انسان شناسی 53.mp3
12.09M
#انسان_شناسی ۵۳
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
ـ من قرآن میخوانم، اما برایم لذتبخش نیست!
ـ من به زیارت میروم، اما از این زیارت، به سرمستی نمیرسم!
ـ من اهل نماز و دعا هستم، اما این دو وسیله، غمهای مرا نابود نمیکند!
ـ من در شبانهروز اصلاً برای خانواده آسمانیام دلتنگ نمیشوم!
💥 علّـــت چیســـــت؟
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
در این شلـــــــوغے دنیـــــــا
فراموشتــــــــان نڪردیم
در شلوغـــــــــــے قیامتـــــ
فراموشمــــــــان نڪنید
آے شہــــــــــداء ...
.
🌠☫﷽☫🌠
🕊زیارتنامه ی _شهدا🕊
🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱
🌟شادے ارواح مطهر #شـهدا #امام_شهدا #اموات #صلوات
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مهدویت_در_بیان_نائبالامام
انتظار گرهگشاست،
امیدبخش است،
نیروبخش است...
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
1_9062863496.pdf
1.16M
🖋متن تبیینی جمعی از شاگردان #مکتب_امام_خمینی(رحمه الله علیه) به مناسبت شهادت زائران حاج قاسم سلیمانی
✅حتما مطالعه فرمائید .
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
21.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تجدید دیدار پس از ۷ سال
🔹نگین رایادتونه؟!
دختر کوچکی که روزی برای سلامتی برادرش نذر کرده بود و حاج قاسم به او شکلات داده بود حالا بزرگ شده است و برادرش نیز در کنار او بزرگ شده است و در فراق سید الشهدا مدافعان حرم اشک میریزد
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷
◀️ قسمت ۱۵۲م
📒 فصل دوازدهم
🔶🔸پارههای تنم در شلمچه ۱.
عملیات کربلای پنج آغاز شد
بهرام در پادگان ماند و من شبانه برای پیوستن به گردان، خودم را به منطقه رساندم
نرسیده به نقطه عزیمت نیروها یک گلوله توپ شیمیایی مقابلم منفجر شد و مثل قارچ از زمین بالا آمد
چپوراست آبگرفتگی بود و تنها راه همین جاده خاکی بود که مرا به پشت کانال پرورش ماهی میرساند
ماسک ضد گاز شیمیایی همراهم نبود
چارهای نداشتم
با تویوتا از وسط دود شیمیایی رد شدم
کمی آن طرفتر به تهوع افتادم و به سختی خودم را تا پای اسکله رساندم
جایی که قبل از عملیات نقطه رهایی بود و حالا با جلو رفتن بچهها حکم محل تخلیه مجروحان و شهدا را داشت
باران آتش دشمن میریخت
چشم من میان آن همه مجروح و شهید دنبال کسی بود که از موقعیت جلو سوال کنم
از بچههای گروهان؛ رضا نعیمیان را دیدم
پیک بهرام مبارکی بود
روی برانکارد خوابیده بود و چون تیر زیر گلویش را پاره کرده بود نمیتوانست حرف بزند
یک قایق نزدیک شد
باز هم پر از مجروح و شهید
داخل آن عباس علافچی بود
تیر به کتف عباس خورده و از پشتش بیرون آمده بود؛ اما سرپا و سرحال نشان میداد
به زور به عقب فرستاده بودندش
مرا که دید گفت: "علی! برو جلو! برو"
مجروحان و شهدا را پیاده کردیم
سوار قایق شدیم
در مسیر قایق دیگری نگاهم را جلب کرد
کنار آن ایستادم
بیشتر شهدا از گروهان ما بودند
فرمانده گروهان بهرام مبارکی هم با مجروحیت سختی کنارشان افتاده بود
چشمش را یک آن باز کرد و گفت:
"خوشلفظ! گروهان ماند برای تو."
مجال درنگ و هیچ سوال دیگری نبود
زیر آتش خودم را به نقطهای که سکاندار دو سه بار رفته بود رساندم
به خاکریزی که همان شب پشت کانال پرورش ماهی فتح شده بود
نیروهای باقیمانده رمقی برای جنگیدن نداشتند
تمرکز آتش روی خاکریز؛ هر جنبندهای را زمینگیر میکرد
جنازههای عراقی با پیکر شهدا کنار هم افتاده بودند
توپوخمپاره زوزه کشان میانشان میافتاد
فرمانده گردان محمدرضا زرگری مجروح بود
با بیسیم به معاون او سالار آبنوش گفتند نیروهای باقیمانده را به عقب برگردان
از گروهان ما تقریبا ۴۵ نفر یعنی نصف نیروها سالم یا مجروح بودند و میتوانستند به عقب برگردند و از مجموع سه گروهان فقط دو گروهان باقی مانده بود
نیروها را سوار قایق کردیم و لشکر دیگری جایگزین ما شد
وقتی به ابوشانک رسیدیم
بیشتر بچهها کنار نخلها و زیر آفتاب نشستند تا لباسهای خیس و سراسر گلآلودشان خشک شود
کسی چیزی نمیخورد
دیروز همین جا پر بود از بچههایی که حالا نبودند
باید هم به خودم روحیه میدادم و هم به بقیه
یکی از بسیجیها آمد
اهل منطقه حاشیهای و محروم همدان بود
شغلش کارگری بود؛ اما آنجا شده بود یک تیربارچی قابل و نترس
خیلی رویش حساب میکردم
دور و برم میپلکید
میخواست چیزی بگوید اما برایش سخت بود
پرسیدم: "برادر سهرابی! خبری شده؟!"
سرش را پایین انداخت و سرخ شد و گفت:
"معذرت میخواهم! من متاهلم!"
🔗 ادامه دارد ...
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠