eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
762 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 استاندار گیلان در گفتگوی زنده تلویزیونی: ▪️حضور مستمر مسئولان در متن جامعه و بررسی میدانی مشکلات ▪️ تشکیل کارگروه بهره گیری از ظرفیت نخبگان ▪️ افراد کارآمد، جایگزین بانیان وضع موجود می شوند ▪️ تسهیل سرمایه گذاری در گیلان با راه اندازی پنجره واحد کسب و کار ▪️ بانک ها موظف به پرداخت تسهیلات برای رونق تولید هستند  استاندار گیلان بر حضور مستمر مسئولان در متن جامعه، ارتباط مستقیم با مردم و بررسی میدانی مشکلات تاکید و با انتقاد از تکمیل پروژه‌های نیمه تمام در دولت گذشته، گفت: مهم‌ترین موانع موجود در کشور و استان مربوط به بخش مدیریت، تسهیلات و نقدینگی، تجهیزات، بوروکراسی زائد اداری، عدم صلاحیت پیمانکاران و ضعف نظارت است که باید این موانع با فوریت، برطرف شود. 👇👇 https://www.8deynews.com/644327 ☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💥اشاره به نکات بسیار مهم #آداب_حضور_در_شبکه‌هاے_اجتماعی 🔹 «لطفا با دقت مطالعه بفرمایید» 2⃣2⃣ هم
💥اشاره به نکات بسیار مهم 🔹 «لطفا با دقت مطالعه بفرمایید» 9⃣2⃣ پشت سر هم پست نذارید و "کم گوے و گزیده گوے " به دیگران هم فرصت دهید. 0⃣3⃣ به حریم خصوصے دیگران احترام بگذارید و به هر بهانه اے pv افراد وارد نشوید. 1⃣3⃣ سوالات و جوابها را جمع بندے شده و مختصر و مفید با تعیین مخاطب ارسال کنید. 2⃣3⃣ مراقب پیام هایے که با هدف ترور شخصیت افراد توانمند اطرافتان طراحے شده است و با شایعه پراکنے علیه این افراد قصد تخریب جایگاه اجتماعے این افراد را دارند باشید که با این روش به راحتے با تهمت زدن و تخریب، دیدگاه شما را نسبت به این افراد محترم عوض خواهند کرد . 3⃣3⃣ بـے شڪ در پشت هر پیام و خبرے هدفے وجود دارد اجازه ندهید شما عامل رسیدن افراد سوء استفاده گر به اهدافشان باشید. 4⃣3⃣ حتما سواد رسانه اے خود و اطرافیانتان را افزایش دهید فضاے مجازے مستلزم رعایت قوانین فرهنگے و عرف و شرع جامعه مے باشد و هرگز فکر نکنید که با ارسال یڪ پیام هیچ اتفاقے نخواهد افتاد !! 🔸چه بسیار خانواده هایے که از هم پاشیده نشده اند چه بسیار افرادے که آسیب ندیده اند اکنون که پس از چند سال استفاده از فضاے مجازے بدون احتیاط استفاده کرده ایم تازه متوجه شده ایم که بسیارے از خبرها ، عکس ها ، حتے فیلم ها و کلیپ ها با واقعیت بسیار متفاوتند 🔸 آرے چه ناشیانه این تیغ تیز و برهنه را در دست خود و کودکانمان گرفته بودیم و شاید تا کنون چه آسیب ها و جراحت هایے که با عدم آگاهے به خود و اطرافیانم نزده ایم ؟؟؟!!!!!!!!! 💥 نکته طلایـے ؛ پیام، عکس یا فیلمے را که قصد ارسال یا فور وارد آن را دارید فکر کنید دیگران براے عزیز ترین افراد خانواده شما ارسال مے کنند حالا اگر به او و خانواده اش آسیب نمے زند حتما ارسال کنید در غیر این صورت هرگز !!! ✅ بزرگواران انتشار مطلب در گروه ها و کانال های فضای مجازی توصیه مے شود. با تشکر 💠@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت254 🌷🌷 همین که کنارش نشستم دستی به موهام کشیدوزیرگوشم گفت: –دلم برات
🌷آرش بی‌توجه، مشغول خوردن هویج بستنی‌اش شد و من همچنان نگاهش می‌کردم. آرش خوب ومهربان بود، فقط مشکل اینجا بودکه باهمه مهربان بود و زیادی احساس مسئولیت درقبال زن برادرش داشت و گاهی هم بعضی مرزها را رعایت نمی کرد. –خب، حالا همونطورکه داری نگاهم می کنی از دلیل ناراحتیت هم بگو. نگاهم را از او گرفتم و به لیوانم دادم. قاشق را برداشتم وشروع به هم زدن مایع نارنجی رنگ کردم. –راحیل. قاشقی ازبستنی در دهانم گذاشتم ونگاهش کردم. این بار او قاشقش را در محتویات نیم خورده‌اش می چرخاند. –می دونم این روزها حواسم بهت نبوده وتوواسه این ناراحتی ولی توبایدبهم حق بدی، مرگ کیارش واقعا برام سخته، به خصوص مسئولیتی که بعدش به عهده‌ام گذاشته. –چه مسئولیتی؟ –این که مواظب خانواده‌اش باشم، برای بچش پدری کنم. 🌷همین طور پشت هم قاشق های بستنی را در دهانم می‌گذاشتم. انگار از درون آتش گرفته بودم و می خواستم خنک بشوم. "خدایا من الان چطوری بهش بفهمونم که مشکل من دقیقا همینه." –چرا ساکتی راحیل؟ مگه نیومدیم حرف بزنیم. محتویات لیوان را سرکشیدم و گفتم: –یه وقتهایی آدم نمی تونه حرف دلش روبزنه، دقیقا الان برای من مثل همون موقع هاست. ازآب میوه فروشی بیرون امدیم. آرش دستم راگرفت. –حرف بزن راحیل راحت باش. –یادته اون روز گفتی اگه من بخوام میریم یه جایی که هیچ کس نباشه؟ نگران نگاهم کرد. –الان دلم می خواد بریم همونجا که گفتی. دستم را رها کرد و نفس عمیقی کشیدو دستهایش را در جیبش فرو کرد. –دلت میاد راحیل؟ به فکرمامان نیستی؟ به فکراون بچه‌ایی که چیزی به دنیاامدنش نمونده نیستی؟ به فکر مژگان باش که به جز ماکسی رونداره. چندوقت دیگه خانواده اش میزارن میرن، اونوقت مامان و مژگان مردی توی خونه ندارن اگه من اون روز اونجوری گفتم چون از ناراحتی تو داشتم دق می کردم، ولی وقتی توخودت گفتی پس مادرت چی، دیدم تو حتی تو اون شرایط هم بهتر از من فکرمی کنی و به فکر مادر من هستی. اونوقت من که پسرشم... حرفش را بریدم. –واسه همین گفتم گاهی نمیشه حرف زد و فقط دو راه داری یا ببینی وبسوزی یا فراموش کنی. از پاساژ بیرون آمده بودیم و وارد یک فضای سبز شده بودیم که یک آب نما وسطش داشت ودورش نیمکت بود. –منظورت رونمی فهمم. –اگه فریدون از شرطش کوتا نیومد چی؟ بامِن مِن وگفت، اتفاقا امروز مامان درمورداین موضوع باهام حرف زد، البته اون نظرخودش روگفت، منم فقط گوش کردم. نگاهش کردم. –چه نظری؟ سرش را پایین انداخت وکمی این پاو آن پا کرد. –مامان به من گفت، می تونی بامژگان محرم بشید ولی سر زندگی خودت باشی، یعنی ما زندگی خودمون رو داشته باشیم، کاری به اونا نداشته باشیم. فقط برای این که این رفت وآمدها راحت تر باشه. 🌷شکستم...ریختم...احساس کردم قلبم ازضربان افتاد و تمام خونم منجمد شد، توی آن گرما احساس سرما کردم، ولی نخواستم جلوی آرش ضعف نشان بدهم. خودم را به نیمکتی که آنجا بود رساندم ونشستم. به این فکرکردم که تازه هفتم کیارش است مادرش اینطور راحت حرف میزند. مادرم چقدر درست شناخته بودشان. –البته من قبول نکردم، بهش گفتم فعلا که فریدون بیخیال شده... می دانستم مادرش بالاخره کاری را که بخواهدانجام میدهد. با حرص گفتم: –اون موقع که کیارش زنده بود و با مژگان نامحرم بودید، رفتارش اونجوری بود. وای به حال وقتی که به هم محرمم بشید و مژگانم از عزا دربیاد. آرش متوجه ی حال بدم شد. سعی کرد جو را تغییر بدهد. آرش اخمی کرد و گفت: –از تو بعیده اینجوری در مورد دیگران حرف بزنی. الانم بهتره با هم خوش باشیم و این حرفهای ناراحت کننده رو نزنیم. بعد گوشی‌اش را درآورد و عکسهایی که باهم داشتیم را نشانم داد. –بیشترشبها نگاهشون می کنم راحیل. توی همشون لبخندداری... وقتی مثل الان دلم برای لبخندت تنگ میشه این عکس ها رو نگاه می کنم. سعی کردم به خودم مسلط باشم وچندتا نفس عمیق کشیدم. گوشی‌اش را کنار گذاشت و از توی جیبش یک جعبه‌ی کوچک درآورد. –اینم سورپرایزی که گفتم. –این چیه؟ –یادته اون روز که امدیم واسه خرید تو رفتی واسه نماز و منم رفتم یه جایی که دیر امدم. –خب؟ –رفتم این روبرات سفارش دادم که روزی که عقد میشیم بهت بدم، ولی حالا که اینجوری شد و عقدمون عقب افتاد، دلم خواست زودتربهت بدم. بعد از چهلم کیارشم یه عقد محضری می‌گیریم. ✍ ...
🌷جعبه را باز کردم و زنجیری که داخلش بود را در دستم گرفتم. یک آویز قلب از آن آویزان بود که حرف اول اسم من وخودش به انگلیسی سمت راست وچپ قلب حک شده بود. دوطرف قلب حلقه های ریزی بودکه زنجیرازش ردشده بود. وسط قلب هم خط عمیقی بودکه انگار از هرقلب یک تکه به هم وصل شده بود و یک قلب کامل را تشکیل داده بود. یک طرف قلب زرد و طرف دیگرش طلا سفید بود. آنقدر خلاقانه وظریف کارشده بود که لبخندروی لبم امد و نگاهش کردم. –چقدرقشنگه، طرحش رو خودت دادی؟ –خوشحالم که خوشت امد. من بهش گفتم یه قلب بسازه و حرف ها رو روش حکاکی کنه، بعد اون چند مدل بهم نشون داد منم از این خوشم امد. الانم که توی آب میوه فروشی تنهات گذاشتم رفتم که این رو تحویل بگیرم. طلا فروشه داشت مغازش رو می‌بست. به زور قبول کرد که الان سفارشم رو بهم بده. قلب طلایی را کف دستم گرفتم. – چه خوش سلیقه... حرف اول اسم من روی طلای زرد حک شده. اینم خودت گفتی؟ –آره، چون قلب تو طلاییه. زنجیر را داخل جعبه‌اش برگرداندم و جعبه را داخل کیفم گذاشتم. –دستت دردنکنه، واقعا غافلگیرم کردی. منم نگهش می دارم همون روز عقدمدن گردنم میندازم. –نه بابا، رفتی خونه بنداز، واسه روز عقد می خوام ست گوشواره‌اش روبگم برات بسازن. لبخندی زدم وگفتم: –چه خلاقانه... –حالا کجاش رودیدی، روز عقدمون یه سورپرایز دیگه ام برات دارم. البته گوشواره‌ها رو خود همون طلاسازه پیشنهاد داد، منم قبول کردم. آرش دستم را گرفت . –راحیل مامانت منظورش چی بود گفت حرفهاتونم بزنید. –خب راستش، مامان میگه اگه بخوای با مژگان محرم بشی اجازه نمیده ما باهم ازدواج کنیم. –اولا که این موضوع درحدحرفه و من هنوز حرفی نزدم. دوما به فرضم که این اتفاق بیفته فقط برای اینه که... اخمی کردم و نگذاشتم ادامه بدهد وگفتم: –توروخدابس کن آرش، جلوی من دیگه از این حرفها نزن... باتعجب نگاهم کرد. –هنوز که اتفاقی نیوفتاده، چرا اینجوری می کنی؟ –بالاخره میوفته، آرش بزار یه چیزی بگم از الان خیالت رو راحت کنم. من طاقت حرف زدن تو ومژگان رو هم ندارم چه برسه به این که محرم بشید... 🌷اگه من رو می خوای مژگان باید از زندگیت حذف بشه... اگه اون حذف بشه، خانوادشم حذف میشن. نمیخوام هیچ کدومشون رو ببینم. آرش هاج و واج فقط نگاهم می کرد. به طرف نیمکتی که کمی آن طرفتر بود هدایتم کرد. دوباره نشستم. یاد فریدون و حرفهایش افتادم. ترس تمام وجودم را گرفت. صورتم را با دستهایم پوشاندم و اشکهایم سرازیر شد. –راحیل تو چت شده، چرا یهو حرف خانوادشو زدی؟ اونا که بالاخره میرن اونور نیستن. راحیل تو رو خدا گریه نکن. اینجا نگاهمون می کنن. به زور خودم را کنترل کردم وبلند شدم. –آرش من رو برسون خونه. اخم هایش در هم بود، بلند شد و به طرف ماشین راه افتادیم. بینمان سکوت بود و هر کدام در افکارخودمان غرق بودیم که گوشی‌اش زنگ خورد. 🌷صدای مژگان از پشت خط، می‌آمد. زیرچشمی نگاهی به من انداخت وصدای گوشی‌اش را کم کرد. بااین کارش عصبی ترشدم. ولی سعی کردم نفس عمیق بکشم. تنها کاری که کمی آرامم می‌کرد و کمک می‌کرد قلبم نایستد. انگار مژگان و مادر آرش می‌خواستند شام بخورند و اصرار داشتند که ما هم زودتر برویم آنجا. آرش گفت: –حالا ببینم چی میشه. "خوبه یه ساعت پیش گفتم من پام روارونجا نمیزارم ها." گوشی را که قطع کرد با همان اخم بدون این که نگاهم کند گفت: –مژگان اصرارداشت بریم اونجا... سکوت کردم. –راحیل من خودم به اندازه ی کافی توی فشار هستم تودیگه اذیتم نکن. –مگه من چیکارکردم؟ یه جوری با بغض گفت: –آخرین لحظه‌ی جون دادن کیارش من پیشش بودم، همش فکر زن وبچش بود، بچه اش روبه من سپرد، الان من به زنش بگم نمیخوام ببینمت؟ بگم راحیل گفته حتی باهات حرف هم نزنم چون حساسه؟ به خدا واسه خودت بدمیشه، میگن... حرفش را خورد...ودوباره ادامه داد، راحیل مامان چه گناهی کرده که یه پسرش رو از دست داده یکی دیگه‌ام می خواد ولش کنه.. اون دیگه نباید فشار روش باشه. به سختی اشك هایش را که در چشمهایش اسیر کرده بود را پشت لبخند تلخش پنهان کرد و نگاهم کرد. –اصلا همه ی اینارو ول کن هرچی توبگی، من طاقت ناراحتیت رو ندارم. چه می‌گفتم، انگارمن فقط زیادی بودم. او که با زبان بی زبانی گفت، "همینه که هست." ✍ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎉 🎊 🎉 🎊 🎉 🎊 🎉 می رسد نان شب ما از نوای فاطمه آمدیم اصلاً در این دنیا برای فاطمه مدح او را باید از پیغمبر و حیدر شنید ما کجا و گفتن از حال و هوای فاطمه حک شده با خط حیدر روی درهای بهشت اولویت هست این جا با گدای فاطمه 🎀 💐 🎀 💐 🎀 میلاد بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها رو تبریک میگیم خدمتتون 😊🌹 و همچنین عرض تبریک بمناسبت روز مادر و زن خدمت همه‌ی بانوان تنهامسیری ☺️🌸🌸 (س) 🌹@Gilan_tanhamasir
4_5810133373212952831.mp3
20.91M
دلدار حیدر بودن، فقط فقط کار توئه...😍 سلام الله 🌸 ❤️ @Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ســـلام✋😊 صبحتون بخیر، عیدتون مبارک😍 🎉الهی در این روز مبـارک و فـرخنــده هرچی خوبیه وخوشبختیه خدای مهربون براتون رقم بزنه کلبه هاتون ازمحبت گرم باشه و آرامش مهمون همیشگی خونـه هاتون باشه🎉 💐💐روزتون ،گرم آغوش مادر و عیـدتون مبـارک💐💐
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | غافلگیری عجیب جوانان در رشت درباره یک شخصیت ویژه ☔️@Gilan_tanhamasir