eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
761 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️آیت‌الله جوادی آملی: 80 درصد از بیماری ها، ریشه در نوع تغذیه بشر دارد 🔸متاسفانه بسیاری از بیماری ها به دلیل مردم به وجود می آید از این رو باید فرهنگ تغذیه مردم به خوبی اصلاح شود تا در سایه آن، سلامت جامعه نیز تامین گردد. 🔹انسان اشرف مخلوقات است و جسم و روح او هر دو به سلامت نیاز دارد در صورتی که عده ای می پندارند انسان تنها حیوانی ناطق است. روح، بخش عمده ای از نیازهای انسان را تامین می کند و نمی توان منکر تاثیر روح بر جسم شد به طوری که وقتی انسان متاثر یا خوشحال باشد می توان این دو احساس را بر میزان آن فرد به خوبی ارزیابی کرد پس از این رو با یکدیگر سر و کار دارند. ═══🦋 ⃟❖═══════════
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 9⃣ 🔸آب را در حالت نشسته و با آرامش بنوشید 🔹نظر ما این هست که نوش
✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 🔟 🔹عزیزانی که میخوان اراده محکمی برای رعایت موارد تغذیه ای پیدا کنند، این دستورالعمل را حتما انجام بدهند 🔸 قرآن را بردارید و چند صفحه ورق بزنید و نگاه کنید. به اندازه یکی دو دقیقه برای این کار زمان نیاز است. حالا اگر چند آیه یا ترجمه را هم خواندید که دیگه نور علی نور. با این کار روحتان را جلا دهید😇 ═════●⃟ ᪥ ⃟●᪥᪥᪥════
🔴 ویروس وقت شناس!! آنفلوانزا دوسال رفت چون باید تلفاتش به نام کرونا زده می شد تا کروناهراسی حسابی رونق بگیرد و حالا بازگشته چون دیگر پس از تزریق ۸۰ درصدی نباید آمار کرونا بالا برود!!! چه ویروس وقت شناسی!! ... ✍"قاسم اکبری" 🔸@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت191 ❣ سرش را پایین انداخت و سوار ماشین شد. همانطور که اخم هایم در هم
🌹🍃 –الو، راحیل جان... –سلام. –سلام عزیزم، الان کجایی؟ –تازه امدم توی اتاقت. –خوبه، مژگان داره میاد بالا، لطفا خودت رو بزن به خواب، میام برات توضیح میدم. خداحافظ. –باشه، خداحافظ. ازاین که راحیل اینقدر آرام بود و سوال پیچم نمی کرد، احساس آرامش می کردم و حرفهایم را راحت به او می زدم. گاهی ازش هم فکری هم می گرفتم. شماره ی کیارش را هم گرفتم و خبر دادم که مژگان را به خانه آوردم. بعد رفتم بالا. وارد سالن که شدم کسی را ندیدم، از جلوی اتاق مادر که رد شدم صدای حرف زدن مژگان و مادر می‌آمد. آرام به طرف اتاقم رفتم. چراغ اتاق خاموش بودو جایی را نمیدیدم. چراغ قوه گوشی‌ام را روشن کردم و نورش را روی تخت انداختم. راحیل خواب بود. «حالا خوبه بهش گفتم فقط خودت رو بزن به خوابا...فکر کنم زیادی جدی گرفته.» قبل از این که دراز بکشم آرام گفتم: –خوابی؟ 🌹🍃 ناگهان چشمهایش را تا آخر باز کرد و دستهایش را به حالت چنگگ جلوی صورتش آورد و دهانش را هم حالت خوناشامی کرد. صدایی هم که اصلا به او نمی‌‌آمد از خودش درآورد، که من در لحظه احساس کردم قلبم ایستاد و هین بلندی کشیدم و بی اختیار به عقب پرت شدم و مات و متحیر به او چشم دوختم. دیگر چشمم به تاریکی عادت کرده بود. دیدمش که بلند شد نشست وغش غش خندید. ازترس این که صدایش بیرون نرود دستش را جلوی دهانش گذاشته بود. از خنده اش من هم خنده ام گرفت ولی هنوز قلبم از غافلگیری که شده بودم ضربان داشت. اصلا از راحیل انتظارش را نداشتم. همانجا روبرویش روی زمین دراز کشیدم و با لبخند نگاهش کردم. بعد از این که خنده اش بند آمد و گفت: –چی شد؟ خسته ایی؟ حرفی نزدم. با استرس نمایشی گفت: –آخ، آخ، میخوای تلافی کنی؟ بعد روبرویم زانو زد و دستهایش را به هم گره زد و گفت: –والا حضرت عفو بفرمایید، فقط محض خنده بود، تلافی کردن شما خیلی سخت تره. دستم را سمتش دراز کردم. –بیا. –اوه، اوه...این الان سکوت قبل از طوفانه؟ دستم را گرفت گفتم: –خسته بودم، کلافه بودم، ولی توبا این کارت همه رو پر دادی رفت، ممنونم... 🌹🍃 بعد برایش ماجرای مژگان را، واین که چرا به او گفتم خودش را به خواب بزند. تعریف کردم. –آرش. –جانم. –میگم کاش یه کاری کنیم که اینا رابطشون خوب بشه. –چیکار کنیم؟ –نمیدونم. فقط می دونم اونا که باهم خوب باشن همه آرامش دارن. –اونا باید خودشون بخوان راحیل، واقعا توی رابطه ی زن و شوهر به نظرم فقط خودشون می تونند مشکلاتشون رو حل کنن. خمیازه‌ایی کشید وگفت: –چقدر سخته اینجوری زندگی کردن. راحیل: صبح فردا با صدای الارم گوشی‌ام چشم هایم را باز کردم و فوری گوشی‌ام را خاموش کردم. آرش گفت: –چادر و سجاده توی کمده. گفتم: –می دونم عزیزم، سراغ کیفم رفتم. مسواک با نمک دریایی را که همیشه در یک قوطی کوچک داخل کیفم می گذاشتم را برداشتم وبه طرف سرویس رفتم. بعد از این که مسواک زدم و وضو گرفتم، باکمک نورِ کمی که از چراغ هالوژن آشپزخانه پخش میشد و سالن را روشن می کرد راه اتاق را پیش گرفتم. همین که خواستم از سالن رد بشوم، چشمم روی کاناپه ثابت ماند. "مژگان چرا اینجا خوابیده،" دلم برایش می سوخت نمی دانم تقصیر کدامشان بود مژگان بلد نبود شوهرش را جذب خودش کند یا واقعا شوهرش مشکل داشت. ولی یک چیز را خوب می دانستم. این که مژگان از آن دسته زن‌هایی است که باید مدام مواظبش بود. حالا هم که شرایطش حساس است. در این دوران بارداری بیشتر به توجه شوهرش نیاز دارد، ولی کیارش خیلی در کارش غرق بود.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت192 🌹🍃 –الو، راحیل جان... –سلام. –سلام عزیزم، الان کجایی؟ –تازه امدم
🌹🍃 بعد از این که نمازم را خواندم، برای آرش دعا کردم. سرم را روی مهر گذاشتم و از خدا برایش عاقبت بخیری خواستم. با آرش همه چی خوب بود، تنها چیزی که آزارم می داد اعتقاداتش بود. بعد برای مژگان و کیارش هم دعا کردم. شب دیر خوابیده بودم و عجیب خوابم می‌آمد. سر از سجده برداشتم. چادر را تا کردم و زیر سرم گذاشتم و همانجا دراز کشیدم. نفهمیدم کی خوابم برده بود. وقتی بیدار شدم یک بالشت زیر سرم بود و یه ملافه‌ایی به رویم کشیده شده بود. آرش نبود. بلند شدم و موهایم را برس کشیدم. صدایی از سالن نمی‌آمد، پس هنوز بقیه خواب بودند. نگاهی به ساعت انداختم نزدیک نه بود. گوشی را برداشتم که به آرش زنگ بزنم، دیدم خودش زنگ زد. –سلام، صبح بخیر، آرش جان. –سلام، عزیز دلم. صبح توام بخیر. راحیل جان، چرا بعد از نماز روی زمین خوابیده بودی، جیگرم کباب شد. –خسته بودم خوابم برده بود اونقدر عمیق خوابیده بودی که بالشت رو گذاشتم زیر سرت اصلا نفهمیدی. واسه این ملاحظه کاریاتم یه جایزه پیش من داری. الانم آروم و بیصدا آماده شو و بیاپایین که منتظرتم. –تو دم دری؟ کجا رفته بودی؟ –بیای خودت می بینی. 🌹🍃 فوری آماده شدم و سعی کردم خیلی آرام از سالن رد بشوم. مژگان هنوز روی کاناپه خواب بود، از فکر این که آرش از اینجا رد شده و او را با این لباس نامناسب دیده رگ غیرتم باد کرد. ولی باز پیش خودم گفتم: "انشاالله که ندیده، اگرم دیده حتما نگاهش نکرده." آرام در را باز کردم و بیرون زدم. همین که در خروجی را باز کردم یک دسته گل رز سرخ جلوی صورتم آمد. ذوق زده گلها را گرفتم و باقدر دانی نگاهش کردم. گلها را به بینی‌ام نزدیک کردم بو کشیدم و گفتم: –ممنونم، خیلی قشنگه، کله‌ی صبح گل فروشیها رو ذوق زده می کنیا این همه گل ازشون می خری. خندید و به طرف ماشین حرکت کردیم. –دعاش رو به جون تو می کنند. "چقدر حس خوبیه، که یکی رو داری از صبح که از خواب بیدار میشه به این فکر می کنه که چطوری غافلگیرت کنه." در ماشین را برایم باز کرد تا بنشینم. گفتم: –بازم ممنونم. لبخند رضایتمندانه ایی قشنگی روی صورتش نشست. ماشین را حرکت داد و من فقط نگاهش می کردم. دلم می خواست جایی برویم که فقط خودمان دوتا باشیم و ساعتها کنار هم بنشینیم. 🌹🍃 آرش در همین مدت کوتاه چقدر من را بلد شده بود. دستم را اهرم چانه‌ام کرده بودم و نگاهش می‌کردم. از نگاه کردن به او سیر نمیشدم. با نگاه ناگهانی‌اش چشم هایم را غافلگیر کرد. غافلگیر کردن تخصصش شده بود. نگاهش آرامشم را به هم ریخت. جنس نگاهش قلبم را به تلاطم می‌انداخت. سرم را پایین انداختم، و او گفت: –مگه از جونت سیر شدی اینجوری نگاه می‌کنی؟ –چرا؟ –به فکر این قلب منم باش دیگه، یهو دیدی از کار افتاد رفتم تو درو دیوار. حالا من هیچی خودت یه بلایی سرت میادا. البته من رانندگیم خوبه ها، نگاههای تو حولم می‌کنه. چه طور می گفتم که اگر من جای تو پشت فرمان بودم، حتما تا حالا توی در و دیوار رفته بودم. آنقدر که دوستت دارم. –خب، قبل از صبحونه بریم پیاده روی یا بعدش؟ –قبلش. –باشه، بعد از صبحانه هم بریم یه کتونی برات بخرم بزاریم خونه ی ما، که هر وقت اینجا بودی بتونی بپوشی. نگاهی به کفشهایم انداختم، پاشنه سه سانتی بود ولی راحت بودم. –با این کفشهام راحتم، توی خونه کفش پیاده روی دارم، خب اونارو میارم میزارم اینجا. –نوچ، اونا بمونه خونه‌ی خودتون لازمت میشه، هفته ی دیگه‌ام که بریم شمال کنار دریا باید با من مسابقه‌ی دو بدی بهتره از الان تمرین کنی. با این کفشها که نمیشه....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 یادمون باشه ؛ پُرخوری ، نَفس رو افسار گسیخته می‌کنه ، و توانِ مهار و مدیریتش رو از ما می‌گیره! مثلاً هِی تمرین میکنی عصبانی نشی! پُرحرفی نکنی! قضاوت نکنی! غیبت نکنی! چشم و گوش‌اِت ، هرز نبینند و نشنوند! و ...... امّا ؛ بهیچ وجه نمیشه! ممکنه یکی ازدلایل عدم موفقیتت برای تسلّط بر نَفْس‌اِت ، پُرخوری‌ات باشه! 👈 اساساً هرگونه افسارگسیختگی ، در هرکدام از بخش‌های پایینی نفس ، تسلّط بر بخشِ انسانی نفس رو ، دچار اختلال می‌کنه . 🌛 شب بخیر ⭐️ 🌷@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ عرض سلام و ارادت خدمت شما خوبان ☺️🌹 صبح قشنگ سه‌شنبه‌تون پر از خیر و برکت الهی✨ سپاس بخاطر بودنتون و حضور ارزشمندتون که قوت قلب ماست😍❤️ دوست جان من ؛ غمگین نباش! از پنجره‌ای که رو به دیوارها باز می‌شود و از دری که لولا ندارد! بغض گاهی شبیه نور است، وقتی می‌شکند💥رنگین‌کمان زیبایی می‌شود...🌈 ابرها اگر نبارند، به درد آسمان نمی‌خورند این را، از زلزله خیزترین شانه‌های دنیا فهمیده‌ام..⛱ پس این بار که زمین خوردی زخم‌هایت را قاب کن ، و گردن اتاق بیانداز... باران اگر زمین نخورَد، هیچ درختی این قدر زیبا نمی‌شود...🌳👌 زندگی خانه‌ای اجاره‌‌ای است...! ❤️ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Gilan_tanhamasir