˼❤️ گُلمــا ✨˹
بیست و سومین ملجـاء سال ۱۴۰۳ ..!💚✨
بیست و چهارمین ملجـاء سال ۱۴۰۳ ..!💚✨
✨🌷
🌷
بســمربالحسین علیهالسلام ؛✨
- 『#ملجــاء'🌿』-
فَفَروا اِلےَ الحُسین علیهالسلام !❤️
"#قسمت_سی_و_هفتم ؛ تنهاترین سردار!"
- «سوخت! بدم سوخت! اینقدر که مستقیم رفت تو مسجد جامع و بالای منبر و تا میتونست برای مردم خط و نشون کشید و مخالفانش رو به مرگ و غارت تهدید کرد! مردم رو بخاطر دوست داشتن امام حسین (ع) سرزنش کرد و سرانِ قبایل رو توبیخ کرد!»
- «نه من فهمیدم! این بدبخت حسودیش شده بود!»
- «اینم حرفیه... بعد تازه ته حرفاش گفت حرفای منو به این مرد هاشمی برسونید تا از من بترسه!»
بیاختیار خندیدم: «ترس؟ از این؟ اعتماد به نفسش سقفِ کاخشو سوراخ نکرد احیانا؟»
خندید. گفت: «ابن زیاد هم بیکار ننشست و برای پیدا کردن مسلم نقشه کشید. صبح روز بعدش، سران قبایل رو جمع کرد و تا میتونست بهشون سخت گرفت و جولان داد و تا نفس داشت، پرحرفی کرد! همونجا هم یه دسته از کوفیا رو گرفت و کشت!»
جا خوردم: «چیشد؟ کشت؟»
سرتکون داد: «کشتن برای اونها جزئی از روزشون بود! اگه نمیکشتن صبحشون شب نمیشد!»
از تعجب، حرفی نتونستم بزنم.
گفت: «بعد هم شروع کرد به خط و نشون کشیدن. گفت همه باید اسم کسایی که پیرو امام علی (ع) بودن و تفرقه افکنن و با عقایدش مخالفن رو بنویسن! هر کسی نوشت که نوشت؛ اما اگر کسی نمی نوشت باید تضمین میکرد که تو قبیلهش کسی ضد حکومت نیست! و کسی هم بعدا سرکشی نمیکنه! یعنی برای آینده هم قول بدن! و در بی اساس بودن حکومتش همین بس که گفت هر کس چنین کاری نکنه، مال و اموال و خونش بر ما حلاله!»
فکم قفل شده بود. اینهمه بی منطقی و بی عدالتی رو نمیتونستم هضم کنم!
- «گفت اگر تو قبیله ای یه نفر پیدا بشه که پیرو امام علی (ع) بوده، و اسمش به این زیاد گفته نشده باشه، بزرگ اون قبیله جلوی در خونهش به چهار میخ کشیده میشه!»
تموم تنم لرزید. سعید نگاهی بهم کرد و گفت: «وحشتناکه، نه؟»
صدام ضعیف شده بود: «جلوی خونهش؟ چهار میخ؟ اما...»
- «تاریخ پر از این وحشی گری هاست! که هنوزم که هنوزه ادامه داره!»
زبونم بند اومد: «چـ چی؟»
- «پس فکر میکنی محسن و همهی کسایی مثل محسن برای چی از زن و بچه و جوونی و از همه چیشون دست کشیدن و رفتن و جون و خون دادن؟ امروز داعش داره وحشی گری های تاریخ رو به تصویر میکشه! به چهار میخ کشیدن که خوبه! داعش جلوی چشم زن و بچه، سر مرد و پدر خونواده رو گوش تا گوش میبره! آدم رو زنده زنده میسوزونه و هزار تا جنایت دیگه که از گفتن خیلی هاش شرم میکنم!»
نفسم سنگین شده بود: «مـ محسن، زن و بچه داشت؟»
لبخند تلخی زد. گفت: «یه پسرِ یه ساله داشت. شب قبل اینکه بره، تولد پسرش بود!»
چشمام از اشک پر شد: «هیچ خاطرهای از باباش نداره!»
سعید هم بغض کرده بود: «ایمان میگه محسن آخرین چیزی که گفته، سفارش پسرش بوده! عکس خونیِ پسرش دست خانومشه. تا آخرین لحظه تو مشتش بوده!»
اشکم ریخت. نمیدونم چیشد و چه اتفاقی برای دل وحشت زدهم افتاد که پرسیدم: «سعید! میثم اسیر نشد دیگه؟ نه؟ زندهست؟»
نگاهی بهم کرد و با غصه گفت: «نمیدونم!»
دست و پام شل شد: «نمیدونی؟ اما... اما تو گفته بودی اسیر نشده!»
- «گفته بودم! الان هیچی معلوم نیست!»
- «یعنی چی؟»
مکثی کرد و گفت: « اتفاقا امشب یه حرفی باهات دارم! درمورد میثم... . بذار الان نگم!»
خواستم چیزی بپرسم اما اطمینان به صلاحدید سعید، مانعم شد و سکوت کردم. سعید نفس عمیقی کشید و داستان رو از سر گرفت: «حضرت مسلم که خبر اومدن ابن زیاد و سخنرانی و سخت گیری هاش به مردم و سران قبایل رو شنیدن، از خونه مختار که لو رفته بود بیرون اومدن و تو خونهی هانی بن عروه مرادی مستقر شدن.»
حس و حال از تنم رفته بود. توصیفات سعید از وحشی گری های داعش و تصور اسیر شدن میثم، و کنارش، معصومیت و تنهایی پسر محسن، عذابم میداد. آروم پرسیدم: «مگه از اول نرفته بود خونهی هانی؟»
- «قرار بود برن خونهی هانی اما چون موقع ورودشون به کوفه، به کوفی ها اطمینانی نداشتن و از صحت حرفاشون با خبر نبودن، برای اینکه محل اقامت اصلیشون لو نره، موقتاً رفتن خونهی مختار تا مردم رو جمع کنن و فرماندهی تشکیل بدن و بعد، خونهی هانی رو مرکز فرماندهی قرار بدن! همین کارشون هم باعث شد که تا تسلط نسبیشون روی کوفه، محل اقامتشون لو نره. در واقع و به زبون امروزی، به دشمن "ضد تعقیب" زدن.»
- «چقدر جذاب! عجب تاریخِ جون داری داریم!»
ـــــــــ ــ
هدیه به آقای جوانان ، حضرت علیاکبر
علیـهالسلام💕
بـھ قلـم : خادم الحسـن علیهالسلام🌱
(میـم_قــاف)
- نشر با قید نام نویسندھ و منبع ، آزاد میباشد .
✨https://eitaa.com/shahid_gholami_73
˼❤️ گُلمــا ✨˹
وَ اجْعَلْنَـا مِمَّـنْ يَأْخُـذُ بِحُجْزَتِهِـمْ وَ يَمْكُثُ فِی ظِلِّهِمْ ؛🌱 و ما را از آنانی قرار
وَ أَزِلْ عَنْهُ بِهِ الأَْسَي وَ الْجَوَي وَ بَرِّدْ غَلِيلَهُ يَا مَنْ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی ؛🌱
اندوه و سـوز دل را از او بزدای و آتش تشنگیاش را خاموش كن، ای كه بر عرش چيرهای !⛅️💚
#صاحِبُنـٰا✨
“ Golma | گلمــا „
هدایت شده از ⌝مجنونِ رقیھ ³¹⁵ ؛🇵🇸
چالش :
اگه اسم دوم داشتید ، دوس داشتید چه میبود؟!
این پیامو فور بفرمایید . .
جهت ارسال تگ :
@Heivajan_01
˼❤️ گُلمــا ✨˹
چالش : اگه اسم دوم داشتید ، دوس داشتید چه میبود؟! این پیامو فور بفرمایید . . جهت ارسال تگ : @Heivaj
حقیقتاً اسم خودم رو اینقدر دوست دارم که نمیتونم اسم دومی تصور کنم ؛🌱
اما قطعا اسم دومِ یکی از شخصیت های #ملجـاء رو میذارم :
ابوبریهه ..!💛((:
به عشق "آقا موسی" ایرانی ها ، امامزاده موسی مبرقع !🌸
- کتاب "زیبای رانده شده" رو حتما مطالعه کنید -
“ Golma | گلمــا „
کنارِ مزار شهید ایمانی ؛ قم ، حرم حضرت معصومه سلام الله علیها !💛((:
“ Golma | گلمــا „
🍃 بسمالله الرحمن الرحیم
🔻يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿٢٧﴾
(آن هنگام به اهل ایمان خطاب لطف رسد که) ای نفس (قدسی) مطمئن و دل آرام.
🔻ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ﴿٢٨﴾
به حضور پروردگارت باز آی که تو خشنود به (نعمتهای ابدی) او و او راضی از توست.
🔻فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ﴿٢٩﴾
باز آی و در صف بندگان خاص من در آی.
🔻وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴿٣٠﴾
و در بهشت من داخل شو.