چیزایی كه در شأن تو نیست رو به اسم صبر و فداکاری تحمل نکن
تو قرار نیست فدا بشی
شکوهت رو حفظ کن...🤍🌼
@Harf_Akhaar
من آنقدر ساده ام :))
که وقتی میدونم یکی داره بهم دروغ میگه از این میترسم مبادا طرف بفهمه من متوجه دروغاش هستم
و جلوی من خجالت زده بشه...
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
کتکخوردن عالم بزرگ از همسر:)))
مرحوم کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیّع بود. اصحاب خاصّش فهمیدند که این مرد بزرگ الهى، گاهى همسرش حسابى او را کتک میزند. یک روز چهار پنج نفر خدمتش آمدند و گفتند: آقا آیا همسر شما گاهى شما را میزند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، گاهى که عصبانى میشود، حسابى مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد. گفتند: او را طلاق بدهید. گفت: نمیدهم. گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمیدهم. گفتند: چرا؟ فرمود: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمتهاى خداست، چون وقتى بیرون میآیم و در صحن امیرالمومنین علیهالسلام میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمیدارد، (کمی مغرور میشوم) همان وقت میآیم در خانه، کتک میخورم، هوایم بیرون میرود. این چوب الهى است، این باید باشد.
🤍🌼
⟨⟨کتابنفس
انصاریان،ص ۳۲۸⟩⟩
@Harf_Akhaar
حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه ای؟
گفت: يا آب است؛ يا خاک است يا پروانه ای!🤍🌼
گفتمش احوال عمرم را بگو؛ اين عمر چيست؟
گفت يا برق است؛ يا باد است؛ يا افسانه ای!🤍🌼
گفتمش اينها که ميبينی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت يا خوابند؛ يا مستند؛ يا ديوانه
ای!🤍🌼
گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت يا باغ است؛ يا نار است؛ يا ويرانه
ای!🤍🌼
#ابوسعید_ابوالخير
@Harf_Akhaar
••🌱••
#داستانک
گاو چرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی ، کنار یک مهمانخانه ایستاد بدبختانه ، کسانی که در آن شهر زندگی میکردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبهها میگذاشتند
وقتی او نوشیدنیاش را تمام کرد ، متوجه شد که اسبش دزدیده شده استاو به کافه برگشت و ماهرانه اسلحه اش را در آورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یه گلوله شلیک کرد او با تعجب و خیلی مقتدرانه فریاد زد کدام یک از شما آدمهای بد اسب منو دزدیده؟!؟! کسی پاسخی نداد بسیار خوب من یک نوشیدنی دیگه میخورم ، و تا وقتی آن را تمام میکنم اسبم برنگردد کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام میدهم ! و دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم! بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن . آن مرد بر طبق حرفش ، قهوه ی دیگری نوشید، بیرون رفت و اسبش به سرجایش برگشته بود اسبش رو زین کرد و به سمت خارج از شهر رفت کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید هی رفیق قبل از اینکه بری بگو ، در تگزاس چه اتفاقی افتاد ؟ گاوچران برگشت و گفت : مجبور شدم پیاده برم خونه.
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناهـــــــم خـــداست😍
گریه ی ازرائیل😳🧐
🌼🌼🌼
@Harf_Akhaar
قدر همدیگه رو بدونید
یه روز یکیتون دیگه اون یکی رو
نداره ...🌱
@Harf_Akhaar
چه زیبا گفت فروغفرخزاد 🌱🌱🌱
اگر مستضعفی ديدی
🤍ولي از نان امروزت
به او چيزی نبخشيدی🌼
به انسان بودنت شک کن!
اگر چادر به سر داری
🤍ولي از زير آن چادر
به يک ديوانه خنديدی🌼
به انسان بودنت شک کن!
اگر قاری قرآنی
🤍ولي در درکِ آياتش
دچارِ شک و ترديدی🌼
به انسان بودنت شک کن!
اگر گفتی خدا ترسي
🤍ولي از ترس اموالت
تمام شب نخوابيدي🌼
به انسان بودنت شک کن!
اگر هر ساله در حجّی
🤍ولي از حال همنوعت
سوالي هم نپرسيدي🌼
به انسان بودنت شک کن!
اگر مرگِ کسی ديدي
🤍ولي قدرِ سَري سوزن
ز جاي خود نجنبيدي🌼
به انسان بودنت شک کن .
@Harf_Akhaar
#داستانک
🌱
⟨⟨از ریش گرفته و به سبیل پیوند زده⟩⟩
گویند کامران میرزا فرزند ناصرالدین شاه تعدادی نایب در اختیار داشت که مأمور اجرای اوامر او بودند.
این مأموران برای جلب توجه بیشتر و زهر چشم گرفتن از مردم، خود را به قیافه های مخصوصی در می آوردند، یکی سبیل بلند و دیگری سبیل چخماقی می گذاشت.
یکی از این مأموران یک طرف صورتش سبیل نداشت. روزی کامران میرزا در حال سان دیدن از مأموران بود، به محض این که به این مأمور رسید، از قیافه او خنده اش گرفت و گفت: آن نصفه سبیلت را کجا گذاشته ای؟
از این حرف همه به خنده افتادند. در اولین فرصت مأمور مورد نظر خیلی زود به سلمانی مراجعه کرد و از او خواست که سبیل او را کامل کند، اما سلمانی گفت: من سبیل تراشم نه سبیل گذار. مأمور، به زور از او خواست که به هر طریق ممکن این کار را بکند. سلمانی هم به ناچار مقداری از ریش او را با قیچی چید و در جای خالی سبیل او چسباند.
در مراسم سان باز هم کامران میرزا وقتی به آن مأمور رسید گفت: دفعه پیش سبیل تو نصفه بود، این بار ریش تو نصفه شده.
میرزا احمد دلقک کامران میرزا که در محل حضور داشت گفت: قربان «از ریش گرفته و به سبیل پیوند زده.»
صدای خنده حضار بلند شد و این واقعه مدت ها نقل محافل بود تا این که رفته رفته به ضرب المثل تبدیل شد.
این ضرب المثل وقتی به کار می رود که فردی برای پوشاندن کاستی و ضعف خود، اقدامی کند که باعث شود ضعف دیگری از او نمایان شود.
⟨⟨🤍🌼⟩⟩
@Harf_Akhaar
همیشه راه آسان تری هم هست!
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد :
شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است.
بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی و ...
دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید . مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :
پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایکس
بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ، دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند .
نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :
تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی
تا قوطی خالی را باد ببرد!!!!
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
<🌱>
آدم ها باید یک چیز را درباره خودشان بدانند
من کجا خوشبختم؟
و لزوما، منظور از کجا یک مکان جغرافیایی نیست، منظور نقطه لذت زندگیست..
هرجا هستید شاد باشید
⟨⟨اولین پل شیشهای قوسی شکل جهان در اردبیل⟩⟩
#ایران_زیبا_سلام🤍🌼🌼🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تأثیر افکار توی جذب اتفاقهای مثبت یامنفی🤍🌼🤍🌼
Harf_Akhaar
اگه از من بپرسى "آدما چند بار تو زندگيشون عاشق ميشن" بهت ميگم دو بار!
اولين بار برميگرده به سالهايى كه از زندگى هيچ چيز نميدونى. تو روزهاى بين نوجوونى و جوونى، يكى مياد و بهت چيزى رو ميده كه هيچوقت نداشتيش. اگه از من بپرسى چى، بهت ميگم: "دلتنگى". تو براى اولين بار، يك غريبه رو قدر خانوادت دوست دارى
دومين بار، مثل اولين بار نيست چون اينبار تصميمِ تو تماماً قلبى نيست. تو بزرگ شدى و ياد گرفتى عقلانى تر تصميم بگيری. خوب ميدونى دل بستن به آدمِ اشتباهى يعنى چى. سخت تر اعتماد ميكنى، سخت تر عواطفت رو نشون ميدى چون قبلا يک بار عميقا از احساساتت ضربه خوردى 🌱
@Harf_Akhaar
#چند_خط_برای_تفکر 🤍🌼
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺩﺭ زندگی ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﯿﺪ ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﺑﺪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ
ﺑﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﻫﯿﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺭﻧﺞ ﺷﻤﺎ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﺩ
ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﯿﺪ ﻭ ﻣﺴﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﺮﺳﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ...
در گرفتاری باید اندیشه را به جنب و جوش درآورد،
نه اعصاب را.
خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد ،
بلکه خوشبخت کسی است که با مشکلات مشکلی ندارد.
باید حوصله داشته باشیم و تحمل کنیم تا موفق شویم.
@Harf_Akhaar
«🤍🌼»
🌱روزي بهلول بر هارون وارد شد و بر صدر مجلس کنار هارون نشست.
هارون از رفتار بهلول رنجیده خاطر گشت و خواست بهلول را در انظار کوچک نماید؛ پس سوال نمود آیا بهلول حاضر است جواب معماي مرا بدهد ؟
بهلول گفت :
اگر شرط نمایی و مانند دفعات پیش پشت پا نزنی حاضرم.
🌱سپس هارون گفت اگر جواب
معماي مرا فوري بدهی هزار دینار زر سرخ به تو میدهم و چنانچه در جواب عاجز مانی امر مینمایم تا ریش و سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارت نمایند و در کوچه و بازار بغداد با رسوایی تمام بگردانند .
بهلول گفت که من به زر احتیاجی ندارم ولی با یک شرط حاضرم جواب معماي تو را بدهم.
🌱هارون گفت آن شرط چیست ؟
بهلول جواب داد :
اگر جواب معماي تو را داد م از تو میخواهم که امر نمایی مگس ها مرا آزار ندهند .
هارون دقیقه اي سر به زیر انداخت و بعد گفت :
این امر محال است و مگس ها مطیع من نیستند .
🌱بهلول گفت پس از کسی که در مقابل مگس هاي ناچیز عاجر است چه توقعی می توان داشت؟!
حاضران مجلس بر عقل و جرات بهلول متحیر بودند.
هارون هم در مقابل جواب هاي بهلول از رو رفت ولی بهلول فهمید که هارون در صدد تلافی است و براي دل جویی او گفت :
🌱الحال حاضرم بدون شرط جواب معماي تو را بدهم.
سپس هارون سوال نمود :
این چه درختی است (یک سال عمر دارد ) با دوازده شاخه و بر هر شاخه سی برگ که یک روي آن برگها روشن و روي دیگر تاریک .
بهلول فوري جواب داد،
🌱این درخت سال و ماه و روز و شب است.
به دلیل اینکه هر سال 12 ماه است و هر ماه شامل 30 روز است که نصف آن روز و نصف دیگر شب است.
هارون گفت :
احسنت صحیح است.
حضار زبان به تحسین بهلول گشودند.
@Harf_Akhaar
سادگیم انتخاب خودمه
وگرنه دور زدن و آزار دیگران
آسان ترین کار دنیاست
بلد بودن نمیخواد...:)))🌱
@Harf_Akhaar
هدایت شده از محمد قمی
48.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ✊ #اربعین_برائت
🔸 برای ظالم باید خصم بود، خصم یعنی مدعی ظالم شدن و یقه او را گرفتن / اگر #برائت (از یزیدیان عالم) در کنار این #ولایت، محبت و سلم به حسینیان عالم برجسته، برملا شد، هویدا و #روایت شد؛ اتفاق متفاوتی در #اربعین امسال خواهد بود
🔸همه آنهایی که در پویش #حریفت_منم شرکت کردند، آنهایی که در #مشایه چفیه به دوش انداختند، آنهایی که دودمهای در هیئتشان خواندند و آنهایی که از لشکر حسین، لشکر #قدس گفتند؛ واقعاْ باید قدردانشان بود
🔸اگر بر اساس اعتقاد ما هیئتیها «و إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ» را مرور میکنیم و سیدالشهدا(ع) سراغ بگیرند که در قبال اینهمه کودک #مظلوم کشته شده و ۴۰هزار نفری که به خاک و خون کشیده شده و ۱۰هزارنفری که زیرآوارها مفقودالاثرند، تو چه کردی و آیا صدایی از تو برآمد یا نه، اربعین امسال را سر دست میگیریم؛ انشاءالله.
🔸 اگر همهی ما اربعینیها، چه آنها که مشرفاند در #کربلا و چه آنهایی که بنا به روایت امام صادق(ع) بر پشتبامی از دور سلامی به حضرت میدهند و #زیارت میکنند و چه آنها که از سر حس جاماندگی رجائاً در روز اربعین، به سمت مقصد معناداری، آوارهی کوچهها و خیابانهای شهر شدند، جلوههای خوب و مشعشع #اربعین_برائت علیه ظالمین #صهیونیست را خوب به نمایش بگذاریم، دعاهای ما نیز موثرتر و گیراتر است؛ برای فرج امام زمان(عج)؛ منتقم خون خدا
🔺 #فیلم پیام تصویری حجتالاسلام محمد قمی رئیس سازمان تبلیغات اسلامی در آستانه اربعین ۱۴۴۶ - ۱۴۰۳
___
▪️@mohammadqomi_ir
📣 صفحات اطلاعرسانی: ایتا | بله | تارنما
💬 صفحه شخصی: ویراستی
.
🌱به یکی از بزرگان گفتند:
چرا با فلان دوستت که بر انجام گناهان اصرار می ورزد،
قطع رابطه نمی کنی؟
گفت: آن دوست من،
امروز به فضایل من محتاج است.
شـرط دوستی اقتضا می کنـد که من به وسـیله دوستی، دستش را بگیرم
و به فضل خدا، او را از کارهاي زشت
باز دارم و از آتش دوزخ برهانم.
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
روزیبهخودتمیآیی،روزیکهتارهایسفید موهایت ...:))))🌱
در نبرد تنبهتن با تارهای سیاه،پیروز شدهاند ...:))))🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌼 یکی از دوستانِ قدیمی، یه قانونِ جالب واسه خودش داشت!
قانونش این بود کـه:
باوجودِ داشتن همسر، دو بچه و زندگی مستقل و کارِ پر مسئولیت «ماهی یک شب باید خونه پدر و مادرش باشه!»
می گفت کـه کارهای بچهها رو انجام میدم و میرم خودم تنهایی، مثل دورانِ بچگی و نوجوانی … چندین ساله این قانون رو دارم، هم خودم و هم همسرم!
می گفت: خیلی وقتها هم کار خاصی نمیکنیم! پدرم تلویزیون نگاه میکنه و من کتاب میخونم، مادرم تعریف میکنه، من گوش میدم، من حرف میزنم و مـادرم یا پدرم چرت میزنند و شب میخوابیم… صبح صبحانهاي می خوریم، بعد برمیگـردم بـه زندگی!
دیروز روی فیسبوکش دیدم یه عکس گذاشته بود و یه نوشته کـه متوجه شدم مادرش چند ماه پیش فوت شده. براش پیام دادم کـه بابتِ درگذشت مادرت متاسفم و همیشـه ماهی یک شبی رو کـه گفتـه بودی بـه یاد دارم…
جوابی داده، تشکری کرده و نوشته کـه: «مادرم توی خاطراتِ محدودش، از اون شبها بـه عنوانِ بهترین ساعتهای سالها و ماههاي گذشته اش یاد کرده»
و اضافه کرد کـه:
اگه راستش رو بخوای بیشتر از مادرم برای خودم خوشحالم کـه از این «فرصت و شانس» نهایتِ استفاده رو بردهام…!!
قوانینِ خوب رو دوست دارم… برای خودتون؛ دلتون؛ حالتون و خانوادتون قانون هاي قشنگ بذارید؛ بعداً حسرت قانون هاي گذاشته نشده رو نداشته باشید🌼
@Harf_Akhaar
حسرت هیچ روزی رو توی زندگیت نخور
روزای خوب بهت شادی دادن
روزای بد تجربه
بدترین روزا بهت درس دادن
بهترین روزا خاطره...🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی،....
جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.
سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده .
او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترکیب طلایی یعنی:
خودت.خدات.خانوادت>>>🌱
شبتون لبریز از آرامش و امنیت ...🤍🌼
@Harf_Akhaar
صبح به ما می آموزد که
باور داشته باشیم ، روشنایی
با تاریکی معنا می یابد
و خوشبختی با عبور
از سختی ها زیباست...
هرگز نا امید نشو، رد پای مهر
خدا همیشه در زندگی پیداست...🤍🌼
سلام صبح تون بخیر...:)))))🌱
@Harf_Akhaar
🌱زندگی با سختگیریهای خود خواهد گذشت
غم مخور گر روزهای تلخ هجران بد گذشت🤍
🌱پافشاری روی رؤیاهای شیرینت مکن
عقل زایل میشود وقتی شراب از حد گذشت🌼
🌱بنده گر از خالقش صد بار سرپیچی کند
پاسخش را میدهد فضل خدا با صد گذشت🤍
🌱عشق غیر از امتحانی در مسیری سخت نیست
سربلند از آزمون هر کس برون آمد گذشت🌼
🌱ْزندگی دل بستن است و آرزوهای دراز
هم از این باید برید و هم از آن باید گذشت🤍
@Harf_Akhaar