💠شاید برای همین بود که ابراهیم هادی با بقیه اعضای خانواده اش تفاوت داشت:💠
🟡ابراهیم مادری داشت که بسیار مهربان بود و فرزندش را خیلی دوست داشت.
برادرش میگفت: قبل از تولد ابراهیم به مدت یکسال در منزل یکی از زنان مومن محل مستاجر بودیم.
🟢مادر ما تحت تاثیر این زن باتقوا بسیار در اعمال خود دقت میکرد.
بیشتر مواقع با وضو و مشغول قرآن بود. یکسال بعد از این مراقبتها ابراهیم به دنیا آمد.
شاید برای همین بود که او با بقیه اعضای خانواده تفاوت داشت.
📚سلام بر ابراهیم 2
#شهید_ابراهیم_هادی
s1.mp3
1.02M
🎙{صوت سلام بر ابراهیم}
🔸قسمت↤اول
⏱مدتزمان↤۵:۳۶
محتوا↤مجموعهشھیدابراهیمهادے
نشر=باذکرصلوات🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
😂 این چوپان توی لایو اینستاگرام خوابش برده و گوسفندش فقط با نشخوار کردن رو به دوربین ۳۰ هزار فالور جذب کرده!
✍ دلتان را خوش نکنید به دنبال کنندههای بیمبنا و کسانی که #ولگرد_مجازی هستند و نه #وبگرد_مجازی
24.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ اصلاح طلبان
🔻قسمت دوم: دشمنی با ولایت فقیه
سرطان_اصلاحات
#دختر_شینا
قسمت :2⃣3⃣
#فصل_پنجم
در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند.
دوازدهم آذرماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه ما آمدند. چادر سَر کردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سربه سر صمد گذاشت و گفت: «برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز.»
ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان.
عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: «بهتر است اول برویم عکس بگیریم.»
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
✫⇠قسمت :3⃣3⃣
#فصل_پنجم
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.»
ادامه دارد...
خادم اهل بیت:
قسمت:3️⃣3️⃣
#فصل_پنجم
کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»
پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.»
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم.
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣3⃣
#فصل_پنجم
صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تأیید تکان داد. گفتم: «با اجازه پدرم، بله.»
محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. اما صمد امضا می کرد.
از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم.
ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.؟؟؟ »
✫⇠قسمت :5⃣3⃣
#فصل_پنجم
عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا، بیا بنشین، تو را کم داریم.»
دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.»
رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم.
به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند.
با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه ما بیاید، اما نیامد.
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣3⃣
#فصل_پنجم
فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود.
کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.»
نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت.
گفت: «خوبی؟!»
خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.»
گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند.
ادامه دارد..
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🤲 تک دعای امام خمینی (ره)
🔹از مرحوم آقای اشراقی -داماد حضرت امام- نقل میکنند که ایشان گفته بود: من با حضرت امام «رحِمَهُالله» قدم میزدیم. حضرت امام رو کردند به من و گفتند: «اگر از عالم ملکوت به تو بگویند یک دعای مستجاب داری، چه دعایی میکنی؟» آقای اشراقی گفته بود که آقا! سؤالش را خودتان کردید، جوابش را هم خودتان بدهید. حضرت امام هم فرمودند: «اگر از عالم ملکوت به من بگویند یک دعای مستجاب داری، میگویم: «اللّهُمّ اجعَل عاقِبَةَ أمرنا خيراً» دعا میکنم که عاقبت به خیر شوم.»
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
{{ بسم الله الرحمن رحیم}}
🌟 ختم دسته جمعی 🌟
🌟 یاحجت ابن الحسن عجل علی ظهورک🌟
💚هدیه امروز ما برا ی سلامتی و ظهور آقا صاحب زمان (عجل الله تعالی فرج الشریف )
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻هدیه به چهارده معصوم (علیه السلام)
⚡️ حاجتروایی حاجتمندان
⚡️باقیات الصالحات
⚡️ذخیره قبر و قیامت
⚡️شفای بیماران
⚡️گشایش در امر ظهور
⚡️گشایش در امور زندگی
⚡️برطرف شدن مشکلات ⚡️عاقبت بخیری جوانان
تعدادبه دلخواه🌟
مهلت تانیمه شب شرعی🌟
🔺️خشمگین از غزه، نا امید از اوکراین!
🔹همزمان که توجه دنیا معطوف به جنگ غزه است، در جبهه اوکراین روسها پیشروی های خزنده و ملموسی داشته اند. کاخ سفید بیش از اسرائیل مایل است به اوکراین کمک کند و جنگی که برایش آمادگی و برنامه بیشتری داشته است را مدیریت نماید اما سیاست های افراطی نتانیاهو، تعرض هایی که به قدس شریف صورت میگرفت، فشار بیش از حدی که به فلسطینی ها در کرانه باختری وارد می آمد، زندگی دشوارِ تحت محاصره اهالی غزه و خشم مقدسی که بیش از ۷۵ سال در دل فلسطینیان وجود داشت به ناگاه طوفان الاقصی را رقم زد.
🔹درست در زمانی که آمریکا سعی داشت مناطق دیگر جهان از جمله آسیای غربی را مدیریت کند تا با فراغ بال بیشتری به اوکراین رسیدگی نماید، به یک باره خود را در میان چالشی جدید پیدا کرد که اساسا رغبتی به پرداختن به آن ندارد. تیم بایدن معتقد به ادامه حمایت از جبهه اوکراین است، اما بخش اعظمی از ساختار قدرت در ایالات متحده اسرائیل را اولویت آمریکا میداند؛ این اختلاف نظر را در تخصیص بودجه های حمایتی میشود دید.
🔹مجلس نمایندگان میگوید اوکراین اولویت نیست و بهتر است به اسرائیل رسیدگی اورژانسی شود، ولی کاخ سفید میگوید با کمک به اسرائیل اگر قرار باشد اوکراین نادیده گرفته شود مخالف است. واقعیت را اگر از دریچه منافع آمریکا نگاه کنیم، به نظر میرسد تیم بایدن نگاه معقول تری به ماجرا دارد. شکست در اوکراین و پیروزی روسیه آغاز گذر از دنیای تک قطبی و قدرتنمایی بلوک شرق محسوب میشود؛ این اتفاق در حال وقوع است و حوادث غزه به آن سرعت داده است!
🔹بایدن با توجه به لابی قدرتمند صهیونیسم در آمریکا و حمایت سنتی ساختار قدرت از اسرائیل مجبور است نشان دهد حامی تلاویو است و حتی در مخالفت با رژیم صهیونیستی به شدت احتیاط میکند تا مبادا گزندی به او برسد، اما واقعیت این است که کاخ سفید این روزها نتانیاهو را یک مزاحم بزرگ میداند!
🔹مزاحمی لجباز که هم بخش اعظمی از قدرت نظامی آمریکا را معطل خود کرده، هم هزینه های هنگفتی روی دست واشتگتن گذاشته، هم اشراف آمریکا بر اوکراین را تقلیل داده، و هم صهیونیسم و آمریکا را به معنای واقعی در جهان بدنام کرده است؛ کسی که علیرغم این همه هزینه نه جنگ را متوقف میکند و نه حاضر است از اریکه قدرت پایین بیاید.
🔹اینکه گفته میشود روسیه در مناطق بیشتری از اوکراین پیشروی داشته، سیاست های آمریکا در آفریقا زیر ضربه رفته، و یا در غرب آسیا ایالات متحده متحمل تلفات و خسارات میشود، همگی هزینه هایی است که نتانیاهو روی دست آمریکا گذاشته است.
🔹دقیقا به همین دلیل است که مقاومت غزه اهمیت پیدا میکند و لازم است حماس با چنگ و دندان هم که شده قدرت عملیاتی خود را حفظ کند؛ زیرا فرسایشی شدن جنگ در فلسطین فقط اسرائیل را زمین نمیزند، بلکه تهدیدی واقعی برای آمریکا نیز به حساب می آید. مقاومت غزه یک مقاومت تعیین کننده و سرنوشت ساز است.
🔹شاید گفتن این حرف چندان زیبا به نظر نیاید ولی باید بگویم هرچقدر نتانیاهو لجاجت بیشتری کند و آمریکا هم در کنار زدنش تعلل بیشتری نماید نه تنها به نفع غزه و فلسطین است که حتی به نفع دنیا خواهد بود؛ محور مقاومت این را خوب فهمیده است و به زیبایی مدیریت مینماید!