✍🏻سهراب سپهری چقدر زیبا گفت:
ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ...
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ...
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ...
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ...
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ...
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين...
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاهایتان راهنگام راه رفتن تصور کنید
پای جلویی غروری ندارد،
پای پشتی شرمنده نیست!
چون هر دو میدانند
موقعیتشان تغییر خواهد کرد
زندگی همیشه درحال تغییر است
هیچوقت امیدت را از دست نده
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه جمله معروف هست که میگه؛
با '' خوک '' کشتی نگیرید .
به دوعلت :
اول اینکه کثیف می شید
دوم اینکه"خوک " از این کار خوشش میاد
یه جمله معروف دیگه هم هست
که میگه ؛
خودتون رو به " زور" تو" دل " کسی
جا نکنید
اول اینکه " جا " نمی شید
دوم اینکه " مچاله " می شید
@Harf_Akhaar
#حکایت_آموزنده
مردی سراسیمه صبح ، نزد قاضی شهر آمد و از همسایه خود شکایت کرد و گفت: دیروز در خانه نبودیم. دیشب خانه رسیدیم و دیدیم دزد هر چه داشتیم و نداشتیم با خود برده است.
و من می دانم کار همسایه من است که یک یهودی است. قاضی گفت: از کجا چنین مطمینی؟ گفت: چون به من سلام نمی دهد دوم این که، نیازمند است و شب ها دیده ام بسیار گرسنه خوابیده است .
مرد شاکی گفت: آقای قاضی برخیز و ماموری به من بده تا او را دست ببندد و نزد تو آورند. قاضی اهمیتی نداد. مرد شاکی در التماس خود شدت کرد و اشکی ریخت و گفت: به خدا قسم من مرد مسلمان مومنی هستم و همه در محل مرا به نیک نامی یاد می کنند. آیا تو هنوز در سخنان من شک داری؟؟!!!
قاضی گفت: در این که داشته هایت را آن یهودی ببرد شک دارم ولی در این که این چنین ندیده به او تهمت دزدی زدی، در بردن نداشته هایت ( ایمان، صداقت، خدا ترسی و....) هیچ شکی ندارم.
@Harf_Akhaar
حکایت گشاینده گره های ناگشوده
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
"مولانا"
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح به ما می آموزد که 🍂🌸
باور داشته باشیم ، روشنایی
با تاریکی معنا می یابد
و خوشبختی با عبور
از سختی ها زیباست.... 🍂🌸
هرگز نا امید نشو، رد پای مهر
خدا همیشه در زندگی پیداست...
سلام صبحتون بخیر❤️
@Harf_Akhaar
دکترشریعتی: زن اگرپرنده آفریده میشد،
حتما "طاووس"بود.
اگرچهار پا بود،
حتما "آهو"بود.
اگرحشره بود،
حتما "پروانه"بود.
او انسان آفریده شد،
تا خواهر و مادر باشد و عشق...
زن چنان بزرگ است که اشرف موجودات خداست.
تا حدی که یک گل، او را راضی میکند،
و یک کلمه، او را به کشتن میدهد.
پس ای مرد، مواظب باش،
زن ازسمت چـــپ، نزدیک به قلبت ساخته شده، تا او را درقلبت جا دهی.
شگفت انگیز است!
زن درکودکی درهای برکت را به روی پدرش میگشاید،
درجوانی دین شوهرش را کامل میکند،
و هنگامی که مادرمیشود، بهشت زیر پای اوست.
قدرش را بدانیم...
"تقدیم به تمام بانوان سر زمین ایران
@Harf_Akhaar
هرگز سعی نکنید
کسی را
متوجه ارزشتان کنید
اگر فردی قدر شما را نمیداند
این یعنی
لیاقت شمارا ندارد
به خودتان احترام بگذارید
و با کسانی باشید
که برای شما
ارزش قائلند...
@Harf_Akhaar
💢شهری بود كه مردمش, اصلاً فیل ندیده بودند, از هند فیلی آوردند و به خانة تاریكی بردند و مردم را به تماشای آن دعوت كردند.مردم در آن تاریكی نمی توانستند فیل را با چشم ببینید.ناچار بودند با دست آن را لمس كنند. كسی كه دستش به خرطوم فیل رسید. گفت: فیل مانند یك لوله بزرگ است. دیگری كه گوش فیل را با دست گرفت؛ گفت: فیل مثل بادبزن است. یكی بر پای فیل دست كشید و گفت: فیل مثل ستون است. و كسی دیگر پشت فیل را با دست لمس كرد و فكر كرد كه فیل مانند تخت خواب است.
آنها وقتی نام فیل را میشنیدند هر كدام گمان میكردند كه فیل همان است كه تصور كرده اند. فهم و تصور آنها از فیل مختلف بود و سخنانشان نیز متفاوت بود. اگر در آن خانه شمعی می بود. اختلاف سخنان آنان از بین میرفت. ادراك حسی مانند ادراك كف دست، ناقص و نارسا است. نمیتوان همه چیز را با حس و عقل شناخت.
@Harf_Akhaar
انعکاس چیزی باش که
میخواهی در دیگران ببینی.
اگر عشق میخواهی؛
عشق بورز
اگر صداقت میخواهی؛
راستگوباش
و اگر احترام میخواهی ؛
احترام بگذار
@Harf_Akhaar
حکایت شاه عباس و سه دزد
یك شب شاه عباس با لباس مبدل در كوچه های شهر می گشت كه به سه دزد برخورد كرد كه قصد دزدی داشتند. شاه عباس وانمود كرد كه او هم دزد است و از آنان خواست كه او را وارد دار و دسته خود كنند.
دزدان گفتند: ما سه نفر هر یك خصلتی داریم كه به وقت ضرورت به كار می آید.
شاه عباس پرسید: چه خصلتی؟
یكی گفت: من از بوی دیوار خانه می فهمم كه در آن خانه طلا و جواهر هست یا نه و به همین علت به كاهدان نمی زنیم.
دیگری گفت: من هم هر كس را یك بار ببینم بعداً در هر لباسی او را می شناسم.
دیگری گفت: من هم از هر دیواری می توانم بالا بروم.
از شاه عباس پرسیدند تو چه خصوصیتی داری كه بتواند به حال ما مفید باشد؟
شاه فكری كرد و گفت: من اگر ریشم را بجنبانم كسی كه زندانی باشد آزاد می شود.
دزدها او را به جمع خود پذیرفتند و پس از سرقت طلاها را در محلی مخفی كردند.
فردای آن شب شاه دستور داد كه ان سه دزد را دستگیر كنند. وقتی دزدها را به دربار آوردند آن دزدی كه با یك بار دیدن همه را باز می شناخت فهمید كه پادشاه رفیق شب گذشته آنها است. پس این شعر را خطابه شاه خواند كه:
ما همه كردیم كار خویش را
ای بزرگ آخر بجنبان ریش را
@Harf_Akhaar
🔖حکایت چشمه
در باغی چشمهایبود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنهای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه میکرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت میبرد که تند تند خشتها را میکند و در آب میافکند.
آب فریاد زد: های، چرا خشت میزنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایدهای میبری؟...
تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی رُباب است. نوای آن حیات بخش است، مرده را زنده میکند. مثل صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل میآورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است. پیام آزادی برای زندانی است، بوی یوسف لطیف و زیباست که از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب میرسید .
فایدة دوم اینکه: من هر خشتی که برکنم به آب شیرین نزدیکتر میشوم، دیوار کوتاهتر میشود.
هر بار که خشتی از غرور خود بکنی، دیوار غرور تو کوتاهتر میشود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر میشوی. هر که تشنهتر باشد تندتر خشتها را میکند. هر که آواز آب را عاشقتر باشد. خشتهای بزرگتری برمیدارد.
@Harf_Akhaar