eitaa logo
هیئت مجازی 🇮🇷
3.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
438 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{• 🌱 •} . . ☝️این‌بار از ڪسے بشنویـد ڪه یه لحظه رفته اونطرفو برگشته.. ⚠️ ⚠️ . . •⏱• اولِ راهیآ؛ اینجا تپشے از نو 👇 [°•💓•°] @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 بسم رب الشهدا #قسمت_پنجاه_و_هشتم تمام دغدغه اش شده بود حج. هروقت جواد می دیدش
【• 📚 •】 بسم رب الشھـدا دمدمه های رفتن به حج بود. هادی روی تختش دراز کشیده بود و داشت با محسن چت می کرد. بحث شان گل انداخته بود. یک دفعه محسن آفلاین شد. هادی هرچه پیام گذاشت، جوابی نرسید. با خودش گفت حتما کاری براش پیش آمده. رفت سراغ بقیه مخاطبینش .. ده دقیقه بعد، محسن آنلاین شد و پیام داد : هادی حلالم کن! = مگه داری می ری خط مقدم؟! هادی جان حلالم کن! من رفتنی ام! مرگ اومده سراغم! محسن همیشه یک خوشمزگی تو آستینش داشت. هادی با خودش گفت این هم یکی از آن هاست. پرسید : داشتیم صحبت می کردیم یکهو کجا غیبت زد؟! = هادی! یک لحظه روح از بدنم جدا شد! جسم خودم رو دیدم از بالای اتاق! هادی نمی توانست باور کند. پرسید : چی شد؟! = خواب نبود! بیدار بودم . می خواستم دستامو تکون بدم ولی نمی شد! روح بیرون از تنم بود و بدنم بشدت درد گرفت. مرده بودم یک لحظه از اون بالا مهر کربلا رو دیدم به سمتش که سجده کردم، روحم برگشت به بدنم. انگار قضیه جدی بود. تن هادی مور مور شد. بلند شد نشست روی تخت. قبلا درباره آدم های بزرگ شنیده بود که روحشان از بدن جدا می شده و بر می گشته. می دانست برای آدمی مثل محسن هم این اتفاق بعید نیست. این را فقط برای مامان و هادی تعریف کرده بود. و از آنها خواسته بود به کسی نگویند. یکی دو بار دیگر هم این اتفاق افتاده بود ... ✍ ادامه دارد ... ✍🏻شهـید محسن حاجی حسنی 😍🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌹 🌿 🍃 @heiyat_majazi 💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 بسم رب الشھـدا #قسمت_پنجاه_و_نهم دمدمه های رفتن به حج بود. هادی روی تختش دراز
【• 📚 •】 بسم رب الشھـدا پنجشنبه بعد از ظهر بود. یکی دو ساعت بعد، محسن پرواز داشت به سمت تهران. از آنجا هم به سمت عربستان. زنگ زد به هادی گفت بلندشو بیا. دوست داشت آن لحظه های آخر را کنار هم باشند. هادی که از راه رسید، دید محسن پشت تلفن نشسته و با دوستانش خداحافظی می کند. مامان هم داشت وسایل سفرش را آماده و دائما از اتاق دیگر صدایش می کرد. محسن یک دقیقه آرام و قرار نداشت. یکدفعه گوشی اش زنگ خورد. محسن دستش بند بود و دائم توی اتاق راه می رفت. گوشی را گذاشت روی بلندگو. نوجوانی از جنوب زنگ زده بود. اولین بار بود که با محسن حرف می زد. شماره اش را به سختی پیدا کرده بود. با صدای خواهش مندی گفت : ببخشید آقای حاجی حسنی من تازه می خوام قرآن رو شروع کنم، چه توصیه ای دارید؟! چیکارکنم؟! محسن نگفت من الان گرفتارم، بعدا زنگ بزن. نگفت تو کی هستی و شماره ام رو کی بهت داده و .... فوری دست از کار کشید. نشست پای گوشی. گفت : چه صدای خوبی داری! چندسالته؟! و دقیقا یک ربع برای آن نوجوان توضیح داد که چه کارهایی باید بکند ... ✍ ادامه دارد ... ✍🏻شهـید محسن حاجی حسنی 😍🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌹 🌿 🍃 @heiyat_majazi 💐🍃🌿🌹🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Maddahionlinمداحی آنلاین - شده دنیا مسجد تو - مطیعی.mp3
زمان: حجم: 9.51M
🖤🍃 شده دنیا مسجد تو ڪه دائم در اعتڪافے چه زیبا تو اے صبح صادق دݪ شب را مےشڪافے 🥀 🥀 .•( @heiyat_majazi )•. 🍃🖤
【• 📞•】 . . سوره 👈 ڪهف آیه 👈 107 . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب🤩👇 [•♥🍃•] @heiyat_majazi
【• 🗣 •】 😍🍃 [🍂]می فرمآد: دامــ شیطان ضعیف استــ، اما تو هنوز ڪلاس اولی ..! 😔 اینو به من گفتن...... . از اینجآ صآف بـرو ٺو بغـل خـدا😍👇 [•❣🍃•] @Heiyat_Majazi
【• 👒•】 . . {🌴} تـزیین‌خرما {👌} منـاسب بـراے {🖤} عـــزا یـا ایام شهـادت ‌. . یہ عالمہ نڪتہ ،جانمونے😍👇 [•🌻🍃•] @heiyat_majazi
【• 🏴 •】 . . 😇|• امام كاظم (ع) 😍|• سجده گاه امام صادق (ع) از بوى خوش آن شناخته مى‌شد. 📚|• الكافی، ج۶، ص۵۱۱ . . یـه حبـه مـوعــظـه‌ِ شیریـن👇 [•📿🏴•] @Heiyat_Majazi
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🍃 واڪنش امام صادق(ع)، دربرابر خدمتڪارے ڪه سبب فوتِ فرزند ایشان شد! .•( @heiyat_majazi )•. 🍃🥀
【• 🔑 •】 🍃بسمـ الله الرحمنـ الرحیمـ🍃 ☺️ بابای من همیشه به دختراش زودتر هدیه میده. 😜 نه بابا!! کل فامیلای شما که پسرا رو دوست دارن. ☺️ بابای من متفاوته. 📕|• . ص: ۲۴۹ . . نڪتہ‌ ـهای نابِـــ👌 زندگے بـا😌👇 [°☀️°] @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا