🍃🌸
نوازش تشويق نيست،
نوازش نياز بچه هاست مثل غذا،
ما بايد بچه را نوازش كنيم،
بچه هميشه بايد نوازش بگيرد،
چه كار خوب بكند و چه كار بد بكند.
@Ghesehaye_koodakaneh
😍مامان باباهای عزیز
😘کوچولوهای ناز😘
🌸قصه صوتی رو از دست ندید
🌼قصه زیبای 🌸سیمرغ🌸
توضیحات:از قصه های تربیتی و مهدوی
🍃قصه در مطلب بعدی فردا
👇🍂👇🍂👇
لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سیمرغ.mp3
25.21M
#قصه_صوتی
🌼قصه زیبای 🌸سیمرغ🌸
#توضیحات:از قصه های تربیتی و مهدوی
👇🍂👇🍂👇
لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_متن
در زمانهای قدیم کودکی پدرش را در اثر بیماری از دست داد. همسایه ها و آشنایان جمع شدند و تابوت او را برداشته و برای دفن به سوی قبرستان بردند.
هنگام دفن، کودک یتیم در پی تابوت پدر میرفت و در حالی که میگریست، با آه و ناله میگفت: ای پدر! آخر تو را به کجا میبرند؟! به خانه ای میبرند که در آن از فرش و حتی زیراندازی کهنه خبری نیست؛ خانه ای که نه چراغی در آن روشن میشود و نه بوی طعام لذیذی به مشام میرسد، نه دری دارد و نه بام و همسایه ای. خدایا! چگونه ممکن است جسم و جان پدری را که عمری مورد احترام و ستایش مردم بوده، به چنین خانه تاریک و حقیرانه ای ببرند؟!
آری، کودک یتیم میگفت و میگریست و در میان نوحه ها و ضجه هایش با زبان کودکانه خویش نشانه های خانه ی آخرت و قبر تاریک پدر را بازگو میکرد.
در میان جمعیت تشییع کنندگان، پسرکی باهوش و نکته سنج که همراه با پدرش در مراسم حضور داشت رو به پدر فقیر خود کرد و گفت: پدرجان! گمان میکنم که این مرده را به خانه ی ما میبرند.
پدر با تعجب به فرزند خود نگاه کرد و گفت: منظورت چیست؟ این مرده چه ربطی به خانه ی ما دارد، او را به قبرستان میبرند تا به خاک بسپارند. این چه حرفی است که میزنی؟!
پسرک با خنده ی تلخی پاسخ داد: آخر پدرجان همه نشانه هایی که آن کودک یتیم گفت ،مثل خانه ی ماست! مگر نه اینکه این مرد را به خانه ای میبرند که نه فرش دارد، نه چراغ و نه حصیر، نه در دارد، نه بام، نه همسایه و نه خوراک لذیذ و مقوی؟!!
خوب! اگر اشتباه نکنم اینها همه مشخصات خانه ی ماست و جایی جز آن نمیتواند باشد.
🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
#داستان_های_زیبای_شاهنامه
#بخش_ششم
در ادامه داستان های زیبای شاهنامه
«تو را شهریاری نه اندر خور است»
در قسمت پنجم داستان به آنجا رسید که کیکاووس (شاه ایران) یکی از پهلوانان به نام گیو را نزد رستم به زابلستان فرستاد تا او را برای نبرد با سهراب و سپاه توران، با خود همراه کند. اما رستم بدون توجه به حرف های گیو با تاخیر چند روزه نزد شاه آمد و باعث خشم او شد. و حالا …
بالاخره رستم و گیو به درگاه شاه رسیدند و کیکاووس خشمگین گفت:
که رستم که باشد که فرمانِ من
کند سست و، پیچد ز پیمانِِِِ من؟
و به طوس (یکی از پهلوانان ایرانی) دستور داد که هم رستم و هم گیو را به خاطر این تأخیر بر دار کن. رستم از این رفتار و دستور کیکاووس برآشفت و گفت:
همه کارت از یکدگر بتّر است
تو را شهریاری نه اندر خور است
و خطاب به شاه ادامه داد که اگر می توانی سهراب را بر دار کن که بدخواه و دشمن تو است نه من! و گفت دیگر مرا نمی بینید و سوار بر رخش آنجا را ترک کرد. نامداران و پهلوانان از این برخورد شاه و رستم نگران شدند و از گودرز (پهلوان ایرانی) خواستند که نزد شاه برود و با پادرمیانی او را راضی کند که دل رستم را به دست آورد.
به کاووس کی گفت، رستم چه کرد
کز ایران برآوردی امروز گَرد
کسی را که جنگی چو رستم بود
بیازارد او را، خرد کم بُوَد
شاه تحت تأثیر حرف گودرز از کرده خود پشیمان شد:
چو بشنید گفتار گودرز، شاه
بدانست کو دارد آیین و راه
و از گودرز خواست نزد رستم رود و دل او را به دست آورد تا راضی به برگشتن شود:
شما را بباید برِ او شدن
به خوبی بسی داستان ها زدن
سرش کردن از تیزیِ من تهی
نمودن بدو روزگار بِهی
در ادامه گودرز همراه با سران سپاه نزد رستم رفتند و از پهلوانی هایش گفتند و او را ستایش کردند:
جهان سر به سر زیر پای تو باد
همیشه سر تخت جای تو باد
تو دانی که کاووس را مغز نیست
به تیزی سخن گفتنش نغز نیست
بجوشد هم آنگه پشیمان شود
به خوبی ز سر بازِ پیمان شود
و اینکه شاه پشیمان شده و گناه ایرانیان چیست و اگر تو برنگردی ممکن است بگویند که رستم از نبرد با سهراب ترسیده است! گفته های گودرز و همراهان در رستم اثر کرد و او نزد شاه بازگشت و کیکاووس از او استقبال کرد:
چو در شد ز در، شاه بر پای خاست
بسی پوزش اندر گذشته بخواست
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن
پشیمان شدم، خاکم اندر دهن
رستم نیز در پاسخ گفت:
کنون آمدم تا چه فرمان دهی
روانت ز دانش مبادا تهی
و شاه از او دعوت کرد که پیش از رزم به بزم نشینند و …
🌼🍂🌸🌸🍂🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃🌸
زمان خصوصی با فرزندم
از بهترین و موثرترین راهکارها برای تقویت رابطه والدین با فرزندان می توان از « زمان خصوصی » نام برد .
در این روش ، در طول روز دو نوبت و هر بار 20 دقیقه به فرزندتان اختصاص دهید .
شما اعتقاد دارید که تمام وقت تان اختصاص به فرزندتان دارد و این صحیح است . اما :
منظور از « زمان خصوصی » ، رابطه ای دو سویه بین شما و فرزندتان است كه در اين زمان هر فعالیتی كه او دوست دارد و برايش لذت بخش است با او انجام دهيد 🍂🍂🌸🌼🍂🌸🌼🍂🍂
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
#قصه_ضرب_المثل
🐭🐁🐭🐁🐭
فلفل نبين چه ريزه ، بشكن ببين چه تيزه
موشي بنام فلفلي در دشت براي خودش لانه اي درست كرد و خيالش راحت بود كه زمستان را بخوبي سپري مي كند .
يك روز گاوي براي علف خوردن به دشت آمد وروي لانه آقا موشه نشست و مشغول استراحت شد .
موش آمد و از آقاي گاو خواهش كرد كه از روي لانه اش بلند شود تا خراب نشود . ولي گاو هيچ توجهي به موش نكرد و گفت : ” تو نيم وجبي به من دستور مي دهي كه از اينجا بلند شوم . مي داني من كي هستم ، مي داني من چقدر قوي و پر زورم ، حالا برو پي كارت و بگذار استراحت كنم . “
موش دوباره خواهش و التماس كرد ولي فايده اي نداشت و گوش آقا گاو به اين حرفها بدهكار نبود . موش پيش خودش فكر كرد ، حالا كه با خواهش كردن مشكلش حل نشده بايد كار ديگري بكند .
بعد يكدفعه روي آقا گاو پريد . گاو از خواب بيدار شد و خودش را تكان داد . موش روي گوش گاو پريد و يك گاز محكم از گوش او گرفت . گاو از جايش بلند شد و شروع به تكان دادن سرش كرد . ولي موش روي زمين پريد و در يك سوراخ پنهان شد و گاو نتوانست كاري كند.
وقتي گاو دوباره خوابش برد ، موش دم گاو را گاز گرفت و روي درخت پريد .گاو از درد بيدار شد .خيلي عصباني بود ، سعي كرد كه بالا بپرد و موش را بگيرد تا ادبش كند ولي دستش به او نمي رسيد .
موش گفت : ” اگه بازم روي لونه من بخوابي ، گازت مي گيرم . “
گاو ديد ، چاره اي ندارد جز اينكه از آنجا برود و جاي ديگري بخوابد . گاو پيش خودش گفت : ” فلفل نبين چه ريزه ، بشكن ببين چه تيزه . با اين قد و قواره فسقلي اش چه جوري حريف من شد . “
موش با اينكه خيلي كوچكتر از گاو بود توانست مشكلش را حل كند .
بچههای عزیز
پس كارآيي هر كس و هر چيز به قدو قواره اش نيست ، مثل فلفل قرمز ،با اينكه كوچك است ولي وقتي مي خوريم از بس تند است دهانمان مي سوزد .
🐄🐁🐄🐁🐄🐁🐄🐁🐄
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍂🍃🌼🌸🍂🍃
لطفا لینک کانال را برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از مطالب قصه های کودکانه استفاده نمایند👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4