enc_17042033577593446254338.mp3
4.09M
#روز_مادر
❤️ شبیه قلب
🦋🌼🌸🦋
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قورباغه بد اخلاق_صدای اصلی_56389-mc.mp3
4.2M
#قصه_صوتی
🌸قورباغه بد اخلاق
🌸🌸🌼🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان
🌸علی کوچولو و شجاعت در گفتن اشتباه
در تعطیلات آخر هفته علی کوچولو همراه خواهرش سارا و پدر مادرشون به دیدن مادربزرگشون رفتن که توی یک مزرعه زندگی میکرد.
مادربزرگ علی یک تیرکمون بهش داد تا بره توی مزرعه و باهاش بازی کنه.
علی کوچولو خیلی خوشحال شد و دوید توی مزرعه تا حسابی بازی کنه، اما وسط بازی یکی از تیرهاش اشتباهی خورد به اردک خوشگلی که مادربزرگش خیلی دوسش داشت، اردک بیچاره مرد.
علی کوچولو که حسابی ترسیده بود اردک رو برداشت و برد یه جایی پشت باغچه قایم کرد.
وقتی رویش رو برگردوند تا بره به ادامه بازیش برسه دید که خواهرش سارا تمام مدت داشته نگاهش میکرده، اما هیچی به علی نگفت و رفت.
فردا ظهر مادربزرگ از سارا خواست تا توی آماده کردن سفره ی نهار بهش کمک کنه، سارا نگاهی به علی کرد و گفت مادربزرگ علی به من گفت که از امروز تصمیم گرفته تو کارهای خونه به شما کمک کنه. بعد هم زیرلب به علی گفت: جریان اردک رو یادته.
علی کوچولو هم دوید و تمام بساط ناهار رو با کمک مادربزرگش فراهم کرد.
عصر همون روز پدربزرگ به علی و سارا گفت که میخواهد اونها رو به نزدیک دریاچه ببره تا باهم ماهیگیری کنن. اما مادربزرگ گفت که برای پختن شام روی کمک سارا حساب کرده است.
سارا سریع جواب داد که مادربزرگ نگران نباش چون علی قراره بمونه و بهت کمک کنه.
علی کوچولو در همه ی کارها به مادربزرگش کمک میکرد و هم کارهای خودش و هم کارهای سارا رو انجام میداد. تا اینکه واقعا خسته شد و تصمیم گرفت حقیقت رو به مادربزرگش بگه.
اما در کمال تعجب دید که مادربزرگش با لبخندی اونو بغل کرد و گفت:
علی عزیزم من اون روز پشت پنجره بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد. متوجه شدم که تو عمدا اینکار رو نکردی و به همین خاطر بخشیدمت. اما منتظر بودم زودتر از این بیای و حقیقت رو به من بگی.
نباید اجازه میدادی خواهرت بخاطر یک اشتباه به تو زور بگه و از تو سوء استفاده کنه.
باید قوی باشی و همیشه سعی کنی که دیگه اشتباهات رو تکرارشون نکنی.
اما این رو بدون پیش هرکسی و هرجایی به اشتباهاتت اعتراف نکنی، چون دیگران از اون اعتراف تو به ضرر خودت استفاده می کنند.
🦋🌼🌸🦋
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماجرای قورباغه سبز_صدای اصلی_56392-mc.mp3
4.7M
#قصه_صوتی
🐸ماجرای قورباغه سبز
قورباغه سبزی کنار برکه ایی با دوستانش زندگی می کرد.
یک روز وقتی قورباغه کوچولو داشت توی جنگل راه می رفت بلوطی توی سرش خورد و قورباغه که سرش کمی درد گرفته بود داد زد فرار کنید که یک حیوان خطرناک به جنگل آمده است.
حیوانات که حرف او را باور کرده بودند شروع کردند به فرار کردن و دویدن...
🌸🌸🌼🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_متن
جیرجیرک ها
یکی بود یکی نبود
دختری مهربان با نام یلدادر یک خانە کنار پدر ومادرش زندگی می کرد در نزدیکی خانەی یلدا یک پارک جود داشت پارکی پراز وسایل بازی .
خلاصە این پارک کلی پلە هم داشت یلداهروقت می رفت پارک ارام و یواش ازپلە ها بالا می رفت تا ازآن بالا پارک را خوب تماشا کنند
یک روز کە داشت پلە هارا می شمارد و بالا می رفت یک صدای شنید
جیر...جیر....جیر...
یلدا اطرافش را خوب تماشا کرد .
اما چیزی ندید
بازم صدا بە گوشش رسید جیر....جیر...
صدا از سوراخی در پلە های پارک بود خم شد داخل راخوب تماشاکرد چند تا جیر جیر کە جشن عروسی دوتا جیر جیرک را گرفتەبودند و چندتا جیر جیرک دست هم را گرفتە بودند و می چرخیدند وجیر جیر می کردند یلدا خوشحال شد رفت یک گل کوچک وزیبا آورد و وازسوراخ پلە ها به داخل انداخت
جیر جیرک ها کلی خوشحال شدند وباجیر جیر از یلدا تشکر کردند.
ازآن روز بە بعد یلدا هروقت به پارک می رفت از سواخ پلە بە جیر جیرک ها سلام می کرد وبرایشان دست تکان می داد
نویسندە: فاطمە جلالی فراهانی
بازنویسی: رنگین دهقان
🦋🌼🌸🦋👦
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#کتاب
یه دوست دانا دارم
خیلی تواناست
صبور وخوش زبونه
قشنگ و خواناست
همه چیز رو می دونه
هرچه که باشه
آروم وبی صدا است
در فکر جاشه
او دوستی مهربونه
هیچ کي مثلش نیست
اگر او با تو باشه
نمرت می شه بیست
اگر آن را بخوانی
یه کار عالیست
حالا بگو عزیزم
نام دوستم چیست
🦋🌼🌸🦋
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان
#شتر_لنگ
روزی روزگاری… در یک بیابان شتری زندگی میکرد که با شترهای دیگر فرق داشت. فرق او این بود که لنگلنگان راه میرفت. شتر قصهی ما یک روز دید که توی صحرا جنب و جوشی به پا شده. از دیگران پرسید: «چه خبر است؟»
یکی از شترها گفت: «قرار است مسابقهی دو برگزار شود.»
شتر لنگ اصلاً فکر نکرد که نمیتواند در مسابقه شرکت کند. برای همین رفت تا اسمش را برای مسابقه بنویسد. دوستان شتر لنگ وقتی دیدند او هم میخواهد در مسابقه شرکت کند، خیلی تعجب کردند.
شتر لنگ که تعجب آنها را دید گفت: «چه اشکالی دارد؟ چرا این طوری به من نگاه میکنید؟ مطمئن باشید من دوندهای چابک و قوی هستم و مسابقه را میبرم.» دوستان شتر میترسیدند در مسابقه به او آسیبی برسد.
بالاخره روز مسابقه فرا رسید. همهی شرکتکنندهها سر جای خود قرار گرفتند؛ اما همین که چشمشان به شتر لنگ افتاد، او را مسخره کردند. ولی شتر لنگ با خونسردی و با لبخند در جواب آنها گفت: «پایان مسابقه معلوم میشود که چه کسی از همه بهتر است، عجله نکنید!»
سه، دو، یک… همه شترها مثل برق شروع به دویدن کردند. شتر لنگ آخر همه، لنگلنگان میدوید. شترها باید از یک تپه بالا میرفتند و برمیگشتند. مسیر مسابقه خیلی طولانی بود، همهی شترها خسته شده بودند. شترهای جوانتر با سرعت زیاد از تپه بالا رفتند؛ اما آنها هم خسته شدند. بعضی از شترها هم از شدت خستگی روی زمین افتادند.
اما شتر لنگ آرام آرام، به راه خود ادامه داد. شتر لنگ به هر زحمتی بود خود را به بالای تپه رساند و وقتی از شیب تپه سرازیر شد، تازه شترهای خستهای که مشغول استراحت کردن بودند، متوجه او شدند و تلاش کردند تا به او برسند؛ ولی توانی در خود نمیدیدند. برای همین در ناباوری دیدند که شتر لنگ زودتر از همه به خط پایان رسید و برنده شد!
🦋🌼🌸🦋👦
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قویترین قورباغه برکه_صدای اصلی_56402-mc.mp3
4.81M
#قصه_صوتی
🐸 قوی ترین قورباغه برکه
🌸یک روز که آقا قورباغه توی آینه خودش را دید با خودش گفت: من باید قویترین حیوان جنگل بشم. به همین خاطر راه افتاد به سمت جنگل
🌸🌸🌼🌸🌸
🍃کانال تربیتی کودک👇
https://eitaa.com/joinchat/2683174928C8bc96844d4
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
@Ghesehayekoodakane