eitaa logo
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
2.7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
100 فایل
اگه مقام و صندلی موندنی بود که به تو نمیرسید.😌 خودت رو نگیر دوست من🥇 کپی حلال با ذکر صلوات 💐 شرایط ادمینی ، تبادل و... 👇👇 https://eitaa.com/teb_hajimashty
مشاهده در ایتا
دانلود
Amir Kermanshahi - Cheshmato Beband 1 (128).mp3
4.6M
چشماتوببند خیال ڪن الان ڪربلایے 💔 (: - @ekip_haji739 -
اربـاب . . .💔 نوڪر‌‌روسیـاه‌نمیخواهـے ؟ زهےخیـال‌باطل یعنی من‌لـایق‌حرمتم‌نیستم🚶🏾‍♂ ' @EKIP_HAJI739 '
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
#قسمت_دوم صبح ها که از خواب بیدار می شدم … مادرم تازه، مست🍷 و بدون تعادل برمی گشت خونه …👣 در حالی
نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان رسوندم …😰 قفل در شل شده بود …🔓 چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد …🚶🏻‍♂💔 بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون …🚷 نمی دونم کجا می خواستن برن … 😰❔ توی راه یه ماشین با سرعت اونها رو زیر گرفته بود🚗😞 ناتالی درجا کشته شده بود …💔❌ زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره …🚑🕣 آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود …😔 بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن … هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود...😓 زمانی که من رسیدم، قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود …🖤 داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن …😭 نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم … شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم …😨 حس می کردم من قاتل اونهام …⛔️ باید خودم در رو درست می کردم … نباید تنهاشون می گذاشتم … نباید …😓 مغزم هنگ کرده بود! می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن😑 داد می زدم و اونها رو هل می دادم … سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم🚶🏻‍♂ تمام بدنم می لرزید … شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود … التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت….💔 خدمات اجتماعی تازه رسیده بود … توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از 45 دقیقه کنار خیابون افتاده بوده … غرق خون … تنها...😞 ادامه دارد...
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
#قسمت_سوم نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان رسوندم …😰 قفل در شل شده بود …🔓 چند بار به مادرم گفته
تمام وجودم آتش گرفته بود🔥 برگشتم خونه؛ دیدم مادرم، تازه گیج و خمار داشت از جاش بلند می شد … 🍷 اصلا نفهمیده بود بچه هاش از خونه رفتن بیرون … اصلا نفهمیده بود بچه های کوچیکش غرق خون، توی تنهایی جون دادن و مردن … 😭 زجر تمام این سال ها اومد سراغم … پریدم سرش … با مشت و لگد می زدمش👊 وقتی خدمات اجتماعی رسید، هر دومون زخمی و خونی بودیم🤕 بچه ها رو دفن کردن … اجازه ندادن اونها رو برای آخرین بار ببینم …💔 توی مصاحبه خدمات اجتماعی، روان شناس ازم مدام سوال می کرد … دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم😖 تظاهر می کرد که من و دیلمون، برادر دیگه ام، براش مهم هستیم اما هیچ حسی توی رفتارش نبود! فقط به یه سوالش جواب دادم … الان که به زدن مادرت فکر می کنی چه حس و فکری بهت دست میده؟ … فکر می کنی کار درستی کردی؟🧐 درست؟! باورم نمی شد همچین سوالی از من می کرد😏 محکم توی چشم هاش زل زدم و گفتم: فقط به یه چیز فکر می کنم … دفعه بعد اگر خواستم با یه هیکل بزرگ تر درگیر بشم؛ هرگز دست خالی نرم جلو🔪💣 من و دیلمون رو از هم جدا کردن و هر کدوم رو به یه پرورشگاه فرستادن و من دیگه هرگز پیداش نکردم …🚶🏻‍♂ بعد از تحویل به پرورشگاه، اولین لحظه ای که من و مسئول پرورشگاه با هم تنها شدیم؛ یقه ام رو گرفت و منو محکم گذاشت کنار دیوار 😬 با حالت خاصی توی چشم هام نگاه کرد👀 و گفت:توی پرونده ات نوشتن خشونت از نوع درجه B…. توی پرورشگاه من پات رو کج بزاری یا خلاف خواسته من کاری انجام بدی ؛ جهنمی رو تجربه می کنی که تا حالا تجربه نکرده باشی🤬 ‌! من یه بار توی جهنم زندگی کرده بودم😒 قصد نداشتم برای دومین بار تجربه اش کنم! این قانون جدید زندگی من بود: به خودت اعتماد کن و خودباوری داشته باش چون چیزی به اسم عدالت و انسانیت وجود نداره🤫 اینجا یه جنگل بزرگه … برای زنده موندن باید قوی ترین درنده باشی😏 از پرورشگاه فرار کردم! من، یه نوجوان 13ساله .... تنها 😶 وسط جنگلی از دزدها، قاتل ها، قاچاقچی ها🚶🏻‍♂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا