✨✨✨✨✨✨
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر
يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ
✨✨✨✨✨✨✨
🌟 روزمان را با سلام به حضرت فاطمه معصومه (س) منور و متبرک کنیم. ... روزتون پر از خیر و برکت.
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
با نام و یاد خدا
میتوان بهترین روز
را براے خود رقم زد
پس با عشق ...
و ایمان قلبے بگوییم
خدایا به امید تو
🍃سلام ؛ صبح روز اول هفته تون بخیر
🌹امام صادق(ع)فرمودند:
🌴مايه ی زينت ما باشيد، نه مايه عيب ما
با مردم نيکو سخن بگوييد و زبان خود را نگاه داريد.
🔮و آن را از حرف های بيهوده و سخنان زشت باز داريد.
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
روز دختر بر تمامی دختران سرزمینم که برای حفظ دین و ناموس و وطن ،بدون پدر وبا قابی از عکس، بزرگ شدن مبارک.
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_پناهیان
🎥 منطق شدیدترین فتنه
چرا برخی محبین اهلبیت(ع) مقابل امام زمان(عج) میایستند؟
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۵_۲۰_۰۸_۲۰_۱۹_۷۸۶.mp3
3.9M
اذن دخول حرم تو یا زینبه 💐💐
🎙حاج محمود کریمی
ولادت حضرت معصومه س🎉
مراسمات #غیر_حضوری_هیئت را در
🚩#حسینیه_مجازی دنبال کنید .
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖#خوشبختیم_چون_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها_را_داریم.💝
#منبر_های_یک_دقیقه_ای
پای درس #عظمای_ولایت
#مراسمات_غیر_حضوری_هیئت را در
🚩#حسینیه_مجازی دنبال کنید .
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_سی ام
تا زنگ میزدم بهش که برایت کباب تابه ای پخته ام میپرسید زیتون پرورده هم هست؟ میگفتم «آره هست.» می گفت: «مشمول جان دمت گرم... این غذا خوردن داره!» ولی وقتهایی که عجله داشت و غذا آماده نبود زنگ میزدم از بیرون
بیاورند. مشتری پروپاقرص
کنتاکیهای «خروس» بود. زنگ زدم و غذای مورد علاقه اش فیله سوخاری سفارش دادم محمدحسین خندید
«مامان اگه ما نباشیم این خروس
باید جمع کنه بره.»
نماز ظهرش را سر سجاده سفید گلدوزی شده اش خواند زیارت عاشورای روزانه اش
را هول هولکی ضمیمه اش کرد.نیم خیز
نشست سر سفره با لبخند. لبخندش
من را یاد روزهای محرم انداخت
سال خمسیمان اول محرم است. امسال فرهاد از بس سرش به
کارهای هیئت گرم بود، وقت
نمیکرد برود برای حساب کتاب سال
خمسی هر روز که مینشستیم سر
سفره غذا محمدحسین مینشست روبه روی فرهاد و به حالت متلک میگفت:بابا اینی که الان داریم میخوریم خمسشو ندادیم؛اشکال نداره؟ نه یک بار نه دوبار؛ بیش از ده بار تکرار کرد حوصله ام سررفت
بهش تشر زدم مسئولیت این کار با پدرته از قصد که نرفته دهه دوم میره اگرم گناهی مرتکب شده
گردن خودشه!»
غذایش را نیمه جویده قورت میداد. من که نصفه نیمه ول کردم پا شدم لباس بپوشم آمد توی اتاق گفت: مامان دوسه خطی وصیتنامه نوشتم... همرامه...» نگذاشتم ادامه دهد. بهش خندیدم بچه فسقلی این حرفها به سن تو نمیاد... مگه کسی وصیت نامه رو با خودش میبره؟ سربه زیر باتسبیح شاه مقصودش بازی بازی کرد. بعد چشم انداخت توی چشمم و گفت:
👇👇👇
«به وقتش به دستتون میرسه»
زود فضا را عوض کرد گیر داد «شما نیا، من با بابا میرم.» گوشم به حرفش بدهکار نبود. گفتم: «من باید تا دقیقه نود با تو باشم میخوام موقعی که سوار اتوبوس میشی ببینم هرچه مخالفت کرد دید فایده ندارد گفت: «مادر حسین هم نمیاد .گفتم «نیاد من با او چه کار دارم» ازش پرسیدم «دانیال هم میاد؟!» گفت «نه چون پدرش فوت
کرده، قبول نکردن!
عقب پشت صندلی راننده نشست از بچگی عادت کرده بودند زهرا
می نشست پشت سر من
محمد حسین پشت سر پدرش یکی از
دوستان زهرا گفته بود: «شما ماشینتون هم اسلامیه.» خانمها
میشینن یک طرف آقایون هم یک
طرف!»
تا برسیم ترمینال چند بار تأکید کرد که گوشی اش را نمیبرد صفحه گوشی اش را گرفت طرفم. تصویر حضرت آقا می خندید.
هی زنگ نزنید ببینید جواب نمیدم
دل بند شید
گفتم :خب چی میشه با خودت ببری؟! من را از مسائل امنیتی میترساند که رادارهای آنها ما را میگیرد و جای بچه ها لو میرود.
پقی زد زیر خنده که «مامان! اصلاً
دلت شور ،نزنه بادمجون بم آفت نداره .هی پشت دستش را نگاه میکرد دیرش شده بود. خندید «بابا بنداز تو خط ویژه بریم» فرهاد از توی آینه فقط نگاهش کرد. وقتی دید پدرش محل نمیدهد سرش را آورد
نزدیک من
ماشین دوستمو گرفته بودم از بهشت زهرا انداختم توی خط ویژه تا بلوار ارتش رفیقم زنگ زد هرچی از دهنش در اومد بارم کرد نزدیک
نهصد تومن جریمه شده بود.
وقتی دید سگرمه هایش رفت توی هم سیخ نشست و گفت: این پولا
براش چیزی نبود. ده بار بهش گفتم شماره کارت بده... قبول نکرد. پای رکاب اتوبوس چند تا عکس ازش گرفتیم سفارش کردم ما را بی خبر نگذارد. لحظه آخر خیلی خونسرد بوسیدمش. ازش خواستم توی حرم حضرت زینب برایم دعا کند. ذکر لبم شده بود: «خوش به
سعادتت!»
نشستیم توی ماشین دست و پایم
شده بود قالب یخ مثل آن سحری
که محمد حسین
آمد
بهم گفت:
میای بریم کهف الشهداء؟» فكر
نشستن روی موتور توی سرمای زمستان تنم را لرزاند
.«خل شدی»
برف
اومده...
خطرناکه... اون سربالایی رو چطور
میخوای بری؟
پای من صبر نکرد .رفت یک ساعت
بعد از توی تلگرام برام عکس فرستاد
یک عکس سلفی با تابلویی که پشت سرش نوشته شده بود: «کهف را عاشق شوی، آخر شهیدت
می کند!
بخاری را روشن کردم افاقه نکرد من و فرهاد صم بکم نشسته بودیم صدای هوف هوف باد از گوشه شیشه ماشین توی سرم میپیچید فرهاد زل زده بود به خیابان اگر لب برمیداشتم اشکم جاری میشددسته کیفم را محکم چسبیدم دستم را گرم نمی کرد میفهمیدم حال وروز فرهاد از من بهتر نیست. از داخل کیف ذکر شمارم رابرداشتم میخواستم خودم را با صلوات آرام کنم. انگشتم شستم را فشار میدادم روی ذکر شمار برای اینکه فضا را عوض کنم به فرهاد گفتم این یکی ذکر شمار قسر در رفت. فرهاد فقط سرتکان داد.
ذکر شمارهایم در امان نبودند من تندتند میخریدم محمدحسین هم تندتند از کیسه خلیفه می بخشید با شوق و ذوق میگفت تا دست دوستمه و ذکر میگه ما هم سهم میبریم چند نفر را با این روش اهل ذکر کرده بود اکثر روزها وقتی میخواست برود بیرون ذکر شمارش را میبست دور انگشت و میپرسید
مامان ذکر امروز چیه؟
خواندن سوره توحید را زیاد بهش
سفارش میکردم از بزرگی شنیده
بودم که آقا امیرالمؤمنین (ع) این سوره را خیلی دوست داشتند. به محمدحسین میگفتم به نیابت از حضرت زهرا صدوده تا هدیه کن به آقا امیرالمؤمنین (ع) دو طرف معصوم اند تو این وسط واسطه ای حتماً از هر دو طرف بهت نظر
میشه!»
⬅️ ادامه دارد ...
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠