eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.8هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍🌼 🌼با نام و یاد خ‍ــــدا 🌼می توان بهترین روز را برای خود رقم زد 🌼پس با عشق و ایمان قل‍ــــبی بگوییم🌼 🤍بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🤍 🌼 الهی روزم را با نام تو آغاز می کنم 🤍سلام🤍 🌼🤍صبح بخیر🤍🌼 @Harf_Akhaar
ـ🌱🌱🌱🌱 ـ🌱🌱🌱 ـ🌱🌱 ـ🌱 به خودت باور داشته باش؛ هیچ چیز در جهان زیباتر از باور داشتن نسبت به خودت نیست.. باور‌کن‌که‌فوق‌العاده‌ای...🤍🌼 🌱 🌱🌱 🌱🌱🌱 🌱🌱🌱🌱 @Harf_Akhaar
•🌱• شخصی بود که تمام زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است . آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت . در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد . در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود . آن شخص وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه پطرس قدیس را گرفت پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده است؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن شخص را که به دوزخ فرستاده اید آمده و کار و زندگی ما را به هم زده. از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد. در چشم هایشان نگاه می کند..به درد و دلشان می رسد حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت وگو می کنند. یکدیگر را در آغوش می کشند ومی بوسند. دوزخ جای این کارهانیست بیایید و این مرد را پس بگیرید. وقتی راوی قصه اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت: با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🤍🌼 پدرمیگفت...🌱: محبتت را به برگ ها سنجاق مزن که باد با خود می بَرد... محبتت را به آب جویی بریز...🌱: که با ریشه ها عجین شود... ریشه ها هرگز اسیر باد نیست... مادر میگفت...🌱: پروانه ی محبتت را به تار عنکبوتی بینداز که سیر نباشد... محبتت را به خانه ی دلی بنشان که خیال بیرون شدن ندارد... و یاد معلمم بخیر...🌱: هر وقت به آخر خط میرسیدم میگفت: نقطه سر خط... مهربان تر از خودت با دیگران باش @Harf_Akhaar
🌱ما طوری برای فردا نگرانیم که انگار قولش را به ما داده اند🌱 🌱غمبرک بزنی، میگذره ،بلند شی شاد باشی و همه چی رو بسپری به زمان هم میگذره. انتخاب با خودته🌱 @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 هيچگاه انسان سالم، دیگری را شکنجه نمی‌کند. این انسان آزار دیده است که آزار می‌رساند. زخم خورده ها علاقه عجیبی به زخم زدن به دیگران دارند، آنها که از عزت نفس پاییني برخوردارند میل عجیبی به تحقیر کردن و گرفتن اعتماد به نفس و عزت نفس دیگران دارند. تو هیچ گاه کنار آنها بزرگ نمی شوي، فقط تحقیر مي شوي. چون، یک فرد ناسالم، هرچیز در اطرافش را بیمار میکند. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 هرچی کار میکنم و جون میکنم پول دستم میاد ولی برکت نداره🌱 @Harf_Akhaar
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم🌱 حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم🌱 ماجراهایی که با من زیر باران داشتی شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم🌱 بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!🌱 ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من! من‌به‌این‌یک‌جمله‌ی‌خود سخت‌ایمان داشتم🌱 لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!🌱 ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
اگر حواست نباشه، تایمی که توی سوشال مدیا میگذرونی ممکنه باعث بشه فکر کنی دیگه زندگیت به اندازه‌ی کافی خوب نیست؛ رابطه‌ی خوبی با شریک زندگیت نداری، به اندازه‌ی کافی تلاشگر نیستی، خونه‌ت به اندازه‌ی کافی بزرگ نیست و ... اجازه نده آدم‌هایی که تا به حال ملاقاتشون نکردی، نحو‌ه‌ی زندگی کردنت رو مشخص کنن. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌱در دامنه دو کوه بلند، دو آبادي بود که يکي «بالاکوه» و ديگري «پايين کوه» نام داشت؛ چشمه اي پر آب و خنک از دل کوه مي جوشيد و از آبادي بالاکوه مي گذشت و به آبادي پايين کوه مي رسيد. اين چشمه زمين هاي هر دو آبادي را سيراب مي کرد. روزي ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمين هاي پايين کوه را صاحب شود🌱. پس به اهالي بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادي ماست، چرا بايد آب را مجاني به پايين کوهي ها بدهيم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پايين کوه مي بنديم.» يکي دو روز گذشت و مردم پايين کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدايشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برايشان باز کند. اما ارباب پيشنهاد کرد که يا رعيت او شوند يا تا ابد بي آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پايين کوه مثل رعيت. اين دو کوه هرگز به هم نمي رسند. من ارباب هستم و شما رعيت!»🌱 🌱اين پيشنهاد براي مردم پايين کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اينکه کدخداي پايين ده فکري به ذهنش رسيد و به مردم گفت: بيل و کلنگ تان را برداريد تا چندين چاه حفر کنيم و قنات درست کنيم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پايين کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهايشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.🌱 🌱اين خبر به گوش ارباب بالاکوه رسيد و ناراحت شد اما چاره اي جز تسليم شدن نداشت؛ به همين خاطر به سوي پايين کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با اين کارتان چشمه ما را خشکانديد، اگر ممکن است سر يکي از قنات ها را به طرف ده ما برگردانيد.» کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پايين به بالا نمي رود، بعد هم يادت هست که گفتي: کوه به کوه نمي رسد. تو درست گفتي: کوه به کوه نمي رسد، اما آدم به آدم مي رسد.🌱 @Harf_Akhaar