☘🦋🌸🦋☘
#خادمانه ✍
بہتوڪلناماعظمٺ
بِسمِاللھالࢪحمٰنالࢪَحیم🌈
سلااااااااااااااااااااااام و عرض ادب😍✋
بھ مناسبٺ میلادِسیدالشهدا(ع)🤩 تصمیم
داریم #هیئٺ ای متفاوٺ و خاص رو
تقدیمِ حضورٺون ڪنیم😍✋
مطمئنا بسیارشگفت زده خواهید شد
پس هیئتِ امشب رو از دست ندید☺️👌
منتظرتون هستیم راس ساعت ۲۲🕙🧐
ساعت هاتون ࢪو برای ساعت۲۲ ڪوڪ
ڪنید😉🤩
@Heiyat_majazi
☘🦋🌸🦋☘
〖 #فتوا_جاتے👳♂ 〗
.
.
↷.سوال.🤔
استفاده از #ترقّه و #مواد_محترقه و ساخت و خريد و فروش آنها اعم از اينکه موجب اذيّت و آزار بشوند يا خير، چه حکمى دارد؟💣🤔
↷.جواب.🤓
در صورتى که موجب اذيّت و آزار ديگران باشد يا #تبذير و #تضییع مال محسوب شود يا خلاف قانون و مقرّرات مربوطه باشد، جايز نيست.🤨👊
پس فردا حواستون به رفتارتون باشه🤨
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
·٠•● @Heiyat_majazi ●•٠·
🦋🌸💗
[#خادمانھ]
توللللد آقامون سید الشہداء مبارررڪ☺️❤️
#حساابےبترڪونیمامشب😎💪🏻
#امام_حسین؏
#ولادت
@heiyat_majazi
🦋🌸💗
☘🦋🌸🦋☘
بسم الله الرحمن الرحیم
#میلادامامحسین(ع)❤️
هیئت شهدایی
#تحولیکدختر :)
۹۹/۱۲/۲۶
☘🦋🌸🦋☘
همه چیز از یه کلیپ شروع شد
کلیپی که زندگی یه دختر که تا قبل
از اون اصلا نه خدارو میشناخت نه
اهل بیت و نه شهدا رو متحول کرد.
خرداد ۹۶ تلگراممو باز کردم منی که
تلگرامم بویی از پستای مذهبی نبرده
بود یه پست برام فرستاده بودن انگار
یه حس درونی بهم گفت بازش کن وقتی
بازکردم انگار محو کلیپ شدم شاید چیزی که
باعث شد کلیپو تا اخر ببینم خنده های شهید بود.
اما محو صحبتشون شدم🙃
یه جمله از اون کلیپ انگار پشت سرهم
تو مغزم تکرار میشد اون جمله ایی که
از شهید میپرسن پیامتون چیه؟
با خودم گفتم تو چی داری توشه ی اخرتت ؟
که الان هم یه شهید بخواد تورو بخاطر
بی حجابیات مواخذه کنه؟ساعتها با
خودم کلنجار رفتم که تصمیم گرفتم
از این به بعد چادر سرکنم
وقتی واسه اولین بار چادر سرکردم و از
اتاقم اومدم بیرون ، دیدم مادرم باتعجب
بهم نگاه میکنه و بعد با گریه اومد بغلم کرد و
فقط خدارو شکر میکرد
از خونه زدم بیرون با چادر و با صورتایی
مواجه میشدم که همشون پر بود ازتعجب
یکی خوشحال بود یکی با طعنه میزد
ولی جالب بود دختری که خیلی حرف
بقیه براش مهم بود الان دیگه هیچ
تاثیری رو روند زندگیش نداشت حتی
اون طعنه ها باعث میشد مصمم تر بشه تو این مسیر
اذر ماه ۹۶ یه هدیه گرفتم از عکس شهید جواد محمدی انگار اون قاب عکس شد تمام زندگی من وقتی حالم بد بود، گرفته بودم و یا از دنیا بریده بودم میرفتم سمتش و باهاش حرف میزنم و حس میکردم که انگار شهید داره حرفامو میشنوه و حل میکنه تمام دغدغه ها و مشکلاتمو هرروز که میگذشت به خدا نزدیکتر میشدم دیگه از ترس شهید نبود چادر سر کردنم یا خیلی چیزا همشو به عشق خدا و رضایت خدا انجام میدادم
گذشت تا اسفند ۹۶ و یه اطلاعیه از سمت دانشگاه در مورد اعزام به راهیان نور همش تردید داشتم واسه رفتن روز اخر دلو زدم به دریا و رفتم ثبت نام کردم تا روز اعزام همش میخواستم انصراف بدم اما یه چیزی مانعم میشد روز اعزام رسید
وقتی وارد اردوگاه شدیم توی اون تاریکی اولین چیزی که به چشمم خورد عکس شهیدجوادمحمدی بود باخودم گفتم شاید اتفاقیه فرداصبح وقتی اولین یادمان رو رفتیم باز اولین عکسی که دیدم عکس ایشون باز فکر نکردم که شاید حکمتیه بیخیال رد شدم ولی بعد از اون هریادمان یا اردوگاهی که رفتم عکس ایشون رو میدیدم باخودم همش میگفتم حتما یه حکمتیه و منتظر بودم بفهمم حکمت اینکه همش عکس ایشونو همه جا میبینم
روز اخر اخرین یادمانی که رفتیم شرهانی بود یه شهید گمنام خاک بودن اونجا که براشون مقبره درست کرده بودن دم مقبرشون یه سری رزق معنوی پخش میکردن بدون فکر یکی از رزقا رو برداشتم و نشستیم که روایا روایتگری کنن وسط روایتگری رزقمو باز کردم که داخلش نوشته بود
#شمادعوتشدهازطرفشهیدجوادمحمدیهستیدبراییکرفاقتدوطرفهوشفاعتاخرتی
اون لحظه ها اشک امونم نمیداد حالا فهمیده بودم دلیل اینکه همش عکسشونو میدیدم😔😍😭😭😭