eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱خوشبختی را تعقیب نکنید و در جدال برای رسیدن بـه خوشبختی نباشید. 🌱زنـدگی را زنـدگی کنید خوشبختی پاداش مهربانی و گذشت شمـاست... ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
📗 ▫️مرد با عجله سوار اتومبیلش شد و راه افتاد. سرعتش تقریبا زیاد بود. باید سریع به فرودگاه می رسید. ▪️در یکی از خیابان ها هنگام دور زدن، به خاطر سرعت زیادش نزدیک بود که با یک اتومبیل دیگر تصادف کند. راننده ی آن اتومبیل فورا توقف کرد و با توقفش باعث شد که راه برای مرد بسته شود و ناگزیر، وی هم متوقف شد. راننده ی آن اتومبیل سرش را از پنجره آورد بیرون و مرد را با صدای بلند به باد ناسزا گرفت. ▫️مرد از او پوزش خواست اما آن راننده همینطور به ناسزاگویی و عصبانیت ادامه می داد، سپس از اتومبیلش پیاده شد و به سمت اتومبیل مرد آمد و سرش را از پنجره داخل کرد و باز هم ناسزا گفت. ▪️مرد بار دیگر عذر خواهی کرد، اما راننده گفت که قصد دارد درسی به مرد بدهد! مرد سعی کرد که از درب سمت شاگرد پیاده شود و از او فاصله بگیرد. تصمیم داشت که با آن راننده کاری نداشته باشد مگر اینکه او وارد "دایره" وی بشود! راننده با کمی فاصله از مرد ایستاد و او را برانداز کرد. ▫️مرد گفت: "من به شما گفتم که متاسفم." راننده گفت: "می خواهی زبانت را از دهانت بیرون بیاورم و در حلقومت فرو کنم؟!" مرد به آرامی پرسید: "حال با این کار چه چیزی گیرت می آید؟! من تقریبا دو برابر سن تو را دارم و مجادله بین ما صحیح نیست." راننده به آرامی شروع به نزدیک شدن کرد. ▪️مرد به بدنش یک تغییر مکان جزیی داد، به طوری که پای راستش را به آرامی پیش گذاشت و وزن بدنش را متمرکز کرد و دستانش را به صورت متقاطع روی سینه اش قرار داد، چنان که نوک انگشتان دست راستش، تماس اندکی با چانه اش داشتند. مرد به راننده خیره شده بود و بر تمامی بدنش کنترل داشت. یک حالت کلاسیک "آماده باش" به خود گرفته بود که به سرعت قادر به حرکت و واکنش باشد. ذهنش آرام بود و از تمامی قابلیت هایش برای رویارویی با هر اتفاقی مطمئن بود. ▪️راننده با حالتی که کمتر حاکی از حالت تهاجمی بود گفت: "من مجبور بودم برای اینکه به شما برخورد نکنم، محکم ترمز کنم!" مرد حرفش را تصدیق کرده و گفت: "اشتباه از من بود." راننده گفت: "بَعله که بود." همین را گفت و به سوی اتومبیلش حرکت کرد. ▫️مرد از این بابت خوشحال بود. چرا که توانسته بود با نشان دادن رفتاری ملایم از خود، عصبانیت آن راننده را فرو بنشاند و این رفتار او باعث شده بود که راننده نخواهد با حمله به مرد چیزی را ثابت کند. در حقیقت، پیروزی ِ مرد در اعتراف به باخت ِ او بود! شاید جالب باشد دانستن اینکه آن مرد یک استاد ماهر کونگ فو بود! نتیجه اخلاقی : دستیابی به صد پیروزی در طی صد مبارزه مهارت خارق العاده ای نیست اما مغلوب ساختن حریف بدون کوچکترین مبارزه ی فیزیکی بالاترین مهارت هاست! @Harf_Akhaar
ـ🌱🌱🌱 دوستی می گفت؛ بچه که بودم، یه جوجه داشتم. خیلی دوستش داشتم. یه روز گرفتمش جلو صورتم باهاش حرف بزنم که یهو نوک زد توی چشمم. خیلی دردم اومد. تو عالم بچگی کلی بهش فحش دادم. اما الان میفهمم که تقصیر اون نبود! تقصیر خودم بود! هر وقت کسی که شعور و فهم درستی نداره رو به خودت نزدیک کنی حتما بهت آسیب میزنه! این یه قانونه...!! ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
ـ🌱🌱🌱 سعی نکن ارام باشی سعی کن به مسائلی که نمیخواهی توجه نکن کینه ونفرتهاورنجشها را پاک کن به چیزهایی که نمیخواهی توجه نکن تا اززندگیت بره بیرون خودبه خود ارامش جایگزین خواهد شد. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
انسان‌ها در هنگام تولد از هیچ چیز نفرت ندارند. ما نفرت داشتن و متنفر بودن از یکدیگر را یاد می‌گیریم. همان‌طور که می‌توان نفرت داشتن را آموخت، می‌توان دوست داشتن را هم آموخت. عشق در درون ماست. شاید روزگار کاری کند که شعله‌هایش پنهان شود، اما خاموش نخواهد شد.🌱 @Harf_Akhaar
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کانون شما به هر موضوعی که باش ریشه ی همون موضوع وارد زندگی شما میشه 🌱عباسمنش🌱 @Harf_Akhaar
نه فانوسی کنار لحظه‌های تارمان مانده نه دیگر زلفِ تاکی بر سر دیوارمان مانده🌱 فقط اندوه می‌گیرد سراغی از غریبی‌مان همان که یارمان بوده، کماکان یارمان مانده🌱 بپرس از پیشگوهای محلی این معما را چقدر از روزهای مثل زهرمارمان مانده؟🌱 چقدر از دلخوشی‌های کم و کوتاه‌مان رفته؟ چقدر از زخمهای بر جگر بسیارمان مانده؟🌱 سزای خواندن از عشق است در گوش کر جنگل اگرکه قطره خونی گوشه‌ی منقارمان مانده🌱 تو تقدیر منی ای عشق! اما عقل می‌گوید: بیا بگذر ز تقدیرت! همین یک کارمان مانده🌱 @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 ‍وقتی نانوا خمیر نان را پهن می‌کند و درون تنور می‌گذارد را دیدی که چه اتفاقی می‌افتد؟ خمیر به سنگها می‌چسبد اما نان هر چه پخته‌تر می‌شود از سنگ‌ها جدا می‌شود حکایت آدم‌ها همین است...! سختی‌های دنیا ، حرارت تنور است و این سختی‌هاست که انسان را پخته‌تر می‌کنند و هر چه انسان پخته‌تر می‌شود سنگ کمتری بخود می گیرد سنگها تعلقات دنیایی هستند ماشین من.. خانه‌ی من..من... من ...! آن‌ وقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می‌گیرند خوشا بحال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می‌شود که به هیچ سنگی نمی‌چسبد ما در زندگی به چه چسبیده‌ایم ؟ سنگ ما کدام است ؟ ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
وﻗﺘﯽ "ﻣﻬﺮﺑﻮﻧــــــﯽ" ﺟﺰﺋﯽ ﺍﺯ ﻭﺟـﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ... "ﻫﯿـﭻ ﻭﻗﺖ" ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧـﯽ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨـﯽ... ﺣﺘـﯽ ﺍﮔﻪ "ﻫـــﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ" ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ خـﺎﻃﺮﺵﺩﺳﺖ ﺑﯽ ﻧﻤــکت ﺭﻭ "ﺩﺍﻍ" ﮐﻨــﯽ!!!🌱 @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی زیبا..🌱 💚 چرا فکر میکنید که خدا صدای شما رونمیشنوه... ببینید عااااااالیه @Harf_Akhaar
از آقای بهجت سؤال شد چه کنیم تا نماز صبحمان قضا نشود؟ فرمود کسیکه باقی نمازهایش را اول وقت بخواند خدا او را برای نماز صبح بیدار خواهد کرد🌱 @Harf_Akhaar