KayhanNews759797104121505448103310.pdf
9.97M
تمام صفحات
#روزنامه_کیهان
امروز سهشنبه بیستم شهریور ۱۴۰۳
#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت: ۹۸
با دلهره گفتم: «شرمنده، حواسم به فاطمه بود، فقط یک لحظه از او غافل شدم که از روی چارپایه افتاد و سرش شکست!» گفتی: «می خوای فاطمه رو قربونی کنم تا از روی اون رد شی؟» تو نبودی و من تمام دلتنگی ام را در دفتری جلد چرمی که ماه و ستاره ای روی آن بود با کاغذهایی صورتی می ریختم. برایت دل نوشته می نوشتم و رد اشکهایم را به جا می گذاشتم. میخواستم وقتی آمدی، بدهم آنها را بخوانی. دفتر شده بود سنگ صبور و من منتظر که بیایی و سنگ صبورم را جلوی چشمانت بگیری و بگویم: بخون آقامصطفی! بخون و ببین چه خونابه ای در دلش موج میزنه!»
روزهای نبودنت، روزهای دلتنگی ام بود. روزهای سردرد و دل آشوبه و اضطراب. از تو فقط یک شماره تلفن داشتم که آن هم برای آشپزخانه ای بود که در زیرزمین حرم حضرت رقیه (س) بود. هر روز چند بار پشت هم زنگ میزدم آنجا. یک بار گفتی: «سمیه چند نفر از بچه های کهنز اینجان. خانم یکی از اینا وقتی زنگ میزنه خیلی بی قراری می کنه. میشه شماره ش رو بدم بهش زنگ بزنی و نصیحتش کنی؟» گفتم: «یکی باید خودم رو نصیحت کنه!» با این همه شماره را گرفتم و بهش زنگ زدم. خانم عسگرخانی بود. از من کوچکتر بود و نگران تر. باهم دوست شدیم. تو می خواستی با این آشنایی متوجه شوم که
تنها نیستم و غیر از من قلب های عاشق دیگری هم هست. من و او هر دو درد مشترکی داشتیم. هر دو نگران همسرانمان بودیم و وقتی باهم حرف میزدیم، این هم صحبتی ها آراممان می کرد. روزی زنگ زدی: «آمریکا تهدید کرده به سوریه حمله می کنه، اگه حمله کرد و خبری از من نشد بدون که من توی پناهگاهم.) لرزه به جانم افتاد: «آ... قا... مصطفی!
گاندی میگه :
من کوشش میکنم خدای را
از طریق خدمت به مردم ببینم ،
چون میدانم خدا ، نه در بهشت است
و نه در جهنم!
بلکه درون همه ی انسان هاست.
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
آرامش آسمان شب
سهم قلبتان باشد💫🌸
و نور ستاره ها
روشنى ِ بى خاموش ِ
تمام لحظه هایتان
🌸💫شب خدایی تون بخیر 💫🌸
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠