5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مقام معظم رهبری امام خامنهای مدظلهالعالی در دیدار با پیشکسوتان و فعالان #دفاع_مقدس: چرایی جنگ هشت ساله را نسل جوان ما بدانند.
#هفته_دفاع_مقدس
#روشنگری
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سی_ونهم خانم حسینی لبخندی زد و گفت: درسته لیلا جان دشمن
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_چهلم
تماس گرفتم با خانم حسینی و از پشت تلفن گفتم که کار سعید را انتقال دادن به شهر دیگه و کلی گریه کردم...
خانم حسینی گفت: اینکه گریه نداره عزیزم!
گفتم: یعنی واقعا شما دلتون برای من تنگ نمیشه! تازه بعد از چند سال پیش هم بودن من تازه تقدس کارمون رو فهمیدم بعد دقیقاااا همین الان باید این اتفاق بیفته!
از پشت گوشی حرفی زد که نمی دونم چرا اصلا خودم حواسم بهش نبود!
گفت: نازنین جان حتما خیره...
تا این جمله رو شنیدم یاد فراز و نشیب های زندگیم افتادم که تک تکشون برام پر از خیر بودن! هر چند گاهی چنان درگیر میشدم که باورم نمی شد بعد از این سختی آسونی هم باشه اما بود و این یه وعده ی حق...
گفتم: راست میگید ولی من خیلی دلم می خواست این مسیر رو ادامه بدم هر چند که دیگه نمیشه ولی توکل می کنم به خدا...
خانم حسینی گفت: چرا نشه نازنین جان! مسیر برای حرکت هیچ وقت متوقف نمیشه! جاده همیشه جاده است اگر خودت متوقف نشی و به حرکت ادامه بدی! حالا اگه می تونی بلند شو بیا تا هم ببینمت هم کارت دارم...
بعد از خداحافظی با سعید تماس گرفتم و هماهنگ کردم دارم میرم پیش خانم حسینی و با عجله لباسهام رو پوشیدم شاید این آخرین باری بود که می تونستم خانم حسینی رو ببینم...
رسیدم پیش خانم حسینی نمی دونم چرا بی اراده رفتم توی بغلش و زار زار گریه کردم...
بعد از اینکه کمی سبک شدم دستم رو محکم گرفت گفت: نمی دونی چقدر خوشحال شدم داری میری!
همون طور بهت زده نگاهش کردم و اخم هام رو کشیدم توی هم گفتم: اینقدر اذیتتون کردم!
لبخندی زد و گفت« نه نازنین جان ! عزیزم یکسری از بچه های تیم چهارشنبه های زهرایی تازه داخل این شهر شروع به فعالیت کردن وقتی فهمیدم تو هم داری میری اینجا خیلی خوشحال شدم چون تو با روند کار ما آشنا هستی و میدونی مسیرمون با محبت شروع میشه و با مهربونی تموم، مدام نگران بودم نکنه بچه ها اشتباهی کنن خدای نکرده از کوره در برن و حرفی بزنن که خدای نکرده رنجشی بشه ولی خداروشکر حالا دیگه خیالم راحته!
ذوق کنان گفتم: مگه تیم چهارشنبه های زهرایی بقیه شهرها هم فعالیت می کنن! من نمی دونستم!
خانم حسینی دستم رو محکم تر فشردم و گفت: تا امروز الحمدالله هشت تا شهر فعالیم بعضی از شهرها هم درخواست داشتن حالا دیگه توکل بر خدا...
بعد نگاهش رو متمرکز چشمهام کرد و گفت: دیدی مسیر بسته نیست! اما یادت باشه نازنین حتی اگر یه روز تیمی هم نبود خودت تنهایی دست از دفاع بر ندار! حالا ببینم چکار می کنی خانم با نیروهای تازه نفس و جدید...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: یقیناً کله خیر... بعد هم کلی برام توضیح داد که چه کارهایی باید بکنم، خیلی خوشحال بودم از اینکه می تونستم این مسیر رو ادامه بدم و به قول خانم حسینی شاید کمی دور از ما اما هدف یکیست...
موقع خداحافظی دفترچه ای بهم داد که گفت: اصلیترین نکته رو برام داخلش نوشته تا هر وقت گیر کردم بر اساس همین اصل مهم پیش برم ولی تاکید کرد خونه جدید بخونمش...
چون باید سریع کارهامون رو انجام میدادیم نتونستم از لیلا و بچه ها حضوری خداحافظی کنم باهاشون تماس گرفتم لیلا خیلی ناراحت شد اما چاره ای نبود، خداروشکر خانم حسینی و بچه های تیم بودند تا احساس تنهایی نکنه...
دو هفته ای درگیر اسباب کشی و جابه جایی اثاثیه منزل بودم شهر جدید و خونه جدید حس غریبی داشت...
دلم گرفته بود نمی دونم شاید چون هنوز باهاش انس نگرفته بودم! یکدفعه یاد دفترچه افتادم با یه اشتیاقی از بین کلی وسیله پیداش کردم ورقش زدم تنها صفحه ی اولش چند خطی نوشته شده بود...
به نام خدای حکیمی که
در هر اتفاقی خیری نهاده...
نازنین عزیزم سلام امیدوارم در مسیر جدید پر توان و با قدرت حرکت کنی نقشه راه را خودت خوب میدانی اما این چند خط را دیدبانی که از آسمان مسیرها را بهتر می بیند و راه را مشخص می کند و از نسل خودمان است می گوید، حرفهای شهید شفیع که در خان طومان شهید شده با فرسنگها فاصله از ایران را دقیق بخوان! و بدان مهم نیست کجای این خاکی و چقدر فاصله بین ماست مهم هدف است...
خواهرانم دشمن از سیاهی چادر شما بیشتر میترسد تا از سرخی خون من و برای حفظ حجاب شما خونهای زیادی ریخته شده...
شهید عزادار نمیخواهد، شهید رهرو میخواهد و شما هم با قلم، قدم و زبان خود رهرو باشید...
جوانان عزیز چشم شهدا و تبلور خونشان به حرکت و شعور شماست...
نازنین جان چندین بار این جملات را بخوان و خوب به ذهنت بسپار چون پدری رفت! پسری رفت! تا این حجاب نرود! تا این سلاح زمین نیفتد و یادت نرود نگاهشان به شعور ماست...
نازنین من هر کجا هستی پایدار در مسیر بمان...
والعاقبه للمتقین
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
سلام و صبح بخیر☕️🐔
به شما تنهامسیریهای عزیز و دوست داشتنی🙋♀🙋🏻♂
انشاءالله که دماغتون چاق👃🏻🧠
و غـماتون لاغر مردنی باشه👌😌
بریم سراغ پنجشنبه
و ببینیم خدا برامون چی نوشته📋
و خدا هم ببینه قراره ما چکنیم
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥱 هرچی میخوابم، بازم خسته و کسلم...
#کلیپ
#استاد_شجاعی
🌀توئیت عبری شب گذشته رسانه KHAMENEI.IR
📌 پیروز نهایی جبهه مقاومت و حزبالله خواهد بود
🔻رسانه KHAMENEI.IR جملهای از بیانات حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی را به زبان عبری در صفحه توئیتر (ایکس) منتشر کرد:
🔶 رژیم صهیونیستی چون نتوانسته بر مقاومت پیروز بشود، ناچار است با زدن زنها و کودکان تظاهر به غلبه بکند؛ اما پیروزی نهایی متعلق به جبهه مقاومت و حزبالله خواهد بود
تقدیم به روح پاک معدنچیان معدن طبس 🖤
رفت تا از میان عمق زمین
لقمه ای نان بیاورد بابا
نه که بعد از فراق های زیاد
جسم بی جان بیاورد بابا
.
جیبهایش اگرچه خالی بود
قلبش اما شبیه دریا بود
توی ذهنم شرافت و غیرت
دستهای سیاه بابا بود
.
عزتش تیشه بود در دستش
از دل سنگ ها شرف میچید
مثل شب بود و ماه لبخندش
هر زمانی که خسته میخندید
.
سر و رویش ذغال بود اما
ماه و خورشید خانه ی ما بود
معدن واقعی خود او بود
معدن عشق خانه بابا بود
.
رفت و دیگر نیامد از معدن
در سیاهی سپید شد بابا
کشته نه،در مسیر رزق حلال
مطمئنم شهید شد بابا
.
✍️ سیدمهدی بنی هاشمی
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌این نامه رو لیلا فقط بخونه...
تقدیم به تمام لیلاهای صبور ایران زمین🌷
#شب_جمعه به یاد شهدا
🌷
ما را از دنيا همين بس است كه
دُچار به عشقِ حسيـــن؏ شديم🤍
#شب_جمعه
آقاىِ امام حسيـــن(علیهالسلام)
ما وقتى خيلى از شما دور میشيم
يعنى وقتى دوریمون طولانى میشه
اصلا زندگى كردن يادمون ميره😓
همش كلافهايم…
بزرگى كن؛ صدامون كن؛ راهمون بده…
صَـحنِ دِل...💔
#شب_جمعه
🍃
و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ...
کشتند تو را!
گمان کردند نه نامی میماند...
نه نشانی!
و خدا محبت تو را در دل آدمها انداخت!
شبِزیارتیمحبوب🇮🇶
صَـحنِ دِل
#شب_جمعه