#بیست_نه
در یکی از شبهای کنگرهی شهدا، مشغول پختن آش گندم بودیم. زمستان بود و سرمای یخبندان تا نیمه شب بیدار بود. به پیشنهاد خودش در آنجا سنگری کنده بودند، باران هم میبارید. رفت داخل آن و مشغول نماز شد. رفتم جلو گفتم:《شب از نیمه گذشته،بهتر نیست بری خونه؟》 گفت:《میخوام همینجا کنار شهدا بمونم.》
برای انجام کاری رفتم بیرون دانشگاه. یک ساعت طول کشید. وقتی برگشتم، دیدم هنوز آنجاست، داخل سنگر. آمد بیرون رفت کنار قبور شهدا. دیدم حال خوشی دارد. گفتم دعا کن شهدا دست منو بگیرن و جلوشون رو سیاه نشیم.》 گفت:《میای برام زیارت عاشورا بخونی؟》
نیمه های زیارت عاشورا، به دلم افتاد روضه حضرت رقیه (س) بخوانم.
صدای ضجه و نالهاش بلند شد. خیلی بیتابی کرد. ناگهان صدایش قطع شد. وقتی نگاه کردم، دیدم از حال رفته و بیهوش شده. با دست زدم توی صورتش. صدایش زدم. هیچ عکس العملی نشان نداد. رفتم آب آوردم. پاشیدم توی صورتش. بههوش آمد. چشم هایش را باز کرد. سر و صورتش خیس عرق بود. عرقش را خشک کردم. گفتم:《نمیخوای بری خونه؟》 با صدایی از ته گلو گفت:《اگه شما خستهای و میخوای بری،برو. من هستم.》
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@hajammar313
می رسد قصه به آن جا که علی دلتنگ است
می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
"اِن یکاد" از نَفَس فاطمه بر تن دارد
خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمه ی توحید به آن نیمه رسید
علی و فاطمه در سایه ی هم ... فکر کنید
شانه در شانه دو تا کعبه ی یک دست سفید
عشق تا قبل همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خدا گوشه ی عشاق نداشت
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه ... فاطمه با رایحه ی گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد
ابر مهریه ی او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد
ناگهان پنجره ای رو به تماشا وا شد
هر کجا قافیه یا فاطمة الزهرا شد
مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
"سید حمیدرضا برقعی"
#کتاب_تحیّر
@hajammar313
#بیست_هشت
در هیات که مداحی میکرد اغلب این شعر را میخواند...
.
روی دفترچه هایش آن را مینوشت...
.
خلاصه زندگیش شده بود این دو بیت شعر...
.
و شهادتش هم بر اثر اصابت ترکش به سرش بود...
.
و در آخر بر روی سنگ مزارش هم همین دو بیت شعر را نوشتند...
.
.
وقتی خانواده شهید به دیدار مقام معظم رهبری رفتند؛ مادر شهید این دو بیت را برای حضرت آقا خواندند وقتی تمام شد حضرت آقا گفتند سر نوکر به فلک چرا به درک؟
سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک
ریخت بر قلب و دل جملهی عشاق نمک
آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک
سر زینب (س) به سلامت سر نوکر به فلک (درک)
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@hajammar313
🌀 سقوط یک جامعۀ ایمانی در امتحان الهی از کجا شروع میشود؟
🌀 وقتی جامعه به ایمان خودش پشت کند و بخواهد بر خلاف توصیۀ دین چیزی را تجربه کند، در این صورت یا نابود میشود یا هزینه میدهد.
🌀 الان که هزینۀ مذاکره با دشمن را دادیم، معلوم شد اگر مذاکره نکرده بودیم هم دشمن کوتاه میآمد!
__________
👈🏻 بخشهایی از متن گفتگوی تلویزیونی علیرضا پناهیان در شب شهادت امام جواد(ع) در کاظمین:
🔹 وقتی یک جامعۀ ایمانی، امتحان میشود، معمولاً سقوطش از کجا شروع میشود؟ سقوط جامعۀ ایمانی در امتحان الهی از آنجایی است که به ایمان خودش پشت میکند و میخواهد یک چیزی را برخلاف توصیۀ دین، خودش تجربه کند تا آن را بپذیرد!
🔹 اگر مؤمنین حقیقت را با «اشاره» دریافت کردند و پذیرفتند، ایمان خودشان را نشان دادهاند و این موجب سربلندی در امتحان الهی است. اما وقتی بخواهند یک چیزی را برخلاف توصیۀ دین تجربه کنند؛ یا در جریان آن تجربه، نابود میشوند، یا اینکه هزینه میدهند.
🔹 مثلاً امیرالمؤمنین(ع) مردم را دعوت کرد که پای رکاب حضرت بایستند، اما مردم خواستند که مذاکره و صلح را هم با ابوموسی اشعری، تجربه کنند؛ لذا هزینۀ سنگینی به جامعه تحمیل کردند. مردم زمان امامحسن(ع) هم دوباره خواستند صلح و مذاکره با معاویه را تجربه کنند، لذا نابود شدند.
🔹 در زمان ما هم یک جریان اجتماعی آمد و گفت: «بیایید مذاکره با دشمن را تجربه کنیم» درحالیکه از اول معلوم بود این تجربه اشتباه است؛ این را امام و رهبری و همۀ هوشمندان فرموده بودند. اما بالاخره این مذاکره را تجربه کردیم و هزینه دادیم و عقب ماندیم. الان معلوم شده است که اگر مذاکره نکرده بودیم هم، دشمن جرأتِ جنگیدن نداشت و حتی در تهدیدهای خودش هم کوتاه میآمد.
🔹 جامعۀ ایمانی وقتی امتحان بشود، یکدفعه کفر نمیورزد و نمیگوید «اصلاً من ایمان ندارم!» بلکه سراغ یک مستمسک میرود که یک وجاهتی داشته باشد؛ مثلاً میگوید «حالا بگذار تجربه کنیم!» اما تجربهکردن همان و پشتکردن به ایمان همان! نتیجهاش هم نابودشدن یا هزینهدادن است!
🔹 البته تجربه، چیز خوبی است و اگر به تجربه اعتنا نکنیم، میشود «شقاوت»! کمااینکه علی(ع) به ابوموسی اشعری-که سرپرست تیم مذاکرهکنندۀ حضرت بود- فرمود: اگر تجربه و عقل را زیر پا بگذاری، شقی هستی! (نهجالبلاغه/نامه۷۸) به تجربه باید اعتنا کرد، اما وقتی تجربه را بهانه قرار بدهیم که از ایمان فاصله بگیریم، در امتحان الهی زمین میخوریم.
🔹 در جنگ بدر، وقتی مسلمین ۷۲نفر اسیر گرفتند، رسولخدا(ص) فرمود «اینها را باید به قتل برسانیم، ما مأمور نیستیم که اسیر نگه داریم و این کار به صلاح ما نیست...» ولی مردم گفتند: «بگذارید این اسیرها را آزاد کنیم یا مبادله کنیم و بهجایش پول بگیریم، در این صورت بین ما و دشمن خون جاری نمیشود»
🔹 رسولخدا(ص) فرمود: اگر میخواهید، این راه را تجربه کنید، اما بدانید که به همین تعداد، در جنگ بعدی شهید خواهید داد. همینطور هم شد؛ در جنگ اُحد، ۷۲نفر شهید دادند، درحالیکه اگر سخن پیامبر(ص) را ترجیح میدادند، ضرر نمیکردند و هزینه نمیدادند.
👤علیرضا پناهیان
🚩 کاظمین- گفتگوی تلویزیونی–۹۸.۵.۱۰
👈🏻متن کامل:
panahian.ir/post/5584
@Panahian_ir
#شعر
{ تا چند از این داغ لبالب باشیم }
{ در اتش اه و حسرت و تب باشیم }
{ امروز در باغ #شهادت باز است }
{ ای کاش فدائیان #زینب باشیم }
#مدافعان_حرم
@hajammar313
#بیست_هفت
دو ماه محرم و صفر را لباس مشکی می پوشید. اطرافیانش را هم همینطور بار آورده بود. قداست خاصی برای ایام عزاداری قائل بود. خیمه را طوری سیاهی میزد که هر غرییه ای وارد میشد می پرسید :" آمده ام خانه دانشجویی یا حسینیه؟ "
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@hajammar313
༻﷽༺
#یا_شـاه_سلام_عليڪ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى
حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ
اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ علی اَصحابِ الحُسِین
❤️💚💜💛
اول و آخر منے ، سایہ ے بر سر منے
بے تو غروب میشوم، با تو طلوع میڪنم
شب بہ هواے حرمٺ، باز بہ خواب میروم
صبح دوباره عشق را، با با تو شروع می کنم
#صباحڪم_حسینے
@hajammar313