eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
77.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
سادگیم انتخاب خودمه وگرنه دور زدن و آزار دیگران آسان ترین کار دنیاست بلد بودن نمیخواد...:)))🌱 @Harf_Akhaar
هدایت شده از محمد قمی
48.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ✊ 🔸 برای ظالم باید خصم بود، خصم یعنی مدعی ظالم شدن و یقه او را گرفتن / اگر (از یزیدیان عالم) در کنار این ، محبت و سلم به حسینیان عالم برجسته، برملا شد، هویدا و شد؛ اتفاق متفاوتی در امسال خواهد بود 🔸همه آن‌هایی که در پویش شرکت کردند، آن‌هایی که در چفیه به دوش انداختند، آن‌هایی که دودمه‌ای در هیئت‌شان خواندند و آن‌هایی که از لشکر حسین، لشکر گفتند؛ واقعاْ باید قدردان‌شان بود 🔸اگر بر اساس اعتقاد ما هیئتی‌ها «و إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ» را مرور می‌کنیم و سیدالشهدا(ع) سراغ بگیرند که در قبال این‌همه کودک کشته شده و ۴۰هزار نفری که به خاک و خون کشیده شده و ۱۰هزارنفری که زیرآوارها مفقودالاثرند، تو چه کردی و آیا صدایی از تو برآمد یا نه، اربعین امسال را سر دست می‌گیریم؛ ان‌شاءالله. 🔸 اگر همه‌ی ما اربعینی‌ها، چه آن‌ها که مشرف‌اند در و چه آن‌هایی که بنا به روایت امام صادق(ع) بر پشت‌بامی از دور سلامی به حضرت می‌دهند و می‌کنند و چه آن‌ها که از سر حس جاماندگی رجائاً در روز اربعین، به سمت مقصد معناداری، آواره‌ی کوچه‌ها و خیابان‌های شهر شدند، جلوه‌های خوب و مشعشع علیه ظالمین را خوب به نمایش بگذاریم، دعاهای ما نیز موثرتر و گیراتر است؛ برای فرج امام زمان(عج)؛ منتقم خون خدا 🔺 پیام تصویری حجت‌الاسلام محمد قمی رئیس سازمان تبلیغات اسلامی در آستانه اربعین ۱۴۴۶ - ۱۴۰۳ ___ ▪️@mohammadqomi_ir 📣 صفحات اطلاع‌رسانی: ایتا | بله | تارنما 💬 صفحه شخصی: ویراستی .
🌱به یکی از بزرگان گفتند: چرا با فلان دوستت که بر انجام گناهان اصرار می ورزد، قطع رابطه نمی کنی؟ گفت: آن دوست من، امروز به فضایل من محتاج است. شـرط دوستی اقتضا می کنـد که من به وسـیله دوستی، دستش را بگیرم و به فضل خدا، او را از کارهاي زشت باز دارم و از آتش دوزخ برهانم. «🤍🌼» @Harf_Akhaar
‌ روزی‌به‌خودت‌می‌آیی،‌روزی‌که‌تارهای‌سفید موهایت ...:))))🌱 در نبرد تن‌به‌تن با تارهای سیاه،پیروز شده‌اند ...:))))🤍🌼 ‌ @Harf_Akhaar
🌼 یکی از دوستانِ قدیمی، یه قانونِ جالب واسه خودش داشت! قانونش این بود کـه: باوجودِ داشتن همسر، دو بچه و زندگی مستقل و کارِ پر مسئولیت «ماهی یک شب باید خونه پدر و مادرش باشه!» می گفت کـه کارهای بچه‌ها رو انجام میدم‌ و میرم خودم تنهایی، مثل دورانِ بچگی و نوجوانی … چندین ساله این قانون رو دارم، هم خودم و هم همسرم! می گفت: خیلی وقت‌ها هم کار خاصی نمیکنیم! پدرم تلویزیون نگاه می‌کنه و من کتاب می‌خونم، مادرم تعریف می‌کنه، من گوش می‌دم، من حرف میزنم و مـادرم یا پدرم چرت میزنند و شب میخوابیم… صبح صبحانه‌اي می خوریم، بعد برمیگـردم بـه زندگی! دیروز روی فیسبوکش دیدم یه عکس گذاشته بود و یه نوشته کـه متوجه شدم مادرش چند ماه پیش فوت شده. براش پیام دادم کـه بابتِ درگذشت مادرت متاسفم و همیشـه ماهی یک شبی رو کـه گفتـه بودی بـه یاد دارم… جوابی داده، تشکری کرده و نوشته کـه: «مادرم توی خاطراتِ محدودش، از اون شب‌ها بـه عنوانِ بهترین ساعتهای سالها و ماه‌هاي‌ گذشته ‌اش یاد کرده» و اضافه کرد کـه: اگه راستش رو بخوای بیشتر از مادرم برای خودم خوشحالم کـه از این «فرصت و شانس» نهایتِ استفاده رو برده‌ام…!! قوانینِ خوب رو دوست دارم… برای خودتون؛ دلتون؛ حالتون و خانوادتون قانون هاي‌ قشنگ بذارید؛ بعداً حسرت قانون هاي‌ گذاشته نشده رو نداشته باشید🌼 @Harf_Akhaar
حسرت هیچ روزی رو توی زندگیت نخور روزای خوب بهت شادی دادن روزای بد تجربه بدترین روزا بهت درس دادن بهترین روزا خاطره...🤍🌼 ‌ @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند! پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی،.... جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود! او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد. سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد. در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!! «🤍🌼» @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترکیب طلایی یعنی: خودت.خدات.خانوادت>>>🌱 شبتون لبریز از آرامش و امنیت ...🤍🌼 @Harf_Akhaar
صبح به ما می آموزد که باور داشته باشیم ، روشنایی با تاریکی معنا می یابد و خوشبختی با عبور از سختی ها زیباست... هرگز نا امید نشو، رد پای مهر خدا همیشه در زندگی پیداست...🤍🌼 سلام صبح تون بخیر...:)))))🌱 @Harf_Akhaar
🌱زندگی با سخت‌گیری‌های خود خواهد گذشت غم مخور گر روزهای تلخ هجران بد گذشت🤍 🌱پافشاری روی رؤیاهای شیرینت مکن عقل زایل می‌شود وقتی شراب از حد گذشت🌼 🌱بنده گر از خالقش صد بار سرپیچی کند پاسخش را میدهد فضل خدا با صد گذشت🤍 🌱عشق غیر از امتحانی در مسیری سخت نیست سربلند از آزمون هر کس برون آمد گذشت🌼 🌱ْزندگی دل بستن است و آرزوهای دراز هم از این باید برید و هم از آن باید گذشت🤍 @Harf_Akhaar
🌱 مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت متصل است همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند.. باد باعث طراوتش میشود آب باعث رشدش میشود و آفتاب پختگی و کمال ميبخشد اما ... به محض منقطع شدن از درخت و جدايى از "اصل", همان آب باعث گندیدگی همان باد باعث پلاسیدگی همان آفتاب باعث پوسیدگی و ازبين رفتن طراوتش میشود قصه انسان و خدا قصه سیب و درخت است. آدمی تا با خداست همه چیز در خدمت اوست . خواه قدرت ، خواه شهرت ، خواه ثروت و اگر از خدا برید همه به زیان اوست. <<🤍🌼>> @Harf_Akhaar
‹‹🤍🌼›› 🌱صادق باش هنگامی که فقيری ، ساده باش وقتی که ثروتمندی... 🌱مودب باش وقتی که قدرتمندی ، وسکوت کن هنگامی که عصبانی هستی... 🌱الماس از تراش ؛ و انسان از تلاش می درخشد. @Harf_Akhaar
🌱نگاه‌ها همه بر روی پرده سینما بود. اکران فیلم شروع شد، شروع فیلم، تصویری از سقف یک اتاق بود. دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق… سه،چهار، پنج… هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق! صدای همه در آمد. اغلب حاضران سینما را ترک کردند! ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روى تخت رسید. در آخر زیرنویس شد: این تنها 8 دقیقه از زندگى این جانباز بود! «🤍🌼» @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 گاهی دعای یه حیوون گره از کارمون باز میکنه .. ..🌱 تلنگر خوبیه ، گوش کن رفیق ..🤍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Harf_Akhaar
بزرگترین تراژدی زندگی مرگ نیس؛ بی هدف زندگی کردنه...!🌱 ‌ @Harf_Akhaar
🌱شخصی تعریف میکرد: پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست ( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید ) بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد  راز گریستن خودش را برای من  اینگونه تعریف کرد : در جوانی چند روز مانده به ازدواجم  گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان  پدرت گفت : حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت  الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !! بالاخره  پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده  زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید طلا  چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است حواله ی آقا  امام حسین  علیه السلام  است ، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز  پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که  زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همانگونه که در عزای امام حسین علیه السلام بر سر می زده  دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ، همانگونه که در عزاء  بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ، و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته  هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده و یک‌ حسینی راستین بوده‌است...🤍🌼 @Harf_Akhaar
بعضی از زخما... باید بمونن تو وجودت تا بشه راهنما که مسیر رو دوباره غلط نری! «🤍🌼» ‌ @Harf_Akhaar
شرط‌بندی پیرزن>>>🌱 یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد. سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند. و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت. قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد. پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد. مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند. تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست؟ آیا به تازگی به شما ارث رسیده است؟ زن در پاسخ گفت خیر، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است، پس انداز کرده ام. پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید! مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول؟ زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است. مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد. روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت. پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد. مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد. > وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد. مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید، با تعجب از پیرزن علت را جویا شد. پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند! «🤍🌼» @Harf_Akhaar
دو چیز شما را تعریف می‌کند :🌱 صبرتان وقتی که هیچ چیز ندارید...🤍 و رفتارتان هنگامی که همه چیز دارید...🌼 @Harf_Akhaar
🌱چقدر این جمله زیباست 🌱انسانهای ناپخته همیشه میخواهند که در مشاجرات پیروز شوند... حتی اگر به قیمت از دست دادن "رابطه" باشد... 🌱اما انسانهای عاقل درک میکنند که گاهی بهتر است در مشاجره ای ببازند، تا در رابطه ای که برایشان با ارزش تر است "پیروز" شوند... 🌱هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛ مگر به " فهم و شعور " ؛ مگر به " درک و ادب " ؛ آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند. 🌱و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند ! و این قدرت تو نیست ؛ این " انسانیت " است....!!🤍🌼🌼🌼 @Harf_Akhaar
رفاقت با خدا قشنگ‌ترین رفاقت دنیاست:)))))🤍🌼 @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید معجزه ای از سوی خدا به سمت تو فرستاده شود که از همه آرزوهات بهتر باشد...🌱 @Harf_Akhaar
مردم هیچ وقت ؛ بابت ضعفت ازت متنفر نیستن اونا به خاطر قدرت و توانایی هات ازت متنفرن! پس سعی کن قوی باشی و به نظر دیگران بی اهمیت...!🌱 @Harf_Akhaar