‹🤍🌼›
"زندگی"
دشوارترین امتحان است
بسیاری از مردم
"مردود" می شوند...
چون سعی می کنند
از روی دست هم بنویسند،
"غافل" از این که سوالات
موجود در برگه ی
هر کسی "فرق" میکند....🌱
@Harf_Akhaar
تفاوت است
میان کسی که بخاطر شخصیتش
به او احترام میگذاری
و کسی که از ترس بی شخصیتی اش
به او احترام میگذاری.
‹🌱›
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عواقب وحشتناک نیش زبان...!
‹‹‹🌱›››
#قرائتی
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
داستان مَثَل
#قوز_بالا_قوز
فردی به خاطر قوزی كه بر پشتش بود خیلی غصه می خورد. یك شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر آتشدان حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. سر بینه كه داشت لخت میشد حمامی را خوب نگاه نكرد و ملتفت نشد كه سر بینه نشسته. وارد گرمخانه كه شد دید جماعتی بزن و بكوب دارند و مثل اینكه عروسی داشته باشند میزنند و میرقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی كردن. درضمن اینكه میرقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.
از ما بهتران هم كه داشتند میزدند و میرقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش كه او هم قوزی بر پشتش داشت، از او پرسید: «تو چكار كردی كه قوزت صاف شد؟» او هم ماوقع آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شدهاند خیال كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان میآید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش آن وقت بود كه فهمید كار بیمورد كرده، گفت: «ای وای دیدی كه چه به روزم شد ـ قوزی بالای قوزم شد!»
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar
کفشی که برای پای تو مناسب است ممکن است پای دیگری را زخم کند؛
بنابر این همیشه مپندار آن چه در ذهن تو می گذرد اصل مطلق است!
‹🤍🌼›
#جان_اشتاین_بک
@Harf_Akhaar
امیدوارم جوری رشد کنی که خدا از جیبت برای کمک به مردم و از دستت برای گرفتن دست بقیه استفاده کنه...🌱
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ🌼🤍🌼🤍🌱
ـ🤍🌼🤍🌱
ـ🌼🤍🌱
ـ🤍🌱
ـ🌱
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن ...
ز پس صبر تو را او به سرصدر نشاند ...
🌱
🌼🌱
🤍🌼🌱
🌼🤍🌼🌱
🤍🌼🤍🌼🌱
@Harf_Akhaar
تأثیر دعای مادر...!🌱
🌱روزی حضرت موسی (ع) در ضمن مناجات خود عرض کرد:
خدایا میخواهم همنشین خود را در بهشت ببینم.
🌱جبرئیل بر حضرت موسی نازل شد و عرض کرد:
یا موسی، فلان قصاب در فلان محله همنشین تو خواهد بود.
🌱حضرت موسی (ع) به آن محل رفت و مغازہ قصابی را پیدا کرد
و دید که جوانی مشغول فروختن گوشت است.
شامگاہ که شد ، جوان مقداری گوشت برداشت و به سوی منزل خود روان شد.
🌱حضرت موسی (ع) از پی او تا در منزلش آمد و سپس به او گفت:
🌱میهمان نمیخواهی؟
🌱جوان گفت : خوش آمدید.
🌱آنگاہ او را به درون منزل برد.
حضرت موسی (ع) دید که جوان غذایی تهیه نمود،آنگاہ زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی کهنسال را از درون آن خارج کرد
او را شستشو دادہ و غذایش را با دست خویش به او خورانید.
موقعی که جوان میخواست زنبیل را در جای اول بیاویزد، پیرزن، کلماتی که مفهوم نمیشد ادا کرد.
🌱بعد از آن جوان برای حضرت موسی (ع) غذا آورد و خوردند.
🌱حضرت پرسید: حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟
🌱جوان گفت: این پیرزن مادر من است.
چون مرا بضاعتی نیست که برای او کنیزی بخرم،
ناچار خودم کمر به خدمت او بستهام.
🌱حضرت پرسید:
آن کلماتی که بر زبان جاری کرد چه بود؟
🌱جوان گفت:
هر وقت او را شستشو میدهم و غذا به او میخورانم، میگوید:
«غفرالله لک و جعلک جلیس موسی یوم القیامة فی قبّته و درجته»
(یعنی خداوند، تو را ببخشد و همنشین حضرت موسی (ع) در بهشت باشی ، به همان درجه و جایگاہ او)
🌱حضرت موسی (ع) فرمود:
ای جوان بشارت میدهم به تو که خداوند
دعای او را دربارہ ات مستجاب گردانیدہ است.
جبرئیل به من خبر داد که در بهشت، تو همنشین من هستید.
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوونی هم خودش ثروته...
‹‹🌱››
#دکتر_الهی_قمشه_ای
@Harf_Akhaar
‹🤍🌼›
نمیتَرسماگہِگاهے
دعامونبۍاثرمیشہ..
همیشہلحظہےآخر
خدانزدیڪترمیشہ...🌱
#علےلھراسبۍ
@Harf_Akhaar
#داستان_پندآموز
🌱در بازار شهر تبریز در زمان قاجار، دو عالمی در مورد اداره یک مسجد ، شیطان در بین شان راه یافت و به اختلاف خوردند .
و بنایی را صدا کردند که مسجد را از وسط دیواری کشید و دو نیم کرد و درب دیگری برآن نهادند تا اهل بازار راحت تر برای نماز به آنجا روند. و کسی عبادت آنها را نبیند. و سماور و استکان های مسجد را هر چه بود نصف کردند.
🌱مرد ظریفی و مومنی در بازار بود که سیفعلی نام داشت و اصالتا از اهالی ارومیه بود که غرفه ای در بازار داشت. از این کار به شدت ناراحت بود. روزی سماور مسجد سمت بازار را روشن کرد و قلیان ها حاضر نمود ( در آن زمان در مسجد قلیان اجباری و از ملزومات بود) و جار زد و اهل بازار را برای چای و قلیان مسجد دعوت کرد. هر کس چای و قلیان کشید سوال کرد، این مراسم برای چیست؟ سیفعلی گفت: مراسم ختم خداست و خدا مرده است و برای او مجلس ختم گرفته ایم!!! همه از شنیدن این سخن در حیرت افتاده و او را دعوت به استغفار و سکوت می کردند. سیفعلی گفت: مسجد را نگاه کنید، اگر خدا نمرده است ( العیاذ بالله) خانه او را ورثه پیدا نمی شد دو قسمت کند و اموال مسجد را تقسیم نماید.
🌱این حرکت سیفعلی در بازار پیچید و آن دو عالم به وسوسه شیطان در وجود خود پی بردند و استغفار کردند و مانند گذشته، دیوار از وسط مسجد برداشته و اموال را یکی کردند.
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
🛑🛑خیاطی با راحت ترین روش بدون محاسبات 😍
ما اولین بار درفضای مجازی با روشهای بدون فرمول بهترین روش الگوکشی رو یادتون میدیم.💃💃💃
گروه رفع اشکالم داریم😍
به راحتی و رایگان تو خونه خیاط خودت باش
کانال رایگانم داریم که هر روز یه مدل آموزش میدیم حتما عضو باش👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1459552283C012b557734