eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
418 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #قبله_من ⸣ پارت #دوم ممنون عزیزم که داداشی رو بغل کردی.
[ 📚••] ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: ⸣ صفحه‌ی پلک هایم را روی هم فشار میدهم و می گویم: باشه‌. ذوق زده بالا و پایین می‌مرد و به اتاقش می رود. من هم جلوی در اتاقش منتظر می‌مانم تا برگردد. چنددقیقه بعد با یک بسته خودکار رنگی برمیگردد و میگوید: ماما؟ میشه بگی ازون چیزاهم بخره؟ _ازکدوما؟ اون صورتی که به موهام میزدی.. اونا! _باشه عزیزم. بسته خودکار رااز دستش میگیرم و پیشانی‌اش را می بوسم. سمت اتاق خوابم میروم و در را می‌بندم. حسین آرام درگهواره اش خوابیده. سمتش می روم و با سرانگشت موهای طلایی‌اش را لمس میکنم. روی تختم می‌شینم و دفتر را مقابلم باز می‌کنم. یک روان نویس بنفش برمیدارم و بسم‌الله میگویم. شاید بامرور زندگی‌ام دق کنم. اما مگر میشود به خواسته ات "نه" گفت؟! به خط های دفتر خیره میشوم و زندگی‌اام را مثل یک فیلم ویدیوئی عقب میزنم. به نام او، به یاد او، برای او... به خط های دفتر خیره می‌شوم و زندگی‌ام را مثل یک فیلم ویدیوئـی عقب میزنم. به نام او، به یاد او، برای او. فصل اول: زندگی نوشت پنجره‌ی ماشین را پایین میدهم و بایک دم عمیق بوی خاک باران خورده را به ریه هایم میکشم. دستم را زیر نم آرام باران میگیرم و لبخند دل چسبی میزنم. به سمت راننده رو میکنم و چشمک ریزی میزنم. آیسان درحالیکه با یک دست فرمان را نگه داشته و بادست دیگر سیگارش را سمت لب هایش میبرد، لبخند کجی میزند و میگوید: دلم برات میسوزه. خسته نمیشی ازین قایم موشک بازی؟ نفسم را پرصدا بیرون وجواب میدهم: _اوف. خسته واسه یه دیقشه. همش باید بپا باشم که بابام منو نبینه. پک عمیقی به سیگار میزند و زیر چشمی به لب‌هایم نگاه می کند _بپا با لبای جیگری نری خونه. بی اراده دستم را روی لبهایم میکشم و بعد به دستم نگاه می کنم. _هه! تاکی باید بترسم و آرایش کنم؟ _تا وختی که مث بچه ها بگی چشم باید زیر سلطه باباجون باشی _آیسان تو درک نمیونی چقدر زندگی من با تو فرق داره. من صدبار گفتم که دوس دارم ازاد باشم. دوس دارم هرجور میخوام لباس بپوشم. اقا صدبار گفتم از چادر بدم میاد. _خب چرا می ترسی؟ تو که باحرفات آمادشون کردی. یهو بدون چادر برو خونه. بذار حاج رضا ببینه دسته گلشو. کلمه‌ی دسته گل را غلیظ میگوید و پک بعدی را به سیگار میزند. ازکیفم یک دستمال کاغذی بیرون می‌آورم و ماتیک را از روی لبهایم پاک میکنم. موهای رها دربادم را به زیر روسری ام هل می‌دهم و باکلافگی مدل لبنانی می بندم. آیسان نگاهی گذرا به من می اندازد وپقی زیرخنده میزند. عصبی اخم می کنم و میگویم: _کوفت! بروبه اون دوست پسر کذاییت بخند. _به اون که می خندم. ولی الان دوس دارم به قیافه ی ضایع تو بخندم. حاج خانوم! _مرض! ریز میخندد و سیگارش را از پنجره بیرون میندازد. داخل خیابانی که انتهایش منزل ما بود، می پیچد و کنار خیابان ماشین را نگه میدارد. سر کج و با دست به پیاده رو اشاره می‌کند و می‌گوید: _بفرما! بپر پایین که دیرم شده. گوشه چشمی برایش نازک می کنم و جواب میدهم: _خب حالا. بذار اون پسره‌ی میمون یکم بیشتر منتظر باشه. _میمون که هس! ولی گنا داره. درماشین را باز میکنم و پیاده میشوم : [⛔️] ڪپے تنها‌با ذڪرمنبع‌ و نام نویسنده موردرضایت‌است. • • سایه‌ے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓 📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
📚🌱'' ⟩ 📕 🔖 و در مورد کتاب'♢ ⃟'📖 کتاب با ارائه یک زندگینامه فشرده و مختصر از شهید برونسی به نقل خاطرات اطرافیان، آشنایان و همرزمان ایشان پرداخته و هفتاد روایت کوتاه و خواندنی از ابعاد شخصیتی و زندگانی این فرمانده نقل می‌شود. هر خاطره نقل شده در مورد شهید با یک عکس از شهید همراه است. خاک‌های نرم کوشک" چهار سال پس از انتشار و متعاقب فرمایشات مقام معظم رهبری در جمع که در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ و با معرفی و تاکید بر شخصیت اوستا عبدالحسین برونسی به مطالعه کتاب خاک‌های نرم کوشک توصیه فرمودند بسرعت در زمره آثار پر فروش و پر مخاطب ادبیات دفاع مقدس قرار گرفت و به گفته ناشر تاکنون به زبانهای عربی، فرانسه و انگلیسی نیز ترجمه و در خارج از کشور منتشر شده است. . . فڪر خوب همراه با معرفےِ ڪتاب‌هاے خوب😁👇 ●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Madarami.wav
415.1K
🔖•Γ 🍃🖤 الحمدلله ڪه مادرمے . . . 📳🎧 😃🌱همــراه اول ⬅️ ارسال ڪد 11320 به شماره 8989 😍🌱ایراݩــسل⬅️ ارسال ڪد 44138313 بہ شماره7575 😌🌱رایتــل⬅️ ارسال کد 29839 بہ شماره 2030 . . آقای قاضے ما فقط یهـ آهنگ تیلفُونِ خاص مےخواستیم🙄👇 ◍📱Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‌' ⃟'🏴؛ یادش به‌خیر جای وصله‌ی چادر مادر؛ زینب بر آن چادر اشک‌ها ریخته بود .. 'س '•♢Eitaa.com/Heiyat_Majazi
《°• 🌙•°》 . . . ●عارف باللہ آیت الله حق شناس "رہ" •تا از راه شب‌زنده‌دارۍ وارد نشوے، غیرممکن است که بتوانے سفر الےالله بکنے. •تمام اولیاء و علماۍ اعلام و بزرگان دینے، اهل‌ شب‌زندهـ‌دارے بودند. •همت کن تا سحرها بیدار باشے؛ اگر هم حال ندارے که نماز بخوانے، چایۍ بخور، به بیدارے سحر عادت کن، داداش جون! •در روایت آمده پروردگار در سـحـرهـا به قلوب بیداران نظر مےکند. . . می‌خوانمتـ به مهربانے ڪه خود مهربان ترینے😇 •°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
بسم رب الشهدا و الصدیقین موضوع⇦شب شهادت مادر جانمون💔 تاریخ⇦۱۶ آذر ۱۴۰۱
امشب شب حضرت زهرا سلام الله علیهاست
امشب میخوایم درخونه حضرت مادر رو بزنیم
حاجت دارها گرفتارها آماده این روضه مادربخونم:)
وای مادرم... ایام فاطمیه و روضه مادر مگه میشه اسم مادر بیاد و اشکت سرازیر نشه💔
مگه میشه اسم مادر بیاد و بغضت نگیره مگه میشه اسم پهلوی شکسته بیاد.و بی تفاوت بود:)💔