eitaa logo
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
85 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
223 فایل
ارتباط با مدیر کانال ya110s@
مشاهده در ایتا
دانلود
مجبور میشوند با آژانس بروند کرج زنگ میزنند به همسایهشان همان که صبح ما را برده بود محضر . راننده توی مسیر متوجه میشود که میروند عروسی می خندد امروز چه روز خوبیه؛ مدام عروسی میخوره به تور ما!» پدر فرهاد می پرسد: «چطور؟» راننده می گوید :«صبح هم که پسرتونو بردم محضر» پدرش خیلی دلخور شده بود. پیغام داد که حق ندارید دم خانه ام آفتابی شوید! خیلی به فرهاد سخت گذشت فک و فامیلش به حرمت پدرش توی مهمانی ها دعوتمان نمی کردند تلفن نداشتند کشیک میداد وقتی پدرش از خانه بیرون میرفت مادرش را برای چند دقیقه دم در میدید برای دیدن خواهرش فقط چند دقیقه وقت داشت؛ در فاصله تعطیلی مدرسه تا سوار شدن سرویس خواهرها و مادر فرهاد موافق ازدواج ما بودند. پدر سالاری در خانه شان اجازه نمیداد روی حرف پدر حرف بزنند. مرغ آقا یک پا داشت.یک هفته مانده بود به روز مادر به فرهاد پیشنهاد دادم الان بهانه خوبیه که بریم خونه آقات.» میترسید پدرش الم شنگه به پا کند . گفتم :فوقش به دست و پای من می پیچه به شما که کار نداره.» عوضش دل مادرت شاد میشه همه فحش و فضیحت های احتمالی آقا را به جان خریدم با ترس و لرز رفتیم. سر راه گل و شیرینی هم خریدیم خانه نبود. با خیال راحت وارد خانه شدیم مادر فرهاد داشت بال در می آورد روی پایش بند نبود چند ماه پسرشان را یک دل سیر ندیده بود زود قورمه سبزی بار گذاشت. همه دلشان شور میزد برای عکس العمل آقا بعد از نیم ساعت صدای پایش آمد. همه میخکوب شدند مادر فرهاد و دختران رفتند توی آشپزخانه خودم را آماده کردم.جلوی پایش بلند شدیم. جواب سلام مان را نداد. فقط مجتبی را تحویل گرفت. با او دست داد. نشاندنش بغل دستش پیش دستی گذاشت، برایش میوه پوست کند من و فرهاد گوشه اتاق کز کردیم ته دل ذوق میزدم که از خانه بیرونمان نینداخت مادر فرهاد زود سفره شام را پهن کرد در سکوت غذا خوردیم آقا برای مجتبی پلو کشید گوشت ها را سوا کرد و گذاشت گوشه بشقابش . یخ رفت و آمدمان آب شد به چشم برهم زدنی آقا توی سرچشمه خانه خرید فرهاد را کشیده بود کنار که «حالا که زنت رو قبول کردم دیگه برای من با کبری و فاطی هیچ فرقی نداره باید خیلی حواست به مجتبی باشه از خوش قدمیشون بود که خونه خریدیم. از طرفی شاد کردن مادر فرهاد برای ما هم برکت داشت. در عرض چند ماه زندگیمان از این رو به آن رو شد. یکی از دوستان من که میدانست فرهاد بیکار است بهم زنگ زد او را معرفی کرد به یک مؤسسه حمل و نقل که مدیریتش را بر عهده بگیرد. پشت بندش یک خانه خریدیم سمت مشیریه فوت وفن مؤسسه که آمد دست فرهاد خانه را فروختیم . با پولش امتیاز آن مؤسسه را خرید . ⬅️ ادامه دارد ... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨✨ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ ✨✨✨✨✨✨✨  🌟 روزمان را با سلام به حضرت فاطمه معصومه (س) منور و متبرک کنیم. ... روزتون پر از خیر و برکت. 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️لَيْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ. 🟤داورى در حق افراد مورد اطمينان، با تكيه بر گمان، رسم عدالت نيست. 📘 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
گام برداشتن در عشق هزینہ میخواهد! هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق... و بعد.. میڪند.. سلام ✋ ‍🌹دایی 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
جهاد+تبیین+11+کارآمدی+دین.pdf
1.77M
📕 مجموعه کتاب‌های جهاد تبیین(11) 🌱 رنج بى‌دينى: تبیینى از کارآمدى دين 🌿 کاری از 🏫 پژوهشـگاه عـلـوم اسـلامی امـام‌صـادق‌ علیه‌السلام 🟢 موضوعات کتاب: ▫️چرا دشمن سراغ کارآمدى دين آمد؟ ▫️کارآمدىِ کدام دين؟ ▫️فقط اسلام ايران را نگه داشت! ▫️و خدايى که مؤمنان را يارى مى‌کند! ▫️آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مى‌کرد! ▫️و... ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
: محمد علی جعفری قربان صدقه کنجد توی شکمت بروی، دلت قیلی ویلی برود که دارد کلیه و کبدش شکل می گیرد، با ویارت کنار بیایی تا اندازه لوبیا شود، دل ببندی به شنیدن صدای قلبش بعد بیهوا سقط شود. بعد از یازده سال بچه دار شده بودم. داشتم از غصه دق میکردم ،خودم را پیدا کردم. چند ماه بعد، دوباره از فرهاد مشتلق گرفتم برای پدر شدنش این بچه هم پایش به دنیا بند نبود. مبتلا شده بودم به توکسوپلاسموز جنینم سقط میشد. دکترها میگفتند دیگر بچه دار نمیشوم پاک ناامید شدیم. بیشتر دلم به حال فرهاد میسوخت به هر حال من مجتبی را داشتم اتفاقی یکی ازدوستانم دکتری را معرفی کرد که در طبابت حرف اول و آخر را میزند پا شدیم رفتیم مطبش نسخه های قدیمی ام را دید گفت: اگه بهت پروژسترون و استروژن تزریق بشه، بچه میمونه!» نسخه نوشت. داد دست فرهاد. به همهٔ داروخانه های تهران سر زدیم تخمش را ملخ خورده بود رفتیم پیش دکتر که این نسخه گیر نمی آید. عصبانی شد سر فرهاد داد زد: «پس معلومه اون قدرها هم بچه نمیخواید» بروبر نگاهش کردیم. من نمیدونم شده میری نسخه رو میزنی روی میز وزیر بهداشت و ازش دارو میگیری فرهاد دارو را از زیر سنگ پیدا کرد رفتم تحت درمان دکتر طولی نکشید جواب آزمایش بارداری ام مثبت شد. روی پایمان بند نبودیم بعد از دوماه دوباره علائم سقط جنین ایجاد شد. زنگ زدم به دکتر شرایط را برایش توضیح دادم گفت: 👇👇
«تکون نمیخوری اگه تونستی بچه رو نگه داری که هیچ؛ وگرنه برای همیشه با بچه خداحافظی کن فوری زنگ زدم به فرهاد با گریه گفتم: باید برم خونه مادرم؛ دکتر گفته باید استراحت مطلق باشم. یک هفته از استراحتم میگذشت دوستم زنگ زد تا گفت مدینه ام بغضم ترکید دوسه دقیقه فقط گریه میکردم نمیتوانستم حرف بزنم وسط هق هق گریه هایم گفتم: بچه تو از حضرت زهرا (س) بگیر .زنگ میزد «امروز پشت دیوار بقیع متوسل شدم برات امروز توی مسجدالنبی نماز حاجت خوندم... زیر ناودان طلا بچه تو از خدا خواستم دست گذاشتم به دیوار کعبه از فاطمه بنت اسد سلامتی بچه توخواستم... ماه محرم بیقراری هایم بیشتر شد در رختخواب صدای دسته های عزاداری را می شنیدم اشک میریختم از امام حسین می خواستم این بچه را برایم نگه دارد . مادر فرهاد خوشحال آمد و گفت: «این بچه میمونه روسری بسته بود به علامت هیئت. اعتقاد داشت بازشدن گره روسری نشانه حاجت روایی است. آخرای ماه صفر رفتم سونوگرافی دکتر گفت: «سه قلو داری تا چند روز در شوک بودیم. حالم بد شد. فرهاد رساندم مطب. بعد از معاینه دکتر گفت دو قلوش رفته!» دل بستم به تنها جنین باقیمانده پسر بود اسمش را انتخاب کردیم محمد حسین آن سالها محمد حسین طباطبایی به عنوان حافظ قرآن مطرح بود. به عشق او اسم پسرمان را گذاشتیم محمد حسین توی این مدت خیلی حواسم به حلال و حرام بود همیشه دست و صورتم آب وضو میچکید تسبیح از دستم نمی افتاد، بين الطلوعين دعای عهد و زیارت عاشورا میخواندم حتی سعی میکردم روی افکارم مسلط باشم باور داشتم که همین افکار هم روی بچه اثر دارد توی روابط با نامحرم خیلی حساسیت به خرج میدادم؛ طوری که چادرم را کامل میکشیدم توی صورت اصلاً اهل موسیقی نبودم که بخواهم نوار گوش بدهم روزی دوسه ساعت مینشستم پای رحل قرآن وقتی تیر میکشید توی کمرم، دراز میکشیدم ولی باز صدای عبدالباسط و پرهیزگار و منشاوی توی گوشم بود. اگر یکی مفاتیحم را نگاه میکرد متوجه میشد اهل جامعه کبیره هستم. آن قسمت از کتاب دست خورده تر بود اگر دقیق می شد یک جاهایی رد اشکم لو میرفت و بذلتم انفسكم في ،مرضاته و صبرتم على ما اصابكم في جنبه. برای خواندن این زیارت ولع به خرج میدادم تا سلول به سلول جنین در شکمم عطروبوی اهلبیت بگیرد .میخواستم کلیه و کبدش با فصل الخطاب عندكم» جوش بخورد؛ اولین ضربان قلبش با و ما خصنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا و طهاره لانفسنا و تزکیه لنا» همراه شود دست و پایش با «فثبتنی الله ابدا ما حييت على موالاتکم و محبتكم و دینکم جوانه بزند. به امید شنیدن صدای قلب بچه رفتم دکتر باز ته دلم را خالی کرد امیدی به ماندن بچه نبود با اشک چشم از مطب زدم .بیرون خسته شده بودم دیگر طاقت نداشتم بچه سه ماهه ام را از دست بدهم. باز کارم شد دعا و توسل. از سر جایم تکان نمی خوردم همه کارهایم را مادرم انجام میداد ⬅️ ادامه دارد.... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
🍃🌼🍃🖊📜🍃🌼🍃 💠طلا باش تا اگر روزگار و سختی‌ها آبت کرد روز‌به‌روز طرح‌های زیباتری از تو ساخته شود.👑💍 سنگ نباش تا اگر زمانی خُردتت کردند لگدکوب هر رهگذری شوی
ازدواج، سنت نبوی است ✅ در کانون ازدواج پایدار با ما مرتبط باشید😊 آیدی ادمین 👇 @paydar_1400 آیدی مدیر کانون ازدواج👇 @Zainabiie دفتر کانون ازدواج در مسجد علی ابن ابیطالب ع مستقر است 👌 تلفن دفتر ۰۲۵۳۳۳۶۶۰۰۷ آدرس : قم ؛ بنیاد؛ میدان جوان ؛ خیابان ذوالفقار؛ ذوالفقار پنج https://eitaa.com/Ezdevaj_1400 لینک عضویت در کانال 👆👆👆 ما رو به دوستاتون معرفی کنید 🙏👌✅