✍️ #وصیت_شهید
🌸 این جمـلہ را بہ یـاد داشتہ باشید :
اگر در راه خـدا رنـج را تـحمل
نڪنید ،
مجبـور خواهیـد شـد در راه شیـطان ،
رنـج را تـحمل ڪـنید .
🌹 شهید #پورمرادی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#كاشكى_امروز_او_بود....
🌷 تقصیر خودش بود. شهید شده که شهید شده. وقتی قراره با ریختن اولین قطره خونش، همه گناهانش پاک شود، خیلی بخیل و از خود راضی است اگر آن کتکهایی را که من بهش زدم حلال نکند. تازه، کتکی هم نبود. دو_سه تا پسگردنی، چهار_پنج تا لنگه پوتین، هفت_هشت_ده تا لگد هم توی جشن پتو. خیلی فیلم بود. دستِ به غیبت کردنش عالی بود. اوائل که همهاشمیگفت: «الغیبتُ عجب کِیفی داره» جدی نمیگرفتم. بعداً فهمیدم حضرت آقا اهل همه جور غیبتی هست. اهل که هیچ، استاده. جیم شدن از صبحگاه، رد شدن از لای سیم خاردار پادگان و رفتن به شهر…. از همه بدتر غیبت در جمع بود، پشت سر این و آن حرف زدن.
🌷جالبتر از همه این بود که خودش قانون گذاشت. آن هم مشروط. شرط كرد که اگر غیبت از نوع اول (فرار از صبحگاه…) را منظور نکنیم، از آن ساعت به بعد هر کس غیبت دیگران را کرد و پشت سرشان حرف زد، هر چند نفر كه در اتاق حضور داشتند، به او پس گردنی بزنند. خودش با همه چهار_پنج نفرمان دست داد و قول داد. هنوز دستش توی دستمان بود که گفت: رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و یک ساعته رفته چایی بیاره.... خب خودش گفته بود بزنیم و زدیم. البته خداییاش را بخواهی، من بدجور زدم. خیلی دردش آمد، همان شد که وقتی توی جاده امالقصر_فاو در عمليات والفجر هشت دیدمش، باهاش روبوسی کردم و بابت کتکهایی کهزده بودم حلالیت طلبیدم.
🌷خندید و گفت: دمتون گرم… همون کتکهای شما باعث شد که حالا دیگه تنهایی از خودم هم میترسم پشت سر كسى حرف بزنم. میترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم. وقتی فهمیدم «حسن اردستانی» در عملیات کربلای پنج مفقودالاثر شده و ده سال بعد استخوانهایش بازگشت، هم خندیدم هم گریستم. کاشکیامروز او بود تا بزند توی سرم که این قدر پشت سر این و آن غیبت نکنم.
🌹خاطره اى به ياد شهيد حسن اردستانى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#معرفی_کتاب
📖 کتاب دوست های بد
💠معرفی کتاب:
از سری کتاب های محک
باهدف پیشگیری از روابط دختر و پسر 📖با عنوان دوستهای بد
در این کتاب با تحقیق و پژوهش، راههایی که دوستان و همسالان سبب گرایش به رابطه با جنس مخالف در نوجوانان میشوند استخراج و با بیان نوجوان ارائه شده است.
این موقعیتها عبارتند از:
🔶موقعیت تعریف کردن از روابط عاشقانه و ترغیب
🔶موقعیت اصرار دوستان برای تجربه رابطه با جنس مخالف
🔶موقعیت مسخره کردن و دست انداختن
در این کتاب با ترسیم موقعیتها تصمیم های نوجوان را به چالش می کشد.
🔹در ذیل هر موقعیت چهار تصمیم اشتباه یا صحیح در نظر گرفته شده است.
🔹از نوجوان خواسته میشود تا خودش را در این موقعیتها «محک» بزند و تصمیم بگیرد.
🔹سپس هر تصمیم ارزیابی شده است و در پایان خاطره و تجربهای بیان شده است که فردی در همین موقعیت این تصمیم را گرفته و چه سرنوشتی را متحمل شده است.
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖#منبرهای_کوتاه
#در_گرفتاری_ها_سه_چیز_را_یاد_کنید
🎥 حاج آقا ، مجتهدی تهرانی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانه_داری
🎥#براتون_نوشیدنی_خنک_آوردیم
•نوشیدنی موهیتو به لیمو🍹•
هم از استرس کم میکنه هم جیگرت حال میاد🥰
توصیه می کنم حتما درست کنید👌
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۳۶
من و فرهاد رفتیم مثل هفته پیش ولی آن شب کجا باورم میشد وقتی برگردیم قرار است با چالش سفر محمد حسین روبه رو شویم یک هفته پر از ،استرس پر از بی خبری هیچ خبری نداشتیم نه ،زنگی نه پیامی فرهاد به یاد قدیمها سر ماشین را کج کرد سمت ساندویچ ناصر. زهرا و محمد حسین کوچک که بودند به عشق ساندویچ مغز می آمدند شاه
عبدالعظيم مغازه محقری بود ولی تمیز دو تا برادر شهید آنجا را
میگرداندند برخلاف
همیشه
همبرگر سفارش دادم فرهاد تعجب کرد. نگفتم دلم راضی نمیشود در نبود محمد حسین ساندویچ مغز
بخورم.
تا حرم حرف نزدم از فرهاد جدا شدم . با یاد محمد حسین نشستم داخل صحن جایی که صدای مناجات حاج منصور ارضی به گوشم برسد محمد حسین عاشق این صدا و نفس بود زیاد میرفت هیئت حاج منصور ماه رمضانها اکثر شبها پاتوقش مسجد ارگ بود. حتی اگر توی هیئت مراسم بود بعدش میرفت آنجا با ماشین
نمی آمد می گفت با بچه ها میروم. نمی دانم چرا باز آن شب در فراز و
لايمكن فرار من حکومتک ماندم. مثل نوجوانی ام که میرفتم مهدیه تهران. به زبان این فراز را تکرار میکردم ولی در خیالم محمد حسین وول میخورد. برایش قبل از رفتن شربت درست میکردم بخورد. خاکشیر و تخم شربتی کمی زعفران و شکر و آبلیمو هم بهش اضافه میکردم توی روز خیلی دوندگی میکرد این شربت عطشش را میشکست یک شب ریختم توی
شیشه که ببرد با دوستانش بخورند .گفت: ولشون کن این چیزها حالیشون نیست!» به اصرار ریختم توی شیشه نوشابه خانواده دادم دستش. زورم نرسید لیوان ببرد.
👇👇👇
سربه سرم گذاشت این سوسول بازیا چیه؟! همین جوری میکشیم بالا گفتم محمد! یعنی همه تون دهن میذارید سر شیشه؟!» خندید «آره بابا!» اصلاً این شکلی نبود. به سن بلوغ که رسید نگران بودم با این تمیزی اش چطور میخواهد با بچه های هم سن و سالش قاتی شود. سر سفره تا چنگال نمی گذاشتم بغل بشقابش
دست به غذا نمی برد. می گفت: مامان چنگالش میگفتم حالا
بخور تا بیارم دست به سینه منتظر می نشست وا مصیبتا اگر دسته
قاشقش چرب بود. پا میشد میرفت دستش را می شست و از داخل
جاقاشقی قاشق تمیز میآورد.
با
رفقایش چرخید تعدیل شد، کارش
به جایی رسید که زهرا را مسخره می کرد: «خیلی پاستوریزه ای اگه یک هفته بیایی تو جمع ما دیگه این
سوسول بازیا یادت میره!»
ولايمكن فرار من حکومتک ....
⬅️ ادامه دارد .....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
4_5944931050646930366.mp3
9.7M
🎵📚 #سلسله جلسات محبت درمانی 2
این مجموعه به محبت خدا به بنده ها و محبت انسان ها با تکیه بر آیات و روایات پرداخته است.
فوق العاده زیباست از دست ندید👌..
🎵استادشجاعی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠