eitaa logo
گلچین تجربه ✍ 📚 🎬
1هزار دنبال‌کننده
694 عکس
1.8هزار ویدیو
11 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه ميخواي كسي رو بشناسي ، تو اين سه جا بشناسش 🎙استاد عالی ✍ @Golchintajrobeh 🎬
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞⛔️هشدار؛مشاهده این قسمت به شدت محدودیت سنی دارد⛔️🔞 🔸️ضرورت گسترش قدرت منطقه ای و بین المللی ایران💪 👈حتی اگر دین نداری و انقلاب را قبول نداری، اما به عشق ایران، این کار رو ببین و‌ منتشر کن @Golchintajrobeh 🎬
💠تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند حکایت چنین است که ... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار ! دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد .. دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد .. آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد .. تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند .. پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ... این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت ! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛ پس تاجر گفت : هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم .. و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید ! خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !! سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن . @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند حکیم دکتر روازاده برای گرفتن بوی نامطبوع محیط خانه 🎥حکیم عضو شوید🌿👇👇 😤 ✍ @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان عزیز و همراه امروز همگی بهم و برای فرج امام زمان علیه السلام دعا کنیم 🙏 التماس دعاااا🤲❤️
انقلاب به جاهای خوبش رسیده ✍️ عباس بابائی پیرزن خوش‌تیپ بلوز و دامن و روسری کوچک آن هم با رنگ روشن برای یک بانوی ۹۰ ساله مقداری جلف به‌نظر می‌آمد! پشت در مسجد ایستاده بود. حاج‌خانم دنبال کسی می‌گردید؟ «پسرم! اومدم رأی بدم.» زود نیومدید مادر؟! «نمیدونم تا یه ساعت بعد زنده‌ام یا نه! گفتم بیام وظیفه‌ی دینیم رو انجام بدم!» وقتی روی صندلی نشست و از سفرهای فراوانش گفت، فهمیدم چقدر دنیادیده است. «تا دیشب خارج از کشور بودم اما برنامه‌ریزی کرده‌بودم که امروز ایران باشم.» به زحمت مهر را در گوشه‌ی یکی از صفحه‌ها زدیم. هیچ‌کدام از صفحات شناسنامه‌اش جای مهرزدن نداشت! @Golchintajrobeh 🎬
زینب زینب - سلیم موذن زاده.mp3
1.49M
⚫️ «زینب زینب»؛ نوحه معروف مرحوم سلیم موذن زاده اردبیلی ✍ @Golchintajrobeh 🎬
حضـرت عیسـی بن مریم علیه السلام فرمود: اي انسان هاي بد! شما مردم را سرزنش می کنید، در حالی که به بدي آنان شک دارید و خود را سرزنش نمی کنید، در حالی که به بدي خود یقین دارید. ✍ @Golchintajrobeh 🎬
هدایت شده از گلچین تجربه ✍ 📚 🎬
✍ کور خود و بینای مردم 🔹روزی از روزهای بهاری باران به‌شدت در حال باریدن بود. خب در این حالت هرکسی دوست دارد، زودتر خود را به جایی برساند که کمتر خیس شود. 🔸رندی از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او می‌دوید تا زودتر خودش را به خانه برساند. 🔹رند پنجره را باز کرد و فریاد زد: آهای همسایه! چیکار می‌کنی؟ خجالت نمی‌کشی از رحمت خدا فرار می‌کنی؟ 🔸مرد همسایه وقتی این حرف رند را شنید، دست از دویدن کشید و آرام‌آرام به‌سمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آب‌کشیده شده بود. 🔹چند روز گذشت. این بار رند خود در میانه باران گرفتار شد. 🔸به‌سرعت در حال دویدن به‌سوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: آهای! خجالت نمی‌کشی از رحمت خدا فرار می‌کنی!؟ چند روز قبل را یادت هست به من می‌گفتی چرا از رحمت خدا فرار می‌کنی؟ حال خودت همان کار را می‌کنی؟ 🔹رند در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت: چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر می‌دوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم. 🔸هستند کسانی که از زمین و زمان ایراد می‌گیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر می‌کنند. ✍ @Golchinetajrobeh 🎬
گفته اند خسـرو پرویز، ستاره شناسی داشت که در علم نجوم مهارتی تمام داشت. روزي ستاره شناس به او گفت: اي امیر! درطـالع (بخت) خود دیـدم که در این روزها خطري براي من در راه است. اگر اجازه بدهید، یک هفته مرا در کاخ جاي دهنـد تا از خطر ایمن شوم. خسرو دستور داد تا او را در کاخ خود که خواب گاهش بود، جاي دادند. ستاره شناس تا یک هفته در آنجا به سر برد تا شبی که جمعی از دشـمنان خسـرو که قصد جانش را داشتند، خواب گاه او را یافتند. پس زیر کاخ نقبی زدند. از قضا از آنجا سـر درآوردند که سـتاره شـناس خوابیده بود و او را کشـتند. خسرو بیدار شد و تأسف بسیار خورد و دانست که آنچه مُقّدر(تقدیر شده) شده است، ردّ نمی شود و قضا و قدر کار خود را می کند. @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️الهـی کـه ✨هیچ وقت غـم نبینید ❄️و نـور خـدا ✨همیشه زینت بخش ❄️زندگیتـون باشـه ✨آرزو میکنم وجودتون ❄️پر شه ✨از عشق به خــــدا ❄️پر شه از خوشبختی ✨و پر شه از خیر و برکت الهی ❄️مهـرتون ماندگار شب زیباتون بی غم 🌙🌹 ✍ @Golchintajrobeh 🎬