eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
417 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
[• (ع)☀️ •] 🍃🏴🍃🏴🍃 ✨بہ نام خــــــداے علے✨ 🙂 این چیه دیگه؟؟ 😍 این اولین پاداش من از کارمه . 🙂 کدوم کار؟؟ 😍 پاداش صبر. 🙂 حالا چی هست؟ 😍 همین که مردم در مقابل نادان از تو دفاع می کنن اولین پاداشه. 📚|• . حکمت ۲۰۶ مطابق با ترجمه ⛔️ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😌👇 [•✍•] @heiyat_majazi
[• 👳🏻•] . . ❌: از چه زماني بر روي کعبه پارچه يا چادر انداخته شد؟ آيا همانند الان بود که سرتاسر آن پوشيده شده است؟ ✅ شبهه: برای نخستین بار حضرت اسماعیل(ع) پرده ای بر روی کعبه کشید. بعدها قریش این سنت را ادامه داد و پرده داری کعبه برای آنان منصبی ویژه شد. رسول خدا(ص) پس از فتح مکه(20 رمضان سال هشتم هجرت) پرده آن را عوض کرد. بعد از آن همیشه یکی از کارهای خلفا و امیران توجه به همین پرده و تعویض سالانه آن بوده است. در میان دولت های اسلامی، زمانی که در هر گوشه ای از دنیای اسلام دولتی حاکم بود، آنهایی موفق به داشتن این افتخار می شدند که از قدرت سیاسی بالاتری برخوردار بودند. پس از امویان؛ عباسیان، فاطمیان، حاکمان یمن، و زمانی نیز برخی از قدرت های پرنفوذ محلی کار تهیه پرده را بر عهده داشتند. آنان نام خویش را نیز بر پرده می نوشتند و تا مدتی که پرده برقرار بود، نام آنان نیز در منظر دید طواف کنندگان قرار داشت؛ @GhararGahShayeat مثلا زمانی که در آستانه قرن چهارم هجری ابوالسرایا به نام علویان در عراق قیام کرد و مدتی اوضاع را در اختیار داشت، حسین ابن افطس نماینده وی در مکه، پرده ای برای کعبه فرستاد که روی آن چنین نوشته شده بود: بِِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ، وَ صَلّی اللهُ عَلی مُحَمّدٍ وَ عَلی أَهلِ بَیتهِ الطّاهِرِینَ الأَخیار، أمر ابوالسرایا الأصفر بن الأصفر داعیة آل محمد بِعَمَلِ هذِهِ الکِسوَة لِبَیتِ اللهِ الحَرام. (ازرقی، اخبار مکه، جـ۲ـ، صـ۲۶۳ـ) @GhararGahShayeat در دوره تیموری در ایران، برای چند سال شاهرخ فرزند تیمور پرده برای کعبه فرستاد. در این دوره و تا روی کارآمدن عثمانی ها، این ممالیک و عثمانی ها بودند که خدمت حرمین شریفین را داشته و استثنائا به دیگران اجازه می دادند که پرده برای کعبه ارسال کنند. . . ⛔️ 🍃 هیچ شبهـه‌اےبے پاسخ نمونده😉👇 [•📖•] @Heiyat_Majazi
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••💔•• [• #‌خادمانه •] { ‌روضه شب جمعه😭☝️ } شب زیـارتی آقاست امشب... دلت گرفته؟! کربلا میخوای و جور نمیشه؟! . برا ما کربلا نرفته‌ها، کربلا ندیده ها... همین کافیه که شب جمعه رو به کربلا بشینیم و سلام بدیم... . السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین #صابر‌خراسانی #کربلا‌رو‌امشب‌از‌حضرت‌زهرا‌بگیر @heiyat_majazi ••💔••
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی‌_امنیتی_عاکف #قسمت_چهل_و_یکم بعد از تماس عاصف با من یکی درب اتاقم
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• 📚•] سوار ماشین ک شدم، در طول مسیر همش مشغول آنالیز کردن رفتارهای عزتی و پیامک های اون بودم. از عزتی جز همین مسائل مشکوک اخلاقی چیزی در دست نداشتیم، به اضافه 3 روز اضافه موندن در اتریش پس از اتمام ماموریتش! همهٔ اینها میتونست یک پرونده باشه، اما کافی نبود. بیسم و روشن کرم رفتم روی خط3200: + 3200/عاکف. صدایی نیومد. چندبار شاسی بیسیم و فشار دادم و هوا براش فرستادم که اگر میتونه جواب بده اما خبری نشد. دوباره پیجش کردم: +3200/عاکف! خانومِ 3200 اگر صدای من و دارید جواب بدید. _سلام. بله بفرمایید. +هوشیاری؟ _بله قربان. +پس چرا دیر جواب میدی؟ اعلام موقعیت کن؟ _جلوی هتل، درون ماشین نشستم. +اعلام وضعیت؟ _رفت و آمد مشکوکی دیده نشده! همچنان منتظرم. +باشه.. مواظب خودتون باشید.. از این به بعد یه کم زودتر جواب بدید بیسیمتون و ! _ببخشید یه لحظه خوابم گرفته بود رفتم بیرون از ماشین دست و صورتم و آب بزنم. +عیبی نداره. کاری بود بیسیم بزنید. تمام. _دریافت شد. تمام. به حدید بیسیم نزدم. به راننده گفتم منو ببره سمت موقعیتی که حدید قرار داشت. بین راه صبحونه هم گرفتم و رفتیم. وقتی رسیدیم، به راننده گفتم جلوتر از ماشین علی (حدید) پارک کنه. زنگ زدم به علی چندتا بوق خورد جواب داد: _سلام آقا عاکف. +سلام علی. خوبی؟ یه سمند سورِن مشکی که الان اومد 20 متر جلوتر از ماشین تو ایستاده، منو سیدرضا هستیم.. خیلی فوری از ماشینت پیاده شو بیا داخل ماشین ما. _چشم. الان میام. چندثانیه بعدش رسید، اومد داخل ماشین روی صندلی عقب نشست. سلام علیکی کردیم و خداقوت بهش گفتم. ازش پرسیدم: +چه خبر؟ _ حاجی فعلا که خاصی نیست. اما دیشب چندباری عزتی درب خونش و باز کرد اومد بیرون داخل کوچه رو نگاه کرد، بعدشم دوباره رفت داخل درو بست. +عجب! چرا؟ _نمیدونم والله. +چندبار این کار و کرد؟ _دوباری که درو باز کرد اومد توی خیابون و دید و برگشت. البته یک بارهم فقط در و باز کرد به بیرون نگاهی انداخت بعد در و بست رفت داخل. +نکنه متوجه حضورت شده؟ _نه آقا. بعید میدونم متوجه شده باشه. ما تا الآن بهش اونقدر نزدیک نشدیم که احساس خطر کنه. من گاف ندادم تا الآن. بعد از توضیحات علی «حدید» باخودم گفتم شاید منتظر بوده کسی بیاد. لحظاتی به فکر فرو رفتم. بعدش موبایلم و گرفتم زنگ زدم به مهران. مخاطبان محترم ؛ میخوام خیلی کوتاه مهران و براتون معرفی کنم. مهران 30 سال سنش بود و یکی از بچه های سیستم ما در اداره مرکزی بود که اون و انتخاب کردم برای شنود مکالمات و تمامیِ خطوط ارتباطی افشین عزتی. البته انتخاب آقا مهران قرار بود تا یک مقطع وَ بازه ی زمانی خاصی باشه... وقتی تلفن و جواب داد گفتم: +سلام مهران.. عاکفم.. خوبی داداش. _سلام آقا عاکف. بفرمایید. +مهران بهم بگو که از دیشب تا الآن با تلفن دکتر عزتی تماسی گرفته شده یا نه؟ _بله، هم تماس داشته، هم پیامک داشته؟ +چندنفر بودن؟ چه کسانی بودن؟ _ فقط یک نفر بوده. فائزه ملکی بهش زنگ زده و گفته ممکنه امشب بیام پیشت. برگشتم صندلی عقب و نگاه کردم، به علی گفتم: «زن و بچهٔ عزتی دیشب بیرون رفتند؟» علی (حدید) گفت: «من ندیدم زن و بچش از داخل خونه بزنن برن بیرون!» با خودم گفتم شاید دیروز که عزتی رفت سرکار اوناهم رفتن بیرون. به مهران گفتم: +زن و بچه عزتی کجا هستند؟ میتونی پیداشون کنی برام؟ _نمیدونم کجا هستند اما از روی سیمکارت همسرش اگر خاموش نباشه میتونم ردشون و بزنم. +پس لطفا خیلی سریع مراحل اجرای این کارو انجام بده. گزارش این موضوع رو تا یک ساعت دیگه برسون به من یا اینکه بده دست بهزاد. _چشم آقا عاکف. قطع کردم زنگ زدم به بهزاد. وقتی جواب داد بعد از سلام علیک بهش گفتم: +خیلی فوری برو عاصف و پیداش کن ببین کجاست و چرا تلفنش و جواب نمیده؟ بهش بگو بهم زنگ بزنه. _چشم الان میرم. تلفن و قطع کردم و به علی گفتم: +چشم ازش بر نمیداری. این عزتی از اون آدمای هفت خطه. حواست باشه. _چشم. صبحونش و دادیم بهش بعد من و سیدرضا رفتیم اداره.. درمورد سید رضا در مستند داستانی سری اول و دوم توضیح داده بودم. به اون سری ها رجوع کنید. در مسیر اداره بودیم که عاصف زنگ زد. باهاش صحبت کردم برای پیگیری یک سری مسائل. وقتی رسیدیم اداره، به سیدرضا گفتم: «برو صبحونه بخر، ببر بده به 3200.» اون رفت و منم رفتم دفتر. حدود یک ساعت بعد وقتی مشغول مطالعه یک سری پرونده ها بودم، ذهنم ناخودآگاه رفت سمت . بلندشدم رفتم سمت گاو صندوق رمز و دادم در که باز شد #ک بہ قلــم🖊: ... 🌐 @kheymegahevelayat [•🌹•] @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
شد رو برداشتم. از بین صفحاتش، اون کاغذی که نوشته بودم گرفتم. اگر یادتون باشه درقسمت های قبلی عرض کرده بودم که یک شب وسط جلسه با حاج کاظم که همزمان ذهنم درگیر عزتی هم بود، داخل کاغذ به صورت کد وار، یک جمله ای رو برای خودم رمزی نوشته بودم.
سلام علیکم صبح جمعه‌تون منور به نگاه آقاجانم حضرت مهدی(‌‌عج) ان‌شاالله. حالتـون دلتون خوبه خداروشکر؟!☺️
رابطه خوبی با مقدمه چینی ندارم، شاید بگن نه اول چیزی بگو تا دلا آماده شه بعد.... اما من میگم کسی که صبح جمعه تو رو صدا زد و بلندت کرد، دست گذاشته رو دلت.... دلت آماده است،مقدمه نمیخوام. . . بسم الله
بذار یه بار دیگه بهت یادآور شم. امروز جمعه استاااا همون که فقط غروباش میشینی و میگی اخ این دفعه هم مهدی زهرا نیومد یا نه برای اینکه بگی به یادش بودی یه استوری میذاری و تمام
ببین چه بازدید پیاما کمه، نامردی نباشیم به فکر امامون، همونی که ما گناه میکنیم ولی اون غصه گناهامونو میخوره.... بیایم این صبح جمعه‌ی یه خاکی به سر کنیم،ببینیم میتونیم قدمی برداریم برا ظهور
یه قوم از بنی اسرائیل که اونام مثل الان ما امامشون غایب بود رفتند نشستند دعا کردند و خلاصه که انداختند جلو اونم صد سال ظهور امامشون رو
چرا نمیترسیم از وقتی که روی سنگ مرده‌شور خونه می‌شورتمون؟! صدر و کافور و سنگ لحد و... . . دوست داری بمیری و نبینی آقاتو؟!