فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
سلام و درود خداوند بر شما خوبان🌺😊
امیداورم حالتون خوب باشه
و اول هفته را پر نشاط و انرژی شروع کرده
و در کنار خانواده هفته خوبی را پیش رو داشته باشید🌺
شنبه ها روز تولد هفتههاست☺️
شاید امروز هم همون شنبهای هست که بارها به خودمون قول دادیم تا نقطهای کنار گذشته بذاریم و از سر خط شروع کنیم✍😊
شاید امروز روز تولد دوباره ماست 👌امیدوارم شروع هفته رو با یه دنیا امید و آرزو و یه عالمه علاقه به امام مهـدی آغاز کنید
#سلامتی_امام_زمان_صلواتـــــــ
اَللّھُــمَ صَّــلْ علٰـےمُحَمَّــدِﷺ وَآل مُحَمَّــدﷺ وَ؏َجْــل فَرَجَهُــم🌹
شروع هفتهتون عاااااالی🌸🍃
#تنهامسیراستانگیلان💖
🌹@Gilan_tanhamasir
🌷 امام رضا ( علیه السلام ) :
خداوند برای دردمندان و معلولان جایگاه رفیعی در بهشت قرار داده است.
📚(گزیده کافی، ج۱، ص۲۲۸)
💐۱۲ آذر ، روز جهانی معلولین گرامی باد💐
💠@Gilan_tanhamasir
📝 جنگل از عطر نفس های تو سرشار شده
🌸جنگل از عطر نفس های تو سرشار شده
🍃در دلت غصه ی یک ایل تلنبار شده
🌺در کمین تو نشستند همه کرکس ها
🍃با تو ماندند ولی لشکر دلواپس ها
🌸دلت از این همه نیرنگ به درد آمده است
🍃باز هنگامه ی خونین نبرد آمده است
🌺شهر زیر لگد چکمه ی استبداد است
🍃“آنچه البته به جایی نرسد فریاد است”
🌸آتش فتنه همه زیر سر قزاق است
🍃دلت آیینه ی صدها نه، هزاران داغ است
🌺همه ی قدرت طوفان به خروشش باشد
🍃مرد آن است که یک کوه به دوشش باشد
🌸مرد آن است که با ظلم زمان بستیزد
🍃مرد آن است است که از خواب گران برخیزد
🌺میرزا! وقت قیام است ، بگو یا مولا
🍃تو که هر لحظه گره خورده دلت با مولا
🌸آخرین حرف و رجزخوانی اول با توست
🍃میرزا ! رهبری نهضت جنگل با توست
🌺جمع کن لشکر یاران وفادارت را
🍃تا که آغاز کنی نهضت بیدارت را
🌸شور در سینه ی خاموش زمان می ریزد
🍃آنکه در راه وطن مثل تو بر می خیزد
🌺بعد ازاین مثنوی ام غرق جنون خواهد شد
🍃بیت هایش همه آتش، همه خون خواهد شد
🌸بعد از این شعر فقط توپ و تفنگ و جنگ است
🍃بعد از این ، آه…دل رشت برایت تنگ است
🌺صبح تاریک و پر از وحشت آذر ماه است
🍃 بعد از این بغض غریبانه ی تو در دراه است
🌸برف پوشانده تن داغ چو خورشیدت را
🍃مرگ اما نگرفته تب امیدت را
🌺زنده ای، مرده دلان از تو اگر بی خبرند
🍃مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
🌸اما رشتی جغلان گوش به فرمان ایساییم
🍃تی وسی میرزا کوچیک با دیل و باجان ایساییم
🌺فاتحه خواندم و پیچیده به زیر مهتاب
🍃باز هم عطر تو در صحن سلیمان داراب
🌸شعر ما گرچه نبوده ست در اندازه ی تو
🍃سربلندیم به نام تو و آوازه ی تو
#شعر #دیارمیرزا
☔️@Gilan_tanhamasir
25.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗🎥 🔶 میرزا کوچک، مظلوم بود و مظلوم مانده است
🔸بخشی از خطبههای نماز جمعه
🔸مشاهده و دریافت این کلیپ در کیفیت های مختلف 👇
🔗🎥 https://aparat.com/v/sGCJI
#سیدجوادسلیمانی
#امام_جمعه_لاهیجان
#ارسالی_شما🙏🌷
•┈••┈•••┈•✾••┈••┈••┈•
💠@Gilan_tanhamasir
✨ پویش کوچک جنگلی
🗓 از ۷ آذر لغایت ۱۵ آذر ۱۴٠۱
🕌 به سه نفر از شرکت کنندگان به قید قرعه کمک هزینه سفر به مشهد مقدس تقدیم میگردد.
💢 شرکت در پویش و دریافت فایل از طریق سایت زیر:
http://pooyeshmirza.ir
#کوچک_جنگلی
#دیارمیرزا
💠@Gilan_tanhamasir
#استادعشق
#قسمت_چهل_ویکم
#کتابخوانی
🌷را نداشتند. به اين دليل پذيرفتند كه هم حاج علی يك كمكی و نظارتی به عنوان هم وطن نسبت به ما داشته باشد و هم فعلا پول اجاره را نپردازيم.››
🌷پدر ادامه دادند :
‹‹آقا بيژی جون نمی دانم می توانی تصور كنی كسانی كه تا ديروز عزت و برو و بيايی داشتند امروز ساكن اتاق سرايدار قنسول گری شوند؟ نگاه ها اشاره ها و حرف های اعضای سفارتخانه ها و خانواده ی آن ها خرد كننده بود. ولی چه می شد كرد؟
🌷چاره ای جز تحمل نبود. تازه شانس آورديم كه حاج علی جانشين قواس قنسول گری هم شد چون اسلحه به كمر می بست كسی در كوچه و خيابان جرات نمی كرد به ما چپ نگاه كند.
حاج علی به شوخی به من و برادرم می گفت: اگر كسی شما را اذيت كند من يك لقمه ی چپش می كنم
🌷‹‹حاج علی مثل يك بزرگتر هميشه مواظب ما بود و به مادر و ما خيلی احترام می گذاشت اما بر عكس حاج علی عيال او زن بسيار بدخلقی بود و فرصتی پيدا كرده بود تا ذات اصلی اش را بروز بدهد.
برخلاف اخلاق ظاهری سابقش مرتب با مادرمان دعوا می كرد كه چرا بچه هايت اين جا می دوند؟ چرا بوی غذا راه انداخته ای؟ چرا لباس هايتان را اين جا شسته ای؟ و چرا چنين و چنان.››
با عجله و كنجكاوی از پدر پرسيدم: ..
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
#استادعشق
#قسمت_چهل_ودوم
#کتابخوانی
🌷پس خرجی شما مادربزرگ و عمو جون از كجا تامين می شد؟ خرج لباس و غذا و...؟
پدر در حالی كه به ساعتشان نگاه می كردند گفتند :
يادت باشد قبلا هم از شما خواسته بودم كه نگذاری من بيش از ساعت يك بعد از نيمه شب بيدار بمانم.
الآن ساعت 2:30 دقيقه است. باز سينه ام درد گرفته حق با پدرم بود. خيلی خجالت كشيدم خستگی پدر از يك طرف و تعريف اين ماجرای تاسف آور از طرفی به قلب ايشان فشار آورده بود.
🌷فورا برايشان يك ليوان آب آوردم و كنار دست شان گذاشتم. بعد معذرت خواستم و از جيب سمت چپ روبدوشامبرشان جعبه پلاستيكی قرص هايشان را بيرون آوردم.
يك قرص نيتروگليسيرين زيرزبانی و مخصوص قلب شان را از جعبه بيرون آوردم و زير زبانشان گذاشتم.
🌷متوجه شدم به خاطر اين كه مشغول
صحبت با من بودند قرص ساعت 12 مخصوص قلبشان را هم نخورده اند. قلب شان درد گرفته بود و من خودم را مقصر مي دانستم.
خيلی ناراحت شدم وقتی فهميدم پدر بايد نيم ساعتی درد بكشند تا قلبشان آرام بشود.
🌷پدر مثل هميشه طوری رفتار می كردند كه من از ناراحتی شان با خبر نشوم. رنگ و رويشان كه بهتر شد و قلب شان كمی آرام گرفت لبخند كوتاهی زدند و گفتند: ..
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
#استادعشق
#قسمت_چهل_وسوم
#کتابخوانی
🌷آقا بیژی جون این مثال را شنیده ای که طلا سفید برای روز سیاه روی این موضوع فكر كن.
فردا شب بعد از تمام شدن درس از ساعت 12 به بعد بقيه ماجرا و سرگذشتم را برایت تعریف میکنم.
🌷آن شب خواب به چشمانم نيامد. مدام ميهماني های منزل ‹‹بزرگ بزرگ›› به يادم
می آمد. تجمل نامحدود و چلچراغ ها...
دعوای عمه های نازنيم را بعد از فوت پدربزرگم به ياد می آوردم.
با اين كه به هر كدامشان چندين ده خانه جواهرات و اسباب و اثاثيه رسيده بود باز با هم بحث می كردند.درست بعد از مجلس ختم جنجال به راه انداخته بودند و دعوايشان مثلا بر سر اين بود كه كدام يك از چلچراغ ها بايد به كدام آن ها برسد.
🌷نكته تاسف آور كه بعد معلوم شد اين بود كه پدربزرگم در وصيت نامه خود حتی يك كتاب از كتابخانه خصوصی خود را به تحصيل كرده ترين فرزند خود يعنی به قول خودشان دكتر محمود خان كه بزرگتر از همه فرزندان ديگر بود نبخشيده است.
🌷معزالسلطنه حتی برای اين كه پدرم را جلوی ديگران كوچك كند در وصيت نامه خود قيد كرده بود تمام كتاب هايش به شوهر يكی از عمه های ناتنی من برسد.
اين وصيت نامه موجب تعجب و شگفتی همه شد. شايد با اين كار و به زعم خودش می خواست به هر شكلی دل پدرم يعنی فرزند خودش را بسوزاند.
يادم می آيد وقتی آقای علی آبادی دادستان تهران از اين وصيت نامه ی ناعادلانه آگاه شد به سراغ پدرم آمد و به او گفت: ..
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
#استادعشق
#قسمت_چهل_وچهارم
#کتابخوانی
🌷شما حتما به وصيت نامه پدرتان اعتراض كنيد تا ما از طريق مراجع قضايی نماينده ای انتخاب كنيم و يك وصيت نامه قانونی تنظيم كنيم و حق شما را بگيريم.
🌷جواب پدرم همه را شگفت زده كرد :
به هيچ وجه ارزش ندارد! بگذاريد دل آنها با اين اسباب بازی ها خوش باشد.
دادستان به پدرم گفت :
شما فرزند پسر و بزرگ تر از همه هستيد. طبق قانون اجازه بدهيد ما آن چه متعلق به شماست را پس بگيريم و يكی از ده ها و يا صدها ده يا ويلا يا يك باغی را برای شما بگيريم.
🌷پدرم به دادستان گفتند :
اتفاقا من هميشه به كسانی كه ويلايی خانه ای طلا و جواهری باعث خوشحالی آن ها می شود حسودی می كنم.
دادستان با كمال تعجب به پدرم گفته بود :
-متوجه نمی شوم لطفا بيش تر توضيح بدهيد.
پدر به او گفته بودند :
خوب بالاخره اين آدم ها با يك تكه آهن مقداری خاك يا مقداری شيشه خوشحال می شوند و به همين چيزها راضی اند
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
#استوری
حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُـــــوَ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖوَهُـــــوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ✨
با توکل به نام اعظمت صبحمان بخیر☀️
🦋⃟@Gilan_tanhamasir