eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
763 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب زیارتی ارباب 🎙حاج حسین سیب سرخی ✨آقا سلام؛ میشه به من اجازه بدی؛بازم بیام... 💌 بفرستید برای اونایی که این روزها دلتنگ زیارت امام حسین (علیه‌السلام) هستند... 🔅السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم✋😊 صبحتون بخیر😍 🌸🍃سلام بر تو ای گنج ودیعه شده در خزائن الهی ۱۴صلوات هدیه به مولا صاحب الزمان به نیت سلامتی و تعجیل در امر فرج🌸🍃 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 روزتون مهدوی 🌼 🌹@Gilan_tanhamasir
🎀ســــــلام و ادب همســـفــراا☺️ صبح زیبای آدینه تون پر از الطاف الھے 🌙حلول ماه پربار و برکت شعبان؛ فصل شادی و عاشقی آل خدا، رو خدمتتون تبریک میگیم ... ✨خیس شدن زیر بارون مغفرت خدا، گوارای وجود پاکتون. و قشنگ ترین اَعــیادِ زمین پیشاپیــش ؛ مبــ🌸ــارکتون باشه"☺️. حالِ دلتون به برکتِ مولودین این روزها، خوبِ خوبِ خوب... ان شاءالله 🌺جمعه واولین روز ماه مبارک شعبان زندگیمان را پر برکت و بیمه کنیم با ذکر شریف صلوات بر ✨حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ و خاندان مطهرش 🌺 🌷 🙏 💞 🌹@Gilan_tanhamasir
گریز از هرآنچه غیر توست.mp3
6.8M
🌠 مناجات شعبانیه، تنها یک دعای معمولی نیست! آنقدر که • همه ائمه اطهار علیهم‌السلام • این دعا را می‌خواندند!!! این مناجات را بشناسیم... 🎤 🌹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 👤 توییت استاد ✍🏻 ‌1⃣ شاید باورتان نشود اما دانشگاه‌های علوم پزشکی با سهمی بالغ بر ۱۲۵هزار میلیارد تومان از بودجهٔ عمومی کشور، بابت دخل و خرج خود به هیچ نهاد نظارتی پاسخگو نیستند و در فضایی کاملاً غیرشفاف پول بیت‌المال را هزینه می‌کنند!!! ‎ ‏2⃣ حقوق‌های نجومی در وزارت بهداشت و گزارش‌های مالی دروغ برای دریافت بودجه بیشتر، از نتایج معافیت دانشگاه‌های علوم پزشکی از حسابرسی و شفافیت است. برای مثال دانشگاه علوم پزشکی اراک در سال ۹۸ برای گرفتن بودجهٔ عمومی بیشتر ۲میلیون بیمار بستری پیش‌بینی کرده! ‏3⃣ در حالی‌ که کل استان مرکزی ۱/۵میلیون نفر جمعیت دارد! همچنین خوب است بدانید دانشگاه‌های علوم پزشکی ۸۵درصد بودجه خود را صرف بیمارستان‌ها و سایر امور جاری می‌کنند و این بودجه هیچ ارتباطی با آموزش و پژوهش ندارد. ‎ ‏4⃣ اما به‌خاطر ۱۵درصد باقیمانده که صرف تربیت دانشجو می‌شود، ذیل مادهٔ ۱ قانون احکام دائمی توسعه قرار می‌گیرند و ۱۰۰درصد بودجه‌شان را از حسابرسی خارج و غیرشفاف می‌کنند! دانشگاه‌های علوم پزشکی بر خلاف قانون اساسی، با آنکه بودجهٔ عمومی دریافت می‌کنند اما تحت حسابرسی دیوان محاسبات قرار ندارند. 5⃣ همین‌طور بر خلاف بند ۱۰ سیاست‌های کلی سلامت ابلاغی رهبر انقلاب درآمدها، هزینه‌ها و فعالیت‌های دانشگاه‌های علوم پزشکی که مهم‌ترین بخش نظام سلامت است، هیچ‌گونه شفافیتی نداشته و به سلیقهٔ هیئت امنای دانشگاه خرج می‌شود. ‏6⃣ حالا کمیسیون تلفیق مجلس در اقدامی انقلابی رأی به برانداختن ‎ داده است. در مقابل بیانیهٔ معاونان دانشگاه‌های علوم پزشکی در مخالفت با شفاف شدن و نظارت بر بودجهٔ دانشگاه‌های علوم پزشکی نشان از حجم عظیم منافع در دانشگاه‌های علوم پزشکی دارد. ‏7⃣ با این پیش‌فرض و تجربه که لابی قدرتمند پزشکان سال‌هاست در نظام بسط قدرت داده باید دید نمایندگان مجلس در ادامهٔ کار کهکشان نیز به وظیفهٔ خود در حسابرسی از بودجهٔ عمومی و شفافیت دخل و خرج هزینهٔ نهادهای دولتی عمل خواهند کرد یا منافع مردم را به لابی‌من‌های وزارتخانه خواهند فروخت! 💠‏ عزیزان عنایت داشته باشند که به‌علت تایپ انگلیسی اعداد، جمعیت استان مرکزی که یک و نیم میلیون نفر است، در توییت پنج‌ویک‌دهم میلیون نشان داده شده است. یعنی از جمعیت یک‌ونیم میلیونی این استان ۲میلیون نفر پیش‌بینی بستری داشته‌اند. 🌐 https://twitter.com/A_raefipur/status/1499481635242352649?t=jbZl_-d9tBYBoTy5tZ3QyA&s=19 🆔@Gilan_tanhamasir
💢‏تصاویری از زنان در ارتش اوکراین را پخش کرده و به آنها لقب قهرمان می‌دهند! 🔹اما سالهاست «آمنه وهاب زاده» امدادگر،آر پی چی زن و همرزم شهید همت وشهید چمران را که وقتی دید،جانبازی که درحال درمانش هست ماسک ندارد؛ ماسک خود را به او داد وخود شیمیایی شد را بایکوت خبری کرده اند وهیچ اسمی از او نیست... « یاس» 💪 🌹 @Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت329 بعدازخداحافظی از مادر، کفشهایم را برداشتم تا روی پله ها بنشینم و
🍂🍂وقتی برگشتم ناگهان با دیدن آرش همانجا مثل درخت خشک شده ایی که سالیان دراز کسی پایش آب نداده ماندم. انقدر غافلگیر شده بودم که نگاهم روی صورتش قفل شده بود، او هم نگاهش را به چشم‌هایم روفو کرد. وَمن فقط همین یک کلمه از زبانم جاری شد. –آرش! انگار می‌خواستم مطمئن شوم که خودش است، نگاهش فرق کرده بود. چقدر کتاب فارسی ابتدایی را بارها و بارها درخودم هجی کردم. چقدرلاک پشت بی عقل را آن موقع ها سرزنش می کردم. یعنی مبتلای سرزنش کردن دیگران شده بودم؟ "لعنت بردهانی که بی موقع بازشود." کمیل اجازه نداد مثل لاک پشت رها شوم. شنیدن اسم آرش از دهانم، کمیل آرام و متین را تبدیل به یک شیره غرنده ولی خاموش کرد. به طرفم برگشت و با چشم‌هایش که از خشم حالتشان تغییر کرده بود نگاهم کرد و با عصبانیتی که سعی در کنترلش داشت گفت: –برو تو ماشین. با حرفش فوری قفل نگاهم باز شد. در ماشین را باز کرد و گفت: –گفتم برو بشین تو ماشین. کارش، صدایش، لحنش، باعث شد فکرکنم قلبم را زیر یک تریلی هیجده چرخ گذاشته است و از رویش رد شده. این حرکتش برای آرش هم شوک بود، –آقا کمیل من نمیخوام مزاحمتون بشم. فقط چند دقیقه خواستم باهاتون حرف بزنم اگه ناراحت می‌شید میرم. کمیل در ماشین را رها کرد و به طرف آرش رفت. روبرویش ایستاد و دستهایش را در پشتش نگه داشت و گفت: –شما هم امدید پا در میونی کنید؟ آرش سر به زیر شد و زیر لب چیزی گفت. بعد با هم، هم قدم شدند و از من فاصله گرفتند. 🍂🍂 روی صندلی ماشین نشستم. ازکارم شرم داشتم، تا می توانستم خودم راسرزنش کردم که چرا نتوانستم خودم را کنترل کنم. وقتی دیگر تمام زندگی‌ام کمیل است. آن دو همانطور که حرف می‌زدند، قدم زنان از ماشین دورتر و دورتر می‌شدند. من چشمم فقط به کمیل بود، عصبانیتش و حرکتی که کرد برایم باورکردنی نبود. شاید هم حق داشت ولی من از دستش دلخور شده بودم. به خاطر تنهایی کمی ترس داشتم. خدا خدا کردم که کمیل زودتر بیاید. انگار خدا صدایم راشنید و طولی نکشید که دیدم کمیل با قدمهایی بلند به طرف ماشین می‌آید. اخم‌هایش عمیق بودند. همین که پشت فرمان جای گرفت ماشین را راه انداخت. سرم را به گردنم بخیه زدم و از خجالت سرم را بالا نیاوردم. فقط ازصدای قطرات آب که باشیشه‌ی ماشین برخورد می کرد فهمیدم که باران گرفته. بالاخره آن صدای خوف آور رعدوبرق کارخودش راکرد. صدای نفسهای نامنظم کمیل باصدای باران یکی شده بود، و این مرا نگران می کرد. سکوت بینمان روی دوشم آنقدرسنگینی می کرد که احساس کردم دیگر توان به دوش کشیدنش را ندارم. به خودم جرات دادم تاحرفی بزنم، که با ترمز ناگهانی‌اش حرفم گوشه‌ی دهانم خزید. پیاده شد و در را محکم بست. مثل آتشفشان بود. به ماشین تکیه زد و سرش را بالا گرفت. پشتش به من بود، ولی قطرات آب را می دیدم که از سر و رویش میریزد. دیگرطاقت نیاوردم، دلخوری‌ام را کنار گذاشتم و پیاده شدم. این کمیل بود، مردی که همیشه در بحرانهای زندگی‌ام کمکم کرده. مردی که همیشه برایم بزرگتری کرده. 🍂🍂 روبرویش ایستادم. –کمیل. نگاهش سوزاندم، مثل وقتی که هوا آنقدر سرد است که انگشتهای دستت را می‌سوزاند و چاره ایی برایت نمی‌ماند جز این که "هایشان" کنی. –خیس شدی، سرما می خوری. بیابریم توی ماشین. باز هم همان نگاه. اینبار بغضم می‌گیرد. –چی شده کمیل؟ بغضم کار خودش را کرد و من مغرور شدم از این که این مردطاقت هرچیزی را دارد الا غم من. باصدایی که حتی یک اپسیلون مهربانی نداشت گفت: –برو منم میام. حرفش را باور نکردم، همانجا ایستادم وسعی کردم حرفی بزنم که دلش نرم شود. –باهم میریم. احساس کردم تاثیر داشت، گرچه نه اخم هایش بازشد نه حرفی زد. فقط خودش رابه اتاقک سرد ماشین رساند. خیس آب شده بود. جعبه دستمال کاغذی رابرای خشک کردن صورتش مقابلش گرفتم. جعبه راگرفت وپرت کرد صندلی عقب و به روبرو خیره شد. بخاری ماشین را روشن کردم و از صندلی ریحانه ملافه صورتی‌اش را برداشتم وروی شانه اش انداختم. –سرما می‌خوری. با لحنی که زهرش درجا متلاشی‌ام کرد گفت: –دیگه تموم شد. فریدون دیگه مزاحمت نمیشه و میره زندان. دیگه راحت می‌تونی هر جا دلت می‌خواد تنها بری. وظیفه‌ی منم به عنوان بادیگارت تموم شد، هر وقت بخوای میریم محضر و همه‌چی رو تموم می‌کنیم. ویرانی واژه‌ی ناتوانی بود برای توصیف حال آن لحظه‌ام، شاید واژه‌ی نابودی بهتر می‌توانست لحظات جان کندنم را توصیف کند، با دهان باز نگاهش کردم. ✍ ...