تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت175 🌸🍃 رو به آرش گفتم: ــ من بعد از کلاس میرم پیش سارا، بعدشم میرم خو
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت176
🌸🍃 سارا تا فهمید می خواهم به خانهی سوگند بروم، گفت که او هم میخواهد بیاید.
در قطار، سارا صندلی مقابلم نشسته بود و با همان انگشتر کذاییش ور می رفت و غرق فکر بود. از اعترافاتش ناراحت شده بودم.
او هم غرورش شکسته بود. ولی خب خودش هم بی تقصیر نبود. این آرشم هم که باهمه راحت بوده.
قطار در ایستگاه توقف کرد. بی اختیار بلند شدم. سارا نگاهم کرد و گفت:
ــ ایستگاه بعدیه راحیل، حواست کجاست؟
دوباره خواستم بنشینم که صدای جیغی را شنیدم.
ــ خانم لهم کردی چیکار می کنی؟ خواب بودم.
هاج و واج به دختری که جایم را اشغال کرده بود نگاه کردم.
"چطوری تو این چند ثانیه جای من نشست و خوابشم برد."
وقتی بُهت و حیرت مرا دید خودش را زد به بی خبری و سرش را به شیشه چسباند و چشم هایش را بست.
دهانش را هم کمی باز کرد. مثل کسایی که غرق خواب هستند.
سارا وقتی این صحنه را دید پقی زد زیر خنده و گفت:
ــ بیا جای من بشین.
هنوز بُهت زده بودم. سارا خواست از جایش بلند شود که به طرفش رفتم و گفتم:
ــ تکون نخور، یه ایستگاه بیشتر نیست، وایسادم دیگه.
دوباره برگشتم و به دخترک نگاه کردم. هنوز در همان حال بود. وقتی دقت کردم تکانهای مردمک چشمش از روی پلکش نشان میداد خواب نیست.
" چه خواب مصنوعی قشنگی"
دلم برایش سوخت از این که اینقدر راحت و فوری می توانست خودش را به خواب بزند.
وقتی رسیدیم خانهی سوگند، از دیدن سارا شاخ درآورد و زیر گوشم گفت:
ــ این اینجا چیکار می کنه؟
با تعجب گفتم:
ــ خواست بیاد دیگه.
🌸🍃 سوگند پشت چرخ خیاطیاش نشست و مشغول شد.
من هم نخ و سوزن آوردم و سراغ لباسهای کوک نشده رفتم. رفتارهای سوگند برایم عجیب بود. قبلا خیلی مهمان نوازتر بود. سارا بیکار به این طرف و آن طرف دید میزد.
سوگند با لبخند مصنوعی گفت:
ــ میخوای یه کاری بدم دستت حوصله ات سر نره؟
مامان بزرگش لبی به دندان گرفت.
ــ مهمونه مادر، چیکارش داری؟
سوگند با کنایه گفت:
ــ آخه مامان بزرگ، سارا نمی تونه بیکار بشینه، گفتم حوصلش سر نره.
بعد چند تا لباس جلویش ریخت.
– تمیزکاری این هارو انجام میدی تا من بیام عزیزم؟
سارا چشم دوخت به لباسها و بی میل گردنی کج کرد.
سوگند بلند شد و همانطور که از اتاق بیرون میرفت به من اشاره کرد که دنبالش بروم.
همین که رسیدم پشت در، فوری دستم را گرفت. از پله های فرش شده به طبقهی بالا رفتیم.
طبقهی بالا یک اتاق تقریبا دوازده متری بود که با یک فرش لاکی رنگ پوشیده شده بود. وارد اتاق شدیم.
در اتاق را بست و خیلی جدی پرسید:
ــ اینو واسه چی دنبال خودت راه انداختی؟
ــ سارا رو میگی؟
ــ مگه به جز اون کس دیگه ام هست؟
ــ خودش خواست بیاد، منم گفتم بیا دیگه.
اخمی کرد و گفت:
ــ چی شده؟ دوباره باهم جی جی باجی شدید؟
ــ من که مشکلی نداشتم، خودش محل نمی داد، امروزم آمد حرفهایی زد تو مایه های حرفهای سودابه. منم گفتم بی خیال.
غرید:
ــ گفتی بی خیال؟ راحیل اون با سودابه دستشون تو یه کاسس.
–رو چه حسابی میگی؟
–چون با هم دیدمشون. الانم فهمیده من متوجهی ارتباطش با سودابه شدم، زودتر آمده بهت اونا رو گفته.
🌸🍃 با عصبانیت حرفش را بریدم و گفتم:
ــ دلیل نمیشه. لطفا تهمت نزن. خودش برام توضیح داد. تو خیلی دیگه بد بینی...
عاجزانه گفت:
– باشه من بد بینم، اصلا کل عالم عاشق دل خستهی شوهر تو شدند.
فقط راحیل این آخرین دیدار و رفت و آمدت با سارا باشه ها، مثل قبل باهم سر سنگین باشید. بهم قول بده.
میدانستم که سوگند اشتباه میکند. این بد بینیاش هم لطمهایی بود که نامزدی قبلیاش نصیبش کرده بود.
ــ سوگند جان، من که نمی تونم صبح تا شب ببینم کدوم دختر آرش رو دوست داشته یا بهش احساس داشته، یا ممکنه بهش احساس پیدا کنه.
نمی تونم رابطه ام رو با همه قطع کنم
چون یه زمانی با آرش رفتن چه می دونم یه قبرستونی...
نمی تونم همه رو محاکمه کنم که... اصلا
می خوای آرش رو بندازم تو قفس نزارم کسی بهش نگاه کنه؟
هر کسی خودش باید عاقل باشه.
آرام تر شد و رفت نشست روی کاناپهی کنار پنجره و گفت:
ــ راحیل می ترسم، از خراب شدن زندگیت
می ترسم. این حرفها رو هم از نگرانی میگم.
نمی خوام بلایی که سر من امد، سر توام بیاد.
ــ شرایط تو با من زمین تا آسمون فرق میکنه، آرش مثل نامزد تو نیست سوگند،
تو چرا همه رو یه جور می بینی؟
دستش را گرفتم.
ــ می دونم نگرانی عزیزم. من کلا اونقدر درگیرم که اگه بخوامم نمی تونم زیاد واسه رفیق وقت بزارم.
تنها رفیقم تویی که باهات میرم و میام...
بعد لبخندی زدم و ادامه دادم.
–ولی باشه، سعی می کنم فقط با تو رفت و آمد کنم.
چشم غره ایی رفت و گفت:
ــ بیا بریم راحیل اینقدرحرصم نده...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🔴امروز ۲۸ربیع الثانی و مصادف با سالگرد علامه امینی!
به سال قمری است(۱۳۹۰ق)
او برای الغدیر ۱۰ هزار کتاب را از اول تا آخر خواند!
به ۱۰۰هزار کتاب مراجعه کرد!
به کتابخانه های عراق، ایران، سوریه، مصر ،ترکیه و هند رفت!
او شیدا و شیفته امام علی علیهالسلام بود!
یادش گرامی!
غلامی اراکی
✍در دنیایی که اینترنت و ماشین وجود نداشت، علامه امینی با کمترین امکانات به چندین کشور مراجعه کرد و ۱۰۰ هزار کتاب رو بررسی و ۱۰هزار کتاب رو کامل خواند...
و ما با این همه امکانات ، در روز چقدر کتاب میخوانیم؟؟؟
و چقدر خوبه که بجای تقلید از مدل لباس و سگ گردانی اروپایی ها ، فرهنگ کتابخوانی اونها رو یاد بگیریم...
#کتابخوانی
#کتاب_خوب_بخوانیم
#شبتون_بخیر
🌷@Gilan_tanhamasir
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام و نور به اهالی تنها مسیر گیلان
صبحتون عالی💐
دوباره صبحی نو و روزی نو✨
از زندگی و لحظاتتون لذت ببرید👌
لبخند رو بهم هدیه بدید😊
هیچ ثروتی بالاتر از حال خوب نیست
الهی همیشه حال دلتون خوب باشه💖
🌿🌸🌿🌸🌿
👈موفقیت این نیست که مدام اتفاقات عالی برات رخ بده
بلکه یعنی👇👇
هر روز صبح از خواب بلند شی و بهترین استفاده از روزت رو بکنی✅✅
🌷@gilan_tanhamasir
🌹 #گنج_سخن
امام صادق (ع) می فرمایند: «بنده ای در روز نیت می کند که وقتی شب فرا رسید، نماز شب بخواند، ولی شب فرا می رسد و خواب بر او غالب می گردد و می خوابد، خداوند نماز شب را در نامه اعمال او قرار می دهد، نَفَس چنین کسی تسبیح است و خواب او صدقه.»
(بحارالانوار، ج70؛ 206)
🔻کارگروه تخصصی #کنترل_ذهن
🌹@Gilan_tanhamasir
☑️ رئیس جمهور امشب با مردم گفتوگو میکند
🔹رئیسی امشب بعداز خبر ۲۱ شبکه اول سیما در یک گفتوگوی زنده تلویزیونی با مردم سخن میگوید.
🔹رئیس جمهور در این گفتوگوی زنده تلویزیونی در خصوص مهمترین توفیقات دولت در ۱۰۰ روز گذشته، تلاشهای انجام شده و نیز برنامههای دولت سیزدهم برای حل مشکلات با مردم گفتوگو خواهد کرد.
🔹این گفتوگوی زنده تلویزیونی همزمان از شبکه اول و رادیو سراسری پخش خواهد شد.
🔹@Gilan_tanhamasir
شب تون بخیر همراهان عزیز، اوقاتتون لبریز
از آرامش👌
با مبحث #کنترل_ذهن در خدمت شما
عزیزان هستیم.🌷🌷
ان شاءالله که مطالب رو میخونید و تو زندگیتون
حتما بکار میبرید. حتما نظرات خودتون رو هم با
ما در میون بگذارید.😊
🔸 تاثیر مبحث کنترل ذهن در زندگی شما
چطوری بوده؟
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای تقرب 28 🔶 عرض کردیم که بسیاری از مشکلات روحی و روانی ریشه در "تغذیه ناسالم و سبک زن
#کنترل_ذهن برای #تقرب 29
گفتیم که یکی از عوامل نداشتن تمرکز ذهنی، مزاج بهم ریخته هست.
خصوصا افرادی که سرد و خشک هستن بی اختیار فکر و خیال میکنن.
⭕️واقعا سخته که یه سودایی بتونه ذهنش رو کنترل کنه.
یا آدمای طبع سرد و تر معمولا آدم های بی خیالی هستن. خیلی میخوابن و معمولا تپل هستن
سایر خصوصیات طبع بلغمی رو تقدیم میکنیم.👇
🔵 هیکل : معمولا هیکلی درشت و قدی کوتاه دارند و استخوان بندی آنها نسبتا ریز است. تپل و چاق با چربی زیاد و استعداد بالای چاقی هستند، اگر چه ممکن است بعضی از آنها لاغر باشند. چاقی شکمی دارند و ممکن است کمی چاقی از ناحیه پهلو هم داشته باشند و بافت بدنی آنها بیشتر چربی است تا ماهیچه.
💢 یک فرد بلغمی را نمی توان خیلی لاغر کرد و اگر این فرد لاغر استخوانی شود، مریض می شود.
⭕️چربی بدن این افراد بر اثر خوردن مواد سرد و تر بیشتر می شود. قفسه سینه آنان غیر فراخ بوده ولی سینه درشت است. شانه ها حالت افتادگی دارند
📌 پوست : دارای پوست روشن و شفاف هستند. پوست چهره و بدن آنان سفید و رنگ پریده است و منافذ ریزی دارد. پوستشان سرد و مرطوب، نرم و شل است.
📌مو : موهای کم پشت، نرم، نازک، صاف و لخت به رنگ روشن و شفاف هستند که معمولا به رنگ بور، خرمایی یا قهوهای روشن است. سرعت رشد موها کم بوده، ریزش زیاد دارند و زود سفید می شود.
➰ دهان : تشنه نمی شوند. دهانشان خصوصا اول صبح ترش مزه یا بی مزه بوده، ترشح بزاق دهان زیاد است و ممکن است در خواب، آب دهانشان روی بالش بریزد.
زبان : زبان آنها بزرگ و مرطوب بوده و صورتی باردار و صورتی مایل به سفید است. 👅
بینی : معمولا بینی کوچکی دارند. ترشحات بینی آنان زیاد و رقیق می باشد.
🔵 قدرت بدنی : انرژی و قدرت بدنی پایینی دارند، تنبل و بی حال هستند و زود خسته می شوند.