند و همیشه به وقت نیاز به هم کمک می کردند. این چهار دوست موش،کلاغ، آهو و لاک پشت بودند. داستان از آن جا شروع می شود که این چهار حیوان با این که در حالت عادی با هم دشمن هستند، اما در برابر بزرگترین دشمنشان به نام شکارچی است با هم متحدند و به هم کمک می کنند.
یک روز موش و کلاغ و آهو زیر یک درخت نشسته بودند و با هم صحبت می کردند. ناگهان آنها صدای جیغ و فریاد شنیدند. صدا صدای دوستشان لاک پشت بود! او به دام شکارچی افتاده بود و در تور او اسیر شده بود.
آهو با ترس و دلهره فریاد زد: وای حالا چی کار کنیم؟
موش گفت: دوست عزیزم ناامید نشو. من یک نقشه دارم. و بعد سه دوست با هم درباره ی نقشه ی موش گفتگو کردند و یک نقشه ی بی عیب و نقص کشیدند.
آهو به طرف شکارچی که نزدیک تورش ایستاده بود دوید و یواشکی بدون اینکه شکارچی متوجه شود در مسیر شکارچی دراز کشید و خود را به مردن زد. کلاغ به طرف آهو پرواز کرد و طوری رفتار می کرد که انگار دارد به بدن آهو نوک می زند و آن را سوراخ می کند.
شکارچی بدون این که از چیزی خبر داشته باشد تورش را گرفت و به سمت خانه به راه افتاد. در بین راه چشمش به آهوی مرده ای افتاد. شکارچی کمی با خودش فکر کرد و تورش را پایین گذاشت و به طرف آهوی مرده رفت و گفت: وای این آهو مرده، من بدون دردسر به یک شکار خوب رسیدم.
کلاغ مدام به دور آهو پرواز می کرد و هر وقت شکارچی سعی می کرد او را از آن جا دور کند با شدت بیشتری بال می زد.
در این میان موش یواشکی خود را به تور شکارچی رساند و آن را جوید و پاره کرد و لاک پشت بیچاره را آزاد کرد.
کلاغ هم به محض این که دید لاک پشت آزاد شده قار قار بلندی کرد و از آن جا دور شد.
آهو هم با شنیدن صدای کلاغ متوجه شد که وقت فرار است. پس از جایش بلند شد و فرار کرد.
شکارچی که از این ماجرا بسیار تعجب کرده بود به طرف تورش رفت تا آن را بردارد و به خانه برود، اما متوجه شد که لاک پشت هم فرار کرده است. او با خودش فکر کرد و گفت: کاش آن قدر حریص و طمع کار نبودم.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
❣سلام یکشنبه تون
❄️سرشاراز
❣موقعیتهای عالی
❄️امیدوارم هفته تون
❣پرازفرصتهای نو
❄️موفقیتهای پی درپی
❣وعشق وبرکت درتمام مراحل
❄️زندگیتون باشه
❣یکشنبه تـون زیبـا
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#یک_قصه_یک_حدیث
🌼آجرخشک
روزی روزگاری مردی فقیر به نام "مراد درستکار" وجود داشت. او مسلمانی معتقد و دل رحم بود. یک روز او شمشی طلا به شکل آجر خشک در زمانیکه داشت دیوار خانه اش را تعمیر میکرد یافت. او خوشحال بود اما نمی دانست که باید چه کار کند.
او شروع به فکر کردن کرد: "آخرعاقبت دیگر من فقیر نیستم. اکنون برای خود منزلی خواهم ساخت و اتاق هایش را با بهترین اسباب مزین خواهم کرد و کف آن را مرمر سفید خواهم کرد. باغچه ام پر از گل و انواع درختان میوه خواهد شد جایی که زیباترین پرندگان خواهند خواند. "
آن شب او خوابهای خوب دید.
روز بعد، او تصور کرد که چقدر نوکر و باغبان و آشپز و قصاب که در منزل او کار میکنند خواهد داشت.
روز بعد هم به خیال پردازیهای خود ادامه داد. هر روز و شب او فقط خواب میدید. او نه میخورد نه مینوشید و نه نماز میخواند و از خدا به خاطر سلامتی و ثروتی که به او داده بود تشکر نمی کرد.
یک روز زمانی که مراد داشت از شهر خارج میشد و مشغول خیال پردازی بود مردی را دید که داشت آجر خشک دیوار قبرستان را میکند.
آن مرد داشت خاک را میکند و با آب و نی مخلوط میکرد و سپس آن را به صورت آجر در میآورد.
آن مرد به مراد گفت که آجر ساخته شده از خاک قبرستان قوی تر از دیگر آجرهاست. مراد تعجب کرد. او این احساس را داشت که به او ضربه ای زده شده باشد. ناگهان او از رویایش برخواست و به راه خود ادامه داد و خود را سرزنش کرد.
خجالت بکش! مرد بدبخت بی عقل! یک روز آنها از خاکی که تو را میپوشاند آجر خواهند ساخت. تو زمانی که طلا را یافتی راه خود را گم کردی. تو فراموش کردی که خدا را سپاس گویی. زندگی هر روز چیزهای زیادی را پس میگیرد. تو هر روز که میگذرد به مرگ نزدیک تر میشوی. دست از خیال پردازی بردار! این هدیهی خداست، پولت را درست خرج کن. اسراف نکن و احمقانه نیز خرج نکن!"
در این هنگام صدای اذان ظهر از مناره بلند شد.
زمانی که او اذان را شنید، با قلبی آرام به طرف مسجد رفت. او میدانست که کار صحیح و خوب چیست.
اگر مراد زودتر از اینها حدیث پیامبر را شنیده بود دچار این سردرگمی نمی شد:
اگر من به اندازه کوه احد طلا میداشتم، من نمی خواستم که آن را به جز میزان بدهی ام بیشتر از سه روز نگه دارم. "
لو کان لی مثل احد ذهبا ما یسرنی ان لا یمر علی ثلاث و عندی منه شی الا شی ارصده لدین
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یه قهرمان واقعی _یه قهرمان واقعی_461702-mc.mp3
3.56M
🌼سرود در گرامیداشت زندهیاد دکتر سعید کاظمی آشتیانی
یه قهرمان واقعی
نه مثل افسانهها
نه بین بیگانهها
اونی که اسطورهمه
فرزند ایرانهها
یه نابغه
که عاشق کشورش بوده
رسیدن به قلهها باورش بوده
اونی که مرد علم و دینه
یک قهرمان بنیادینه
که یادمون داده با فکرش
مسیر بالا رفتن اینه
آی جوونها
قهرمان قصهی ما جوونه
نوجوونها
نوجوون که بود میدونست که میتونه
باید اسمش تو کتاب درسیهامون بمونه
نمونهی امید و پشتکاره
معلم نبوغ و ابتکاره
یه قهرمان برای هر زمانی
به اسم کاظمی آشتیانی
اگه به سرنوشت این
خونه حساسی
این اسم رو پس چرا هنوز
خوب نمیشناسی؟
بهار این رویش، رویانه
شکوه فردای ایرانه
آره به اسم و راه و رسمش
سعید ایران جاویدانه
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
کودکان برای پیدا کردن خود و جایگاهشان و گاهی به دلیل اینکه میخواهند خودشان را به اطرافیان ثابت کنند #لجبازی میکنند و یکی از اساسیترین مشکلات این است که والدین در این شرایط خودشان هم داخل بازی لجبازی کودکان میشوند و آنها هم به نوعی به #لجبازی با آنها میپردازند.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4